.
اطلاعات کاربری
دوستان
خبرنامه
آخرین مطالب
لینکستان
دیگر موارد
آمار وب سایت

حذف افکار منفی از ذهن و تقویت مغز

برای موفقیت در زندگی باید ذهنی قوی داشته باشید تا بتوانید با افکار منفی روزانه خود مبارزه کنید و آنها را از مسیر ذهنی خود خارج کنید. به گزارش آکاایران: هر انسانی در طول زندگی خود میزان مشخصی انرژی در اختیار دارد این مقدار انرژی، در بین افکار مختلف تقسیم شده است و هر کدام درصدی از نیروی ذهن را به خود اختصاص داده اند. طبیعتا بعضی از افکار در حوزه مثبت و بعضی دیگر در حوزه افکار منفی قرار دارند هر چه شما به قلمرو منفی توجه بیشتری داشته باشید سهم بیشتری از انرژی خود را به آن اختصاص داده اید و از انرژی که باید در جهت تحقق خواسته های قلبی و تبلور اهدافتان قرار بگیرد کاسته اید. اما انرژی موجود در قلمرو افکار مثبت، علاوه بر آنکه یک پشتوانه قوی برای رسیدن به اهدافتان است، به دلیل فرکانس بالایی که دارد همچون یک دیواره آتش، ذهن را در برابر ورود پالس های منفی در امان نگه می دارد هرچه انرژی شما در این ناحیه بیشتر باشد سپر ذهنی قوی تری در اختیار خواهید داشت. به گزارش آلامتو به نقل از سایت مردمان؛ هر کسی به تناسب زندگی خود در شرایط روحی تقریبا ثابتی به سر می برد و از لحاظ انرژی، تعادلی بین دو حوزه مثبت و منفی برقرار می کند اما گاهی در زندگی شرایطی ایجاد می شود که این تعادل به هم میریزد و حالات روحی انسان دچار تغییر ملموسی می شود. این عدم تعادی به این دلیل است که در اثر اتفاقات پیش آمده، به یکباره میزان قابل توجهی از انرژی به طرف ناحیه دیگر جریان پیدا می کند. اگر این جریان انرژی به طرف افکار منفی باشد دو پیامد نامطلوب به دنبال خواهد داشت: اول آنکه در این شرایط افکار منفی قدرت بیشتری خواهند گرفت و توانایی بیشتری برای تحت تاثیر قرار دادن زندگی فرد به دست می آورند، دوم اینکه به علت جریان پیش آمده، یک خلا انرژی در قلمرو افکار مثبت پدید می آید و سپر ذهنی را تضعیف می کند. این خلا انرژی همچون یک حفره امنیتی راه را برای ورود سایر افکار منفی هموار می کند. وقتی که ذهن توان دفاعی خود را از دست دهد موج های افکار منفی می توانند از حفره ایجاد شده راه را به مغز باز کنند. در اثر این خلا انرژی فرد کمبودی را در زندگی خود احساس خواهد کرد و در صدد جبران آن بر می آید اما معمولا راه حل هایی که به ذهنش می رسد منشا گرفته از همان افکاری هستند که از طریق حفره انرژی به ذهن او راه یافته اند بنابراین نمی توان انتظار داشت که اقدام هایی که فرد در این راستا انجام می دهد نتایج مطلوبی به بار آورد. از مواردی که می توان مثال زد “دل به هر کس دادن برای فرار از تنهایی، استفاده از مواد روان گردان برای احساس شادی، دست زدن به اعمال انتقام جویانه برای آرام کردن حس نفرت” و سایر کارهای ناهنجاری که همه نتایج دست و پا زدن هایست که فرد در جهت رفع کردن خلا پیش آمده انجام می دهد اما هیچکدام از این ها درمان درد او نیستند درمان درد او در وجود خودش نهفته است. بنابراین لازم است که در چنین مواقعی قبل از آغاز هر اقدامی، به ذهن خود مراجعه کنید و درمان را در ذهن خود جستجو کنید نه در دنیای بیرون. راه حل به تعادل برگرداندن ذهن این است که در مرحله اول جلوی جریان انرژی به سمت افکار منفی گرفته شود چون با حرکت نیرو به این ناحیه، احساسات منفی همچون احساس خشم، احساس نفرت و احساس تنهایی می توانند به شدت نیرو بگیرند، شما باید در اقدام نخست مانع از قدرت گرفتن بیشتر این عوامل مخرب شوید و در مرحله دوم باید قدرت را از آنها بگیرید و نیرو را به حوزه افکار مثبت انتقال دهید تا خلا انرژی شکل گرفته در این حوزه بر طرف گردد. راه حل چیست؟ متاسفانه در دنیای مدرن و پر هیاهو، انسان ها خودشان را در شلوغی زندگی گم کرده اند و دست به کارهایی می زنند که هیچ ارتباطی با خواسته قلبی و اهداف ذهنیشان ندارد. بهترین راه برای رسیدن به سلامت روحی و گام برداشتن در جهت خواسته های قلبی آن است که راه را به ذهن خود باز و با آن ارتباط برقرار کنید در این حالت است که می توان انرژی را به صورت آگاهانه در اختیار افکاری قرار داد که در جهت اهداف ذهنی و مسیر سعادت ما هستند، در غیر اینصورت انرژی به صورت کنترل نشده در بین افکار مختلف پراکنده می شود و چه بسا در این بین سهم افکار منفی بیشتر هم باشد. بهترین راه برای ارتباط با ذهن به توصیه بسیاری از روانکاوان برجسته، انجام عمل سکوت ذهنی است در این پروسه که مغز به سطح آلفا می رسد یکی از موثرترین راه ها برای آرام کردن ذهن است و در این حالت است که شما می توانید به دور از آشفتگی ها راه را به سوی ذهن خود باز کنید. برای رسیدن به سطح آلفا شما باید روزانه حدود 20 دقیقه در محلی ساکت و به دور از هر گونه سرو صدا و آشفتگی مغز خود را آرام نگه دارید. معمولا بهترین زمان برای عمل سکوت ذهنی صبح به محض بیدار شدن از خواب است. برای انجام این تمرین، چشمانتان را ببندید و فارغ از هر اندیشه مزاحم، ذهن خود را به دم و بازدم های خود متمرکز کنید. بعد از چند دقیقه که ذهنتان به آرامش عمیقی رسید آنگاه می توانید نیروی ذهن خود را برای تمرکز بر روی یکی از افکارتان، به نظم در آورید. قبل از انجام این عمل لازم است که لیستی از اندیشه هایتان که به شما انرژی می دهند و با آنها احساس شادمانی می کنید و یا لیستی از افکاری که در جهت خواسته های قلبی شما هستند تهیه کنید این اندیشه ها باید جان بگیرند تا زندگی دوباره ای برای شما به ارمغان بیاورند. در طول این مدت سعی کنید با ساختن تصاویر ذهنی مورد دلخواه، نیروی بیشتری را به اندیشه های مثبت انتقال دهید. با انجام این عمل نه تنها از کمتر شدن انرژی در قلمرو افکار مثبت جلوگیری کرده اید بلکه توانسته اید پروسه انتقال قدرتی را به اجرا بگذارید که سبب تقویت هرچه بیشتر حوزه افکار مثبتتان می شود. .

منبع : alamto.com



:: موضوعات مرتبط: اخبار , روانشناسی , سلامتی , روح متعالی , ,
:: بازدید از این مطلب : 798
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جهان مدرن
ت : سه شنبه 18 مهر 1396
.

مطالب علمی جالب دانستنی

– در هر 5 ثانیه یک کامپیوتر در سطح جهان به ویروس آلوده میگردد.

– ظروف پلاستیکی 50 هزار سال طول میکشد تا در طبیعت شروع به تجزیه شدن کنند.

– اغلب مارها دارای 6 ردیف دندان میباشند.

– 90% سم مارها از پروتئین تشکیل یافته است.

– 10 درصد وزن بدن انسان (بدون آب) را باکتریها تشکیل میدهند.

– 11 درصد جمعیت جهان را چپ دستان تشکیل میدهند.

– از هر 10 نفر، یک نفر در سراسر جهان در جزیره زندگی میکند.

– 98 درصد وزن آب از اکسیژن تشکیل یافته است.

– یک اسب در طول یک سال 7 برابر وزن بدن خود غذا مصرف میکند.

– سوسکها سریعترین جانوران 6 پا میباشند. با سرعت یک متر در ثانیه.

– خرگوشها و طوطی ها بدون نیاز به چرخاندن سر خود قادرند پشت سر خود را ببینند.

– کرگدنها قادرند سریعتر از انسانها بدوند.

– هیچ پنگوئنی در قطب شمال وجود ندارد.

– مادر و همسر گراهام بل مخترع تلفن هر دو ناشنوا بوده اند.

– کانادا یک واژه هندی به معنی «روستای بزرگ» میباشد.

– رشد دندانهای سگ آبی هیچگاه متوقف نمیگردد.

– قلب والها تنها 9 بار در دقیقه میتپد.

– چیتا قادر است در حداکثر سرعت خود گامهایی به طول 8 متر بر دارد.

– شمپانزه ها قادرند مقابل آینه چهره خود را تشخیص دهند اما میمونها نمیتوانند.

– عمر سنجاقکها تنها 24 ساعت میباشد.

– مدت زمان گردش سیاره عطارد بدور خود دو برابر مدت زمان گردش آن بدور خورشید میباشد.

– روشنایی قرص کامل ماه 9 برابر هلال ماه میباشد.

– یک خرس بالغ قادر است با سرعت یک اسب بدود.

– قلب یک جوجه تیغی در حالت عادی 190 بار در دقیقه میزند که در دوران خواب زمستانی به 20 بار در دقیقه کاهش می یابد.

– اسبها قادرند در حالت ایستاده بخوابند.

– کانگروها قادرند 3 متر به سمت بالا و 8 متر به سمت جلو بپرند.

– قلب میگو در سر آن واقع است.

– گونه ای از خرگوش قادر است 12 ساعت پس از تولد جفت گیری کند.

– یک کوه آتشفشان قادر است ذرات ریز و گردوغبار را تا ارتفاع 50 کیلوکتری به فضای اطراف پرتاب کند.

– دارکوب ها قادرند 20 بار در ثانیه به تنه درخت ضربه بزنند.

– سالانه 500 فیلم در امریکا و 800 فیلم در هند ساخته میگردد.

– آدولف هیتلر گیاهخوار بوده است.

– تمامی پستانداران به استثنای انسان و میمون کور رنگ میباشند.

– عمر تمساح بیش از 100 سال میباشد.

– تمام قوهای کشور انگلیس جزو دارایی های ملکه انگلیس میباشند.

– موریانه ها قادرند تا 2 روز زیر آب زنده بمانند.

– مزه سیب، پیاز و سیب زمینی یکسان میباشد.و تنها بواسطه بوی آنهاست که طعم های متفاوتی می یابند.

– فیلها قادرند روزانه 60 گالن آب و 250 کیلو گرم یونجه مصرف کنند.

– جغدها قادر به حرکت دادن چشمان خود در کاسه چشم نمیباشند.

– 80 درصد امواج مایکرو ویو تلفنهای همراه بوسیله سر جذب میگردد.

– قد فضانوردان هنگامی که در فضا هستند 5 تا 7 سانتی متر بلنتر میگردد.

– بلژیک تنها کشوری است که فیلمهای غیر اخلاقی را سانسور نمیکند.

– جلیغه ضد گلوله، برف پاک کن شیشه خودرو و پرینتر لیزری همگی اختراعات زنان میباشند.

– موز پر مصرف ترین میوه کشور امریکا میباشد.

– درتمام انسانهای کره زمین 99.9 % شباهت ژنتیکی وجود دارد.

– 98.5 % از ژنهای انسان و شامپانزه یکسان میباشند.

– قلب انسان بطور متوسط 100 هزار بار در روز و 40 میلیون بار در سال می تپد.

– لئوناردو داوینچی مخترع قیچی میباشد.

– سطح شهر مکزیک سالانه 25 سانتی متر نشست میکند.

– 50 %جمعیت جهان هیچگاه در طول حیات خود از تلفن استفاده نکرده اند.

– هرگاه جمعیت کره زمین به 100 نفر کاهش یابد، 50 % پول جهان در دست 6 نفر قرار خواهد گرفت.

– موشهای صحرایی سالانه 1/3 منابع و ذخایر غذایی جهان را نابود میسازند.

– 2/3 اعدامهای جهان در کشور چین بوقوع می پیوندد.

– سرود اصلی کشور یونان متشکل از 158 بیت میباشد.

– تمساح ها قادرند آرواره های خود را با نیروی 1300 کیلو گرم ببندند.

– یک گاو بطور متوسط سالانه 2 هزار و 300 گالن شیر تولید میکند.

– خورشید از لحاظ وزن از 70% هیدروژن،28% هلیوم،1.5% کربن+نیتروژن+اکسیژن و 0.5% عناصر دیگر تشکیل شده است.

– سگهای شهری بطور متوسط 3 سال بیشتر از سگهای روستایی عمر میکنند.

– در امریکا سالانه 15 نفر بر اثر گاز گرفتگی توسط سگها جان خود را از دست میدهند.

– 70% فقرای جهان را زنان تشکیل میدهند.

– در هر 2 هفته یک زبان در جهان منقرض میگردد.

– ون گوگ در طول حیات خود تنها یکی از نقاشیهای خود را بفروش رساند.

– گربه های خانگی 70% وقت خود را در خواب سپری میکنند.

– پلنگها قادرند تا ارتفاع 5 متری به بالا بپرند.

– 2/3 آدم رباییهای جهان در کلمبیا به وقوع می پیوندد.

– سم مارهای قهوه ای استرالیا تا حدی مهلک میباشد که 0.002 گرم از سم این مارها میتواند یک انسان را بکشد.

– اختراع پیچ گوشتی پیش از پیچ صورت گرفت.

– خودروسازی بزرگترین صنعت در جهان میباشد.

– نور خورشید 8.5 دقیقه طول میکشد تا به زمین برسد.



:: موضوعات مرتبط: اینترنت , رایانه , ریاضی , زیست شناسی , زمین شناسی , فیزیک , اخبار , اختراعات و ایده ها , جهان شناسی , نجوم , مشاهیر , روانشناسی , ماشین , تکنولوژی , متافیزیک , سلامتی , عجایب جهان , روح متعالی , تاریخی , موفقیت , خلاقیت , ورزشی , دینی , علوم ماورائ طبیعه , ,
:: بازدید از این مطلب : 1308
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جهان مدرن
ت : شنبه 1 مهر 1396
.

     

 
 
 
دکتر "ریچارد باتیستا" در سال 1990 با خانمی به نام "داونل" ازدواج کرد و زندگی خوبی را شروع کردند اما در طول سال های 2000 و 2001 مشکلاتی برای کلیه همسرش رخ داد و او با تمام علاقه ای که به همسرش داشت تصمیم گرفت کلیه اش را به او اهدا کند ولی این اتفاق به همین جا ختم نشد...
به گزارش گروه خواندنی های باشگاه خبرنگاران، زندگی زناشویی به عنوان دوره خوشی از عمر انسان شناخته می شود و این بدلیل آن است که هر دو طرف به هم علاقمند هستند و زندگی خوبی را دنبال می کنند اما اگر یکی از طرفین کمی مشکلات روانی داشته باشد یا اینکه نتواند همراه زندگی باشد مشکلات بسیار ناگواری رخ خواهد داد که یکی از آن ها پدیدار شدن همسران جنایتکار است که نمونه هایی از آن ها در تاریخ بوده است.

کاترین نایت


یکی از اولین جنایتکاران بسیار خطرناک استرالیا است که در طول زندگی خود سه همسرش را به قتل رسانده است اما مهمترین آن ها همسر سومش بود. او که به طور پنهانی دست به قتل دو همسر سابقش زده بود با فردی به نام "جان چارلز" زندگی خود را آغاز کرد و حتی صاحب دو فرزند شد اما بر سر اتفاقت و درگیری هایی نقشه کشتن شوهرش را کشید. او همسرش را با 37 ضربه چاقو به قتل رساند و سپس جنازه اش را در یک یخچال بزرگ پنهان کرد اما مهمترین و البته ناپسندترین اقدام او تکه تکه کردن شوهرش و پختن گوشت او بود. این خانم گوشت همسر به قتل رسیده اش را به عنوان شام به فرزندانش می داد. در سال 2000 این خانم دستگیر شد و به سزای اعمال خود رسید.

استیسی کاستور


در سال 2005 "استیسی کاستور" با استفاده از چاقو همسر دوم خودش را به قتل رساند اما نقشه را طوری طراحی کرد که یان عمل به شکل یک خودکشی باشد اما شک های پلیس به سمت این خانم می رفت و همین وقت بود که نقشه کمکی به میان آمد."استیسی" در نقشه کمکی خود طوری رفتار کرد که دخترش که از همسر سابق برای اومانده بود به عنوان قاتل شناخته شود. او به قدری خوب کار خود را انجام داد که دخترش را مسئول مرگ همسر سابق و همسر جدیدش کند. در سال 2007 این دختر دست به خودکشی زد و نامه ای نوشت که در آن اعتراف به کشتن ناپدری خود کرده بود اما این خودکشی نیز نقشه مادر بی رحم او بود تا قتل را به طور کامل به گردن دخترک بی اندازد. این دختر از خودکشی جان سالم به در برد و در دادگاه کاری کرد که مادرش به عنوان قاتل شناخته شود و 25 سال راهی زندان شد.

داونل باتیستا


دکتر "ریچارد باتیستا" در سال 1990 با خانمی به نام "داونل" ازدواج کرد و زندگی خوبی را شروع کردند اما در طول سال های 2000 و 2001 مشکلاتی برای کلیه همسرش رخ داد و او با تمام علاقه ای که به همسرش داشت تصمیم گرفت کلیه اش را به او اهدا کند. این اهدای عضو به نظر می رسید که زندگی آن ها را قوی تر و مستحکم تر کند ولی باعث جدایی آن ها شد و همسرش با یک کلیه سالم و مجانی از خانه او رفت. این اتفاق باعث عصبانیت دکتر باتیستا شد و سعی کرد از طریق مراجع قانونی کلیه خودش را پس بگیرد اما تنها توانست غرامت آن را دریافت کند. او همسرش را مجبور به پرداخت 1.5 میلیون دلار کرد.

بتی نیومار


یکی از جنایتکارترین همسران دنیا را می توان در شمال آمریکا پیدا کرد. "بتی نیومار" علاقه خاصی به کشتن همسرانش داشت و طرز حرفه ای این کار را انجام و هیچگاه به دام نمی افتاد. این خانم 76 ساله 4 همسر و یک فرزندش را تنها برای بدست آوردن پول بیمه عمر کشت اما زمانی که قصد داشت همسر پنجمش را برای مبلغی معادل 100 هزار دلار بکشد دستگیر شد. این خانم که خارج از خانه به عنوان مهربان ترین پیرزن محله شناخته می شد از سال 1986 شروع به کشتن همسرانش کرد و مبلغی بالای 1 میلیون دلار به جیب زد.

ویکی لوینگ


همیشه نباید همسران جنایتکار خانم هایی باشند که شوهران خود را به دلایل مختلف کشته اند گاهی یک حیوان خانگی هم می تواند همسری جنایتکار باشد! "ویکی لوینگ" 13 سال زحمت کشید تا یک کروکدیل را بزرگ کند و پس از این مدت تصمیم گرفت تا از همسر خود به خاطر کروکدیلش جدا شود. او همه روز خود را در کنار این حیوان عجیب می گذراند و حالا آن را شوهر خود می داند. واضح است که جنایتکارتر از کروکدیل ها در این دنیا وجود ندارد، پس این خانم هم وارد لیست ما می شود.


:: موضوعات مرتبط: اخبار , , عکس , روح متعالی , تاریخی , ,
:: بازدید از این مطلب : 1368
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جهان مدرن
ت : دو شنبه 20 مرداد 1393
.

                                                        

روزه و سلامت قلب

خبرگزاری تسنیم:یک کارشناس طب سنتی گفت: افرادی ناراحتی قلبی دارند یا می‌خواهند از آن پیشگیری به عمل آورند بهترین کار آن است که روزه بگیرند و به خصوص پس از افطار مراقب باشند و پرخوری نکنند.

                                            

سید جواد علوی در گفت‌و‌گو با خبرنگار حوزه سلامت اظهار داشت: هرگز نباید با آب یخ افطار کرد برخی از روزه داران به سبب تحمل تشنگی در طول روز در ابتدای افطار به آب یخ یا شربت‌های سرد رو می آورند که قطعاً برای سلامتی آنان خطرناک است

به گفته وی بهترین غذا پس از باز کردن افطار با خرما و آب جوش یا آب جوشیده گرم، مصرف کمی نان سبوس دار تازه با پنیر و سبزی خوردن است. آن هم به مقدار کم و نباید در مصرف آن زیاده روی شود چراکه این ترکیب غذایی بسیار اشتها آور است.   

 قبل از غذا و بعد از آن حتماً کمی نمک مزه مزه کنند

این کارشناس طب سنتی عنوان کرد: در خوردن افطاری شتاب نکنند تا زمانی که تمامی دستگاه‌های خفته بدن بیدار و سرحال شوند آن گاه است که غذا گوارای بدن انسان می‌شود، بهتر است پس از باز کردن افطار مدت کوتاهی را تا صرف غذای شام صبر کنند. 

علوی افزود: شام بعد از افطار باید کم مصرف شود در غیر این صورت شکم که در اثر گرسنگی حریص شده به صاحب خود مرتب دستور می دهد که بیشتر غذا مصرف کند تا آن جا که در اثر پرخوری شخص روزه دار کسل، خسته و شکم متورم  و احساس خواب بر وی غلبه می‌کند و این نوع غذا خوردن بعد از باز کردن افطار بسیاری از فوائد روزه را نابود می‌کند.

وی ادامه داد: آنان که ناراحتی قلبی دارند یا می‌خواهند از آن پیشگیری به عمل آورند بهترین کار آن است که روزه بگیرند و پرخوری نکنند و به خصوص پس از افطار مراقب باشند و پرخوری نکنند. تند و سریع غذا را نبلعند که این کار باعث نقصان در هضم می‌شود. غذا را آرام و با طمأنینه خوب بجوند سپس ببلعند.

این کارشناس طب سنتی اضافه کرد: از خوردن آب و مایعات دیگر وسط غذا اجتناب کنند به خصوص اگر این مایعات زیاد سرد باشد و مرتب در بین غذا مصرف شود باعث ایجاد نقصان در هضم و نفخ زیاد و پرخوری می‌شود و این هم حرکت ناشایستی است که بسیاری از فوائد روزه را نابود می‌کند.



:: موضوعات مرتبط: زیست شناسی , اخبار , سلامتی , روح متعالی , ,
:: بازدید از این مطلب : 845
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جهان مدرن
ت : چهار شنبه 18 تير 1393
.

 

 
 
چرا در قرآن نامی از دایناسورها نیامده است؟ 
 
 

به گزارش سرویس کشکول جام نیوز؛

 

قرآن کتاب هدایت است و هر آنچه به این منظور کمک می رساند در این کتاب مقدس آمده است و روش آن در بیان مطالب، اشاره به اصل و کلیات آنهاست و کمتر به بیان فروع و جزئیات پرداخته است که شاید دلیل آن گستردگی بیش از حد تصور موضوعات و احکام جزئی باشد[1].

 

در قرآن مجید اگر چه در باره ی اصل حیات و انواع موجودات، تقسیم موجودات زنده به گیاهان[2] و جانوران، تقسیم جانوران خشکی به چهار پایان و پرندگان[3] و تقسیم چهارپایان به خزندگان و حیواناتی که با چهار پا و حیواناتی که با دو پا حرکت می کنند[4] اشارات زیادی شده است و از بعضی انواع حشرات و ماهی ها و دیگر موجودات نام برده شده و نکات ارزشمندی در باره ی آنها بیان گردیده است ولی در خصوص دایناسور و حیات طبیعی آن، در قرآن سخنی به میان نیامده و اسلام نیز نظر خاصی ابراز نداشته بلکه در این گونه مسائل، به نظرات دانشمندان و متخصصین هر علم احترام گذاشته و احکام و دستورات خود را بر پایه ی یافته ها و نظرات آنان استوار ساخته است.

 

مباحث مربوط به اقسام و انواع و جزئیات جانوران و گیاهان و جمادات مربوط به علوم طبیعی است و باید نظر علم را در مورد آنها جویا شد، اطلاعات مربوط به دایناسور را نیز باید در کتب مربوط به دیرینه شناسی و جانوران منقرض شده و یا در موزه های حیات وحش جستجو نمود.

 

همان طوری که بیان شد در قرآن و دیگر منابع اسلامی به طبیعت و مظاهر آن و موجودات مختلف توجه بسیاری شده و از آنها به عنوان نعمت ها و نشانه های خداوند یکتا و عظمت و قدرت او یاد شده است. زیرا یکی از راه های خداشناسی توجه به مخلوقات و آثار خداست، به همین دلیل بیشتر، از حیواناتی که در معرض دید مردم بوده، یاد شده تا در خلقت آنها دقت شود.

 

اگر علم بتواند سابقه و ویژگی های موجودات باستانی و منقرض شده ای همچون دایناسورها را اثبات کند در حقیقت نشانه ای از نشانه های بی شمار خداوند را اثبات کرده است که راه جدیدی برای شناخت عظمت پروردگار است، چنانکه قرآن می فرماید:

 

«]ای پیامبر[ بگو: در زمین سیر کنید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز نموده است. سپس خداوند (به همین گونه) جهان آخرت را ایجاد می کند. خدا بر هر چیزی قادر است.»[5] در تفسیر نمونه در توضیح این آیه چنین آمده است: امروزه این گونه آیات برای دانشمندان معنی دقیق تر و عمیق تری می تواند ارائه دهد و آن این است که بروند و آثار موجودات زنده ی نخستین را که به صورت فسیل ها و غیر آن، در اعماق دریاها، در دل کوه ها و در لابلای طبقات زمین است، ببینند؛ و به گوشه ای از اسرار آغاز حیات در کره ی زمین و عظمت و قدرت خدا پی ببرند، و بدانند که او بر اعاده ی حیات قادر است.[6]

 

نکته ی دیگری که باید به آن توجه داشت این است که:

برخلاف برخی ادیان که گاهی آموزه های شان با مسایل علمی (و مخصوصاً علوم طبیعی و مطالب مربوط به آفرینش) تضاد و تعارض دارند، و به همین جهت مسائل جدا بودن زبان علم از زبان دین، جدا بودن نحوه ی معیشت علمی و دینی و یا بی معنایی زبان دینی و ... را مطرح نموده اند، آموزه های اسلام و قرآن، هیچ گونه تعارضی با مسائل علمی نداشته و از همان عصر بعثت به بسیاری از پیشرفت ها و اختراعات اکتشافات علمی اشاره داشته است و مقام علم و عالمان را ارج نهاده و برای نظریات آنان احترام و ارزش قائل است و در موارد بسیاری، از رهیافت های علمی و عجائب و غرائب خلقت به عنوان بر هان هایی برای اثبات مبدأ و معاد استفاده کرده است.

 

اما دستورات و احکام فقهی موجوداتی که علم وجود آنها را ثابت می کند از نظر طهارت و نجاست، و حلیت و حرمت، در فقه اسلام به صورت «قضایای حقیقیه» مطرح گردیده؛ یعنی،به صورت قوانین عمومی که بر فرض وجود موضوع، احکام و دستورات آنها بیان شده است. بنابراین اگر دایناسوری وجود داشته باشد، یا در آینده موجودی با خصوصیات ذکر شده برای دایناسور، پدید آید، هر چند فقه اسلام در مورد خصوص آن نظر نداده است اما فقها می توانند از روی قواعد فقه بدون هیچ ابهامی احکام آن را استخراج نمایند. چنانکه تا کنون حکم دهها مسأله ی مستحدثه (بدون سابقه) را استنباط و استخراج نموده اند.[7]

 



:: موضوعات مرتبط: زمین شناسی , اخبار , روح متعالی , ,
:: بازدید از این مطلب : 961
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جهان مدرن
ت : چهار شنبه 29 آبان 1392
.
چگونه پاسخ کودکان را درباره خدا درست جواب دهیم؟
جمعه ۸ شهريور ۱۳۹۲ ساعت ۲۰:۲۳
 
عرش نیوز: بیش تر کودکان، با طرح سوال های غیرمنتظره درباره موضوعات مختلفی از جمله خدا، موجب شگفتی بزرگسالان می شوند. مشکل بسیاری از کودکان، این است که والدین شان، انرژی آن ها را صرف همه چیز، از کلاس های هنری و ورزشی گرفته تا رایانه می کنند، اما از درس ایمان غافل اند. آن ها فراموش می کنند که آن چه می گویند و عمل می کنند یا نمی گویند و عمل می کنند، تاثیر ماندگاری بر کودک می گذارد.
● چه طور به زندگی کودکان رنگ معنویت بزنیم؟
بهترین راه ارتقای زندگی معنوی کودکان، راحت و آشکار حرف زدن درباره خداست. اصل کلی که بیش تر کارشناسان آن را تایید می کنند، این است که بگذارید بچه ها، گفت وگو را هدایت کنند و بعد، با سوال کردن شما، موضوع را پی گیری کنید.
حرف زدن درباره خدا، به این دلیل بااهمیت است که می تواند بهترین راه برآوردن مهم ترین نیازهای کودکان باشد؛ زیرا کودکان، بیش از بزرگسالان، خود و اطرافیان شان را به تکیه گاه قوی و مهربانی نیازمند می دانند که قادر است همه آرزوهای آن ها را برآورده کند. فایده دیگر صحبت کردن درباره خدا، این است که همه چیز را در دنیا توضیح می دهد، زیبایی طبیعت، تولد نوزاد یا مرگ یک دوست که با این توضیح مرتبط کردن رویدادهای طبیعی به خدا نوعی احساس شگفتی نیز همراه است؛ زیرا روح کودک، دنبال عجایب و اسرار می گردد و زمانی که برای پرسش های کلیدی خود، پاسخی منطقی می یابد، احساس آرامش می کند. گرچه کودکان نوپا، کوچک تر از آن هستند که مفاهیم مبهم معنوی را درک کنند، اما آن قدر بچه نیستند که نتوانند کلماتی را درباره خدا یاد بگیرند.
● طعم حضور خدا را به کودک بچشانیم
این سوال غلط است که: «چه طور کودکم را وادار کنم به خدا اعتقاد پیدا کند؟» پرسش صحیح این است که: «چه طور به او نشان دهم که خدا، در زندگی اش حضور دارد؟»
حدود سه یا چهار سالگی، بچه ها، نام خداوند را یاد می گیرند. کودک، ابتدا، دنبال قوی ترین فرد است و چون از نوزادی، مادر، نیازهایش را رفع کرده، می پندارد که مادر، محکم ترین تکیه گاه است، ولی خیلی زود می فهمد که مادر، از خیلی چیزها می ترسد و چون پدر از آن ها نمی ترسد، پدر را تکیه گاه و قوی ترین آدم می یابد، ولی پدر هم از بعضی چیزها می ترسد. در این زمان است که از ما می پرسد: «چه کسی قوی ترین است؟» به او می گوییم: «خدا». این خدا کجاست؟ به او می گوییم: «بزرگ تر که شدی، برایت می گویم.» چون کودک سه، چهار ساله، در مرحله تفکر ابتدایی است، فقط آن چه را می بیند، قبول دارد. بنابراین نمی توان به او گفت: «خدا نادیدنی است و همه جا هست.»
● خدای دوست داشتنی ۵ سالگی
در فاصله سنی سه تا پنج سالگی، کودکان، خدا را شبیه انسانی می دانند که به آن ها اتومبیل یا اسباب بازی می دهد و مراقب همه چیز است؛ موجودی دوست داشتنی. چنین برداشتی، به چنین پرسش هایی می انجامد: «آیا خدا می خوابد؟ خدا برای تعطیلات کجا می رود؟ خدا کجا زندگی می کند؟» اگر به او بگویید: «اگر بدرفتاری کنی، خدا عصبانی می شود»، او، پدری عصبانی را مجسم می کند که آماده است برای جزیی ترین تخطی، او را تنبیه کند. به تدریج که بزرگ تر شد، باید خدا را به او چنان معرفی کنیم که بچه ها، از او خوش شان بیاید. از لطف و کرم خدا، مهربانی، قدرت خدا، بخشش و زیبایی دوستی او می گوییم. درباره بهشتی که به نیکوکاران وعده داده، سخن می گوییم و اگر ضرورت خاصی پیش آمد، درباره جهنم به زبانی ساده برایش توضیح می دهیم.
منبع:مجله شهرزاد
 


:: موضوعات مرتبط: روح متعالی , ,
:: بازدید از این مطلب : 785
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جهان مدرن
ت : جمعه 8 شهريور 1392
.

زندگي نامه ي عارف كامل حضرت ايت الله مولي حسينقلي همداني

 

عارف وارسته،حكيم فرزانه،و فقيه بزرگوار ملا حسين قلي همداني يكي از نوادر روزگار است كه در عرفان و سير و سلوك  به اوج رسيده و تئفيق راهبري جمع كثيري را به دست اورده،استاد بي بديل(بدون جاي گزين)دوران خود و بلكه پس از ان بوده است. شيخ اقا بزرگ طهراني شرح حال او را اين چنين بيان ميكند:اواز اعاظم علماءو اكابر فقها ءشيعه و خاتمه ي علماي اخلاق در عصر خود بوده است ؛او در قريه ي شوند  در جزين همدان  در سال 1239 هجري قمري متولد شده.و مقدامت را در طهران فرا گرفته ،و بالاخره در دروس عالي در حوزه ي درس عالم اكبر شيخ عبد الحسين طهراني معروف به شيخ العراقين شركت نموده است .سپس به سبزوار سفر كرده است ،و مدت ها در انجا اقامت گزيد ،و از درس فيلسوف معروف حاج ملا هادي سبزواري بهره يافته  و پس از به نجف اشرف مهاجرت نموده ،وسال هاي طولاني از درس شيخ مرتضي انصاري استفاده كرده است .و در قسمت اخلاق از اقا سيد علي شوشتري استفاده نموده است و شاگرد او بوده است.و بعد از فوت استادش متصدي فتوا نشد،ودنبال رياست نرفت ،بلكه در منزل نشست ،وطلاب با استعداد بدو روي اوردند،و منزل او محل اجتماع زبدگان علم و عمل شد .و شاگردان عجيبي در علم الهي و عرفان تربيت نمود ....و اما فقه و اصول را از تقريراتي كه خودش از بحث علامه انصاري نوشته بود ،تدريس ميكرد . ودر منزل نماز جماعت ميخواند  براي خواص از مومنين و پيرواني كه انها را تربيت نمود،و از ظلمات جهل به نور معرفت كشانيده و ايشان را با رياضات شرعيه و مجاهدات علميه  از هر پستي طاهر  و مطهر گردانيد ،تا انها را از عباد الله الصالحين ،و از سالكين در راه خدا شدند. سيد محسن امين -رضوان الله -كه به شاگردي او مفتخر بود  ،درباره ي او مينويسد :(((در ميان معاصرانش نظيري براي او در علم اخلاق و تهذيب نفوس يافت نميشد.))) محدث بزرگوار شيخ عباس قمي -رحمةالله -پيرامون شخصيت با عظمت وي ميگويد:((او از بندگان صالح خداوند  وفقيهان برگزيده ي رباني بود ،سخنش حكيمانه و كلامش سود مند بود ،هميشه جانب پروردگارش را مراقب بود،به طوري كه حكايت شده است كه گاهي در خلال تدريس از بيم انكه مبادا غفلتي پيش امده و سخني نه براي خداوند گفته باشد،سكون مينمود.او بر روش و طريقه ي سيد بن طاووس بود.

علامه طباطبايي ميگويد:گروهي دسته جمعي،توطئه ميكردند و روش عرفاني و توحيدي مرحوم را به باد انتقام گرفته و در يك عريضه اي به مرحوم شريباني -درهنگامي كه مرحوم شريباني رياست مسلمين را بر عهده داشته،ورئيس مطلق وقت  شمرده ميشده است-نوشتند كه ملا حسين قلي همداني روشي صوفيانه در پيش گرفته است. مرحوم شريباني نامه را خوانده و زير نامه مينويسد:((كاش خداوند مرا مثل اخوند،صوفي قرار بدهد.با اين جمله ي ان عالم بزرگ،كار تمام شد و دسيسه هاي انان همه بر باد رفت . نقل كرده اند:((ايت الله ميرزا جواد اقا ملكي تبريزي ،يكي از شاگردان اخوند،بعد از 2 سال تلمذ خدمت استاد عرض ميكند :من در سير و سلوك خود به جايي نميرسم.اخوند در جواب از اسم و رسمش سوال ميكند ،او تعجب كرده و ميگويد:مرا نميشناسيد ؟؟من جوادي ملكي تبريزي هستم.ايشان ميگويند :شما با فلان ملكي ها بستگي داريد ؟اقا ميرزا جواد چون انان را خوب و شايسته نميداند  از انان انتقاد ميكند.اخوند همداني در جواب ميگويد:هر وقت توانستي كفش انان را كه بد ميداني پيش پايشان جفت كني ،من خود به سراغ تو ميايم. ميرزا جواد اقا فردا كه به درس ميرود  خود را حاضر ميكند كه در محلي پايين تر از بقيه ي شاگردان بنشيند ،تا رفته رفته طلبه هايي كه از ان فاميل در نجف بودند  و ايشان انان را خوب نميدانسته،مورد محبت قرار ميدهد ،تا جايي كه كفششان را پيش پاي انان جفت ميكند.چون اين خبر به ان طايفه كه در تبريز ساكن بودند ميرسد رفع كدورت فاميلي ميشود.بعدا،اخوند همداني او را ملاقات ميكند و ميفرمايد:دستور تازه اي نيست تو بايد حالت اصلاح شود تا از همين دستورات شرعي بهره مند شوي .ضمنا ياد اوري ميكند كه كتاب ((مفتاح الفلاح ))شيخ بهايي براي عمل كردن  خوب است .

شاگردان ملا حسين قلي همداني: سيد احمد كربلايي و دامادش سيد ابوالقاسم اصفهاني اقا سيد اغا دولت ابادي شيخ باقر موسوي شيخ محمد بهاري. شيخ باقر نجم ابادي
ميرزا جواد اقا تبريزي سيد محمد سعيد حبوي سيد حسين صدر سيد علي همداني شيخ علي و...

اثار ملا حسين قلي همداني كتبي بسيار در تقريرات دروس شيخ و غير ان از جمله قضاءو شهادات و رهن و غير ها نوشته كه در كتابخانه ي حسينيه ي شوشتري ها  در نجف اشرف و كتابخانه ي اقا ميرزا حسين نوري موجود است .و بالاخره در زيارت سيد الشهداءدر كربلاي معلي در 28 شعبان  سنهي 1311رحلت نمود

شرح حال ايت حق سيد احمد طهراني جمال السالكين ايت الله حاج سيد احمد طهراني كربلايي از بزرگان فقه و فلسفه و عرفان است كه در وادي سير و سلوك گام نهاده استو به قلهي كمال بار يافته است . او پس از رحلت ايت الله ملا حسينقلي همداني -رضوان الله-در نجف اشرف ،با عديل و همرديف خود،مرحوم ايت الله حاج شيخ محمد بهاري-قدس الله نفسه الزكيه-،در ميان سيصد تن از شاگردان ان مرحوم ،از مبرزترين شاگردان،و از اساتيد وحيد عرفان و سير و سلوك بوده اند ؛ مرحوم علامه ي كبير حضرت ايت الله طباطبايي-قدس الله- درباره ي ايشان ميگويد:((مرحوم سيد اصلا اصفهاني بوده است؛ولي نشو نماي وي در كربلاي معلي بوده است  و بعد از ادراك و رشد ،به تحصيل ادبيات پرداخته و چنانچه از انواع مراسلاتي كه به شاگردان خويش نگاشته است پيداست قلمي شيوا و بياني معجزه اسا داشته،پس از تكميل ادبيات وارد علوم دينيه شده و سرانجام به حوزه ي درس اخوند ملا كاظم خراساني-رضوان الله-ملحق شده و دوره ي تعلم علوم ظاهري را تحت تربيت ايشان انجام داده،واخيرا در بوته ي تربيت و تهذيب مرحوم ايت الله .ملا حسين قلي همداني -قدس سره العزيزه -قرار گرفته و ساليان دراز  در ملازمت(همراهي)مرحوم اخوند بوده است واز همگان گوي سبقت را ربوده .بعد از مرگ اخوند ،در عتبه ي مقدس  نجف اشرف اقامت گزيدو به درس فقه اشتغال ورزيد ه و در معارف الهيه و تربيت و تكميل مردم ،يد بيضا نشان ميداد .جمع كثيري از بزرگان و وارستگان به يمن تربيت و تكميل ان بزرگوتر  قدم در دايره ي كمال گذاشته ،پشت پاي به بساط طبيعت زده و از مكان دارالخلد و محرمان حريم قريب شدند  كه از ان جمله است ،سيد اجل ،ايت الحق و نادره ي دهر .عالم عابد .فقيه محدث ،سيد الالعلماء الربانيين مرحوم حاج ميرزا علي قاضي طباطبايي تبريزيرفع الله درجاته الساميه  وافاض علينا من بركاته . (استاد بزرگوارشيخ العارفين .جمال السالكين .عارف بالله و سالك الي الله .شيخ الفقهاء و المجتهدين  حضرت ايت الله العظمي بهجت -دامت بركاته-)سيد بزرگوار صاحب ترجمه د رسال 1330.ه.قدر عتبه ي مقدس نجف،زندگي مستعار را بدرور گفت و روان پاكش به عالم بالا پرواز كرد .رحمةالله عليه (براي شادي روح ان فقيه وارسته صلوات بفرستيد)

حكايت هايي درباره ي او مرحوم ايةالله العظمي اقا سيد جمال الدين گلپايگاني كه از زمره ي شاگردان ان مرحوم است ميگويد:((يك شب كه بب حسب معمول به مسجد سهله امدم براي عبادت -و عادت من اين بود كه :به دستور استاد ((استاد ايشان در اين هنگام  مرحوم اقا شيخ علي محمد تجف ابداي بوده است .شرح حال اين مرد بزرگ در كتاب((نقباءالبشر))جلد4.صفحه ي1622.1623امده است.))هر وقت شبها به مسجد سهله ميرفتم ،اولا نماز مغرب و عشاء را به جاي مياوردم ؛و سپس اعمال وارده در مقامات  مسجد  را انجام ميدادم ،و پس از ان دستمالي كه در ان نان و چيزي بوده است ،به عنوان غذا باز ميكردم ؛ومقداري ميخوردم.انگاه قدري استراحت نموده ،و ميخوابيدم .وسپس چندين ساعت مانده به اذان صبح بر ميخواستم ،و مشغول نماز و دعا و ذكر و فكر  ميشدم.و در موقع اذان صبح نماز صبح را ميگذاردم ،و تا اول طلوع افتاب  به بقيه ي وظائف و اعمال خود ادامه ميدادم.و انگاه به نجف مراجعت مينمودم. در ان شب كه نماز مغرب و عشاء را به جا اوردم .و تقريبا 2 ساعت از شب ميگذشت ،همين كه نشستم.و دستمال خود  را باز كردم .تا چيزي بخورم .هنوز مشغول خوردن نشده بودم كه صداي مناجات و ناله اي  به گوش من رسيد .و غير از من هم در اين مسجد تاريك احدي نبود. اين صدا از ضلع شمالي .وسط ديوار مسجد . درست در  مقابل  و رو به روي مقام مطهر حضرت امام زمان -عجل الله تعالي فرجه-شروع شده . و به طوري جذاب و گيرا .و توام با سوز و گداز و ناله . و اشعار عربي و فارسي و مناجات ها .و دعاهاي عاليه المضامين بود كه به كلي حال ما و ذهن ما را متوجه خود نمود .من نتوانستم يك لقمه نان را بخورم ؛ودستمالم همين طور باز مانده بود و نتوانستم بخوابم و استراحت كنم ،و نتوانستم به نماز شب و دعا و ذكر و فكر بپردازم . صاحب صدا ساعتي گريه و مناجات داشت ؛و سپس ساكت ميشد.قدري ميگذشت .دوباره مشغول خواندن و در دل كردن ميشد .و باز ارام ميشد .هر گاه شروع ميكرد به خواندن .چند قدمي جلوتر ميامد ؛به طوري كه به اذان صبح  كه رسيد.در مقابل مقام مطهر امام زمان -ارواحنا فداه-رسيده بود.در اين حال خطاب به حضرت نمود و پس از گريه ي طولاني و سوز و ناله ي شديد و دلخراش .اشعري را خواند. و ديگر ساكت شد و هيچ نخواند . و در تاريكي چنديد ركعت نماز  گذارد .تا سپيده ي صبح دميد . انگاه نماز را به جاي اورده و مشغول به خود در تعقيبات و ذكر و فكر بود  تا افتاب دميد . ان وقت برخاست و از مسجد خارج شد . ومن تمام ان شب را بيدار بودم . و از همه ي كار و بارخود واماندم . و مات و مبهوت وي بودم .چون خواستم از مسجد بيرون شوم ،از سر خدمه ي انجا كه اطاقش خارج مسجد . و در ضلع شرقي بود ،پرسيدم :اين شخص كه بود ؟ايا شما او را ميشناسيد .گفتند اري اين مرد ي است به نام سيد احمد كربلايي .بعضي از شب هاي خلوت كه در مسجد كسي نيست ميايد.و حال و وضعش همين طور است كه ميبينيد .از صاحب ترجمه (ايت الله قاضي)نقل است كه فرمودند:روزي در جايي استراحت كرده بودم.كسي مرا بيدار كرد وگفت:اگر ميخواي نور اسفهبديه =اسپهبديه را تمشا كني .از جاي برخيز .وقتي چشم گشودم .ديدم نوري بي حد و اندازه  مشرق و مغرب عالم را فرا گرفته است .علامه بزرگ طباطبايي فرموده اند:((اين همان مرحله ي تجلي نفس است  كه بدين صورت و به كيفيت نور غير محدود  مشاهده ميشود .))

شرح حال ايت حق ميرزا جواد اقا ملكي تبريزي عارف كامل.سالك وارسته .فقيه بزرگوار.ميرزا جواد اقا ملكي تبريزي.از شاگردان مبرز حضرت ايت الله حسين قلي همداني است .كه نزد او مراتب سير و سلوك را طي كرده است  و به مقامات بالا دست يافته است .او فقه و اصول را نزد مرحوم اقا رضا همداني و برخي علماي ديگر تلمذ نمود .دئر سال 1320به ايران عزيمت نمود و در قم ماوا گزيد،وبه انجام وظيفهي و ترويج دين و تربيت نفوس مستعده همت گماشت ،و سرانجام در عيد قربان 1343ديده از جهان فرو بست. ايشان تاليفات بسيار گرانقدري از خود به جاي گذاشته است .از جمله((اسرار الصلوة))و ((رساله ي  لقاءالله))و((المراقبات)). بنيان گذار جمهوري اسلامي ايران .حضرت ايت الله امام خميني -رضوان الله تعالي عليه-خود از كساني بود كه از محضر ايشان بهره برد و به مطالعه ي كتابهاي او توصيه مينموده است .

يكي از شاگردان خاص ميرزا جواد اقا ملكي ميگويد: (((شبي در شاهرود خواب ديدم كه در صحرايي حضرت صاحب الامر- عليه السلام-با جماعتي تشريف داشتند و گويا به نماز جماعت ايستاده اند . نزديك رفتم كه جمال مباركش را زيارت كنم  و دست شريفش را ببوسم .شيخ بزرگواري را ديدم كه در كنار ان حضرت قرار گرفته بود .و اثار بزرگمنشي و بزرگواري و وقار از سيمايش پيدا بود. هنگامي كه بيدار شدم  در باره ي ان شيخ فكر كردم و در انديشه ي اين معنا رفتم كه او كيست كه تا اين اندازه به امام عصر مربوط و نزديك است .براتي يافتنش به مشهد مشرف شدم .وي را نديدم .در تهران امدم به او برخورد نكردم .به قم مسافرت كردم و در مدرسه ي فيضيه او را در يكي از حجره ها  مشغول تدريس ديدم . پرسيدم ان اقا كيست؟گفتند:اقاي حاج ميرزا جواد اقا ملكي تبريزي است .خدمتش رسيدم .و از من تفقد (دل جويي)زيادي كرد و فرمود :كي امدي؟گويا مرا ديده و شناخته و از قضيه اگاهند از ان پس،ملازمتش را اختيار كرده و او را چنان يافتم كه ديده بودم و ميخواستم .))) يكي ديگر از كساني كه مرحوم ملكي تبريزي را زيارت كرده و از او بهره برده ميگويد: (((حاج ميرزا جواد اقا روزي پس از پايان درس ،عازم حجره ي يكي از طلبه ها -كه در مدرسه ي دار الشفاءبود-شد و من در خدمتش بودم .به حجره ي ان طلبه وارد شد و پس از به جاي اوردن مراسم احترام  واندكي جلوس پرداخت  و حجره را ترك كرد . هدف از اين ديدار را از او پرسيدم ،در پاسخ فرمود:شب گذشته هنگام سحر ،فيوضاتي افاضه شد كه فهميدم از ناحيه ي خودم نيست و چون توجه كردم ديدم اين اقاي طلبه به تهجد(شب زنده داري)برخاسته و در نماز شبش به من دعا ميكند و اين فيوضات اثر دعاي اوست .اين بود كه به خاطر سپاس گذاري از عنايتش به ديدارش رفتم)) قبر شريف حضرت ايت الله ميرزا جواد اقا ملكي تبريزي واقع در شيخون قم است

شرح حال عالم وارسته حضرت ايت الله سيد زين الدين طباطبايي ابرقويي فقيه بزرگوار حضرت ايت اله ابرقويي-رضوانالله-چهره اي است ناشناخته از تبار رسول مكرم اسلام -صلي الله عليه و اله و سلم-كه عمري را در سير  وسلوك و تهذيب نفس و تعليم و تربيت سپري نمود.با گفتار و رفتار خويش مردم رابه سوي حق و ححقيقت  هدايت،و مشتاقان را به سوي معبود و محبوب راستين راهبري نمود انچه در شرح حال  ايت الله ابرقويي مياوريم گزيده اي است از قلم گرانبهاي عالم جليل القدرسيد صادق طباطبايي به رشته ي تحرير دراورده و در مقدمه ي كتاب((ولاية المتقين))كه از جمله اثار ان مرد بزرگ الهي است .به چاپ رسيده است .اميد ان كه زندگي اين مرد وارسته الگويي باشد براي حق پويان ايشان پس از فوت پدر و مادرشان در ابرقو .جهت تحصيل در علوم قديميه به اصفهان مهاجرت ميكنند . و در سن نوجواني در مدرسه هاي علوم دينيه ماندد مدرسه ي عربان(كه اخيرا به نام مرحوم ايت الله خادمي تجديد بنا شد)و ((جده)) و ((صدر))مشغول تحصيل ميشوند . و چون ايشان فوق االاده مهذب و با وقار و داراي محسنات اخلاقي بوده اند مورد توجه اهل بصيرت قرارميگيرند ،چرا كه ايشان از اول جواني به رياضت شرعيه و عبادت و تزكيه ي نفس و خود سازي مشغول و در كمال فقر و تنگدستي ،اما قانع،روزگار را به سر ميبردند .و چنانچه از زبان خودشان و با مصاحبانشان شنيده ميشد از قبل از ازدواج شبها تا صبح به رياضت شرعيه و شب زنده داري و عبادت زياد و توسل به ائمه ي اطهار در گوشه ي حجره يا شبستان مسجد و در خواست شرح صدر از خداوند و رسيدن به مرتبه ي كمال انسانيت مشغول بودندو روز ها به درس و بحث و درك حضور علماءبزرگ ان زمان و تحصيل علوم از انها ميپرداختند تا اينكه مورد توجه يكي از تجار بازار كه علاقه مند به روحانيت و سادات بوده .و ان تاجر محترم .كه مدتي با رفت و امد .مراقب حالت ايشان بوده .توسط يك شخصي پيشنهاد ازدواج ايشان با دختر خود را ميدهدو بالاخره با شرايطي .از قبيل قبول نكردن كمك مالي،و ادامه ي زندگي طلبگي،و ادامه ي راه خود .قبول ازدواج با صبيهي مرحوم حاج غلامرضا موحديان عطار را مينمايد .و البته شرح اوايل ازدواج .و صاحب اولاد شدن با تنگدستي .و قبول نكردن اعانه از كسي مگر همان شهرييه ي مختصر مدرسه ي علميه .و صبر و شكيبايي خود  و همسر ايشان زياد است .تا جائيكه گاهي اوقات با يك سيب زميني  و  يا يك هويج(زردك)بسر ميبرند.و مدتها چنين بوده و كسي حتي والدين عيال از اين وضع اطلاعي نداشته اند. تا اينكه در يك تنگناي بزرگ  كه منجر به بي شير شدن مادر براي فرزند و نبودن عذا و امكانات قرار ميگيرند ؛لذا به خاطر عيال و طفل شير خوار خود در يك توسل به امام زمان فرجي ميرسد كه تا اخر عمر طبق خواسته ي خودشان در ان توسل كه روشني باطن و كفاف معيشت بود و بعد از ان بقيه ي عمر به يك يسر (اساني. راحتي)نسبي رسيدند.و تا اخر عمر كفاف معيشت بود .و اگر سوال ميشد از چگونگي ان توسل و چگونه گي گذراندن امورات زندگي.يا سكوت ميكردن يا ميگفتند:خداوند به دست حضرت ولي عصر اصلاح نمود.و انچه مقدر بود.شد.از قبيل اين گونه جوابها ،مگر با اشاره چيزي ميگفتند براي اهل دل

در خواندن زيارت عاشورا روزي كه ايشان از وصف كربلا و روز عاشورا براي دوستان تعريف ميكردند.و همچنين در اهميت زيارت عاشورا تكلم ميكردند  گفتند:در سبي كه در حجره مشغول زيارت عاشورا  بودم.در سجده ي شكرزيارت حالم منقلب شد،و كربلا با ان صحنه هاي روز عاشورا و امام حسين (ع)را ديدم .و غش كردم .تا نزديك به ظهر در حال غش و يا از خود بي خود بودم .و از ايشان سوال شد چه ديديد؟اما در جواب گويا طاقت گفتن نداشتند .

سفارشهايي از عارف واصل علامه ي بزرگوار حضرت ايت الله مير سيد حسين قزويني

1:تحصيل تقوا و پرهيزكاري در هر حال(زيرا كه خداي بزرگ شاهد و ناظر اعمال ماست )

2:دائم الذكر بودن به ذكر حق
3:توكل و واگذاشتن امور به ولي حقيقي .و پناه بردن به جناب مقدس او
4:مداومت بر فرائض و واجبات  و باز داشتن نفس از نهي شده ها (بايد  نهايت اهتمام و سعي و كوشش داشت)

5:ممارست بر زهد و بي رغبتي در دنيا و مافيها (انچه در ان است)وبي نيازي از جميع مردم كم يا زياد

6:دوام ياد مرگ

7:محاسبه ي نفس است در هر صبح و شام .پس هرگاه خير ي در اعمال خود ديد حمد و شكر الهي را به جا اورد و ان نعمت عظمي را از جناب مقدس تعالي دانسته و توفيق زياد طلب نمايد و هرگاه شر و بدي در اعمال خود ديد  درصدد توبه و استغفار بر ايد

8:مداومت بر استغفار و توبه (حضرت محمد(ص)با اينكه خاتم پيامبران  و معصوم بوده روزي 70 مرتبه استغفار ميكرد) خصوصا در عصر ها وسحر ها

9:امر به معروف و نهي از منكر به قدر مقدور و با تحقق اداب و شرائط

  10:مساعدت و ياري رساندن به برادران ديني خود در امور خيريه و متوجه شدن براوردن حاجت هاي ايشان است

11:عظيم شمردن فرمان هاي الهي و تنظيم و تكريم علماي دينو اهل تقوي و اصحاب ورع از مومنين كه باعث رستگاري دنيا و نجات عقبي ميگردد(در روايات داريم كه نگاه كردن به عالم دين ثواب دارد)

12:صبر نمودن در جميع مواطن كه صبر به منزله ي سر و نوك ايمان است .و راضي بودن به اقدار .شكر زياد كه باعث زيادي نعمت . و در تعجيل فرج امام زمان بسيار بيسار دعا كردن

13:اشتغال داشتن به ممارست علوم دينيه  در سلوك مسلك اخرت و طلب ان از اهلش
14:اخلاص ورزيدن

15:سعي نمودن در صله ي ارحام و احسان به انهاست كه منشاء رفع درجات و بركت مال و طول عمر و رضاي حضرت كردگار است (از رسول خدا نقل شده:صله ي رحم عمر را زياد و فقر و تنگدستي را برطرف ميكند.)(از امام صادق(ع)نقل شده:صله ي رحم حساب روز قيامت را اسان ميكند) و ....



:: موضوعات مرتبط: مشاهیر , روح متعالی , ,
:: بازدید از این مطلب : 1491
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جهان مدرن
ت : پنج شنبه 17 مرداد 1392
.

حضرت عیسی در قرآن

وَلَقَدْ آتَینَا مُوسَى الْكِتَابَ وَقَفَّینَا مِنْ بَعْدِهِ بِالرُّسُلِ وَآتَینَا عِیسَى ابْنَ مَرْیمَ الْبَینَاتِ وَأَیدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ أَفَكُلَّمَا جَاءَكُمْ رَسُولٌ بِمَا لَا تَهْوَى أَنْفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ فَفَرِیقًا كَذَّبْتُمْ وَفَرِیقًا تَقْتُلُونَ ما به موسی کتاب (تورات) دادیم؛ و بعد از او، پیامبرانی پشت سر هم فرستادیم؛ و به عیسی بن مریم دلایل روشن دادیم؛ و او را به وسیله روح القدس تأیید کردیم. آیا چنین نیست که هر زمان، پیامبری چیزی بر خلاف هوای نفس شما آورد، در برابر او تکبر کردید (و از ایمان آوردن به او خودداری نمودید)؛ پس عده‌ای را تکذیب کرده، و جمعی را به قتل رساندید؟!
«البقرة/87»
وَقَالُوا لَنْ یدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ كَانَ هُودًا أَوْ نَصَارَى تِلْكَ أَمَانِیهُمْ قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِینَ آنها گفتند: «هیچ کس، جز یهود یا نصاری، هرگز داخل بهشت نخواهد شد.» این آرزوی آنهاست! بگو: «اگر راست می‌گویید، دلیل خود را (بر این موضوع) بیاورید!»
«البقرة/111»
وَقَالَتِ الْیهُودُ لَیسَتِ النَّصَارَى عَلَى شَیءٍ وَقَالَتِ النَّصَارَى لَیسَتِ الْیهُودُ عَلَى شَیءٍ وَهُمْ یتْلُونَ الْكِتَابَ كَذَلِكَ قَالَ الَّذِینَ لَا یعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ فَاللَّهُ یحْكُمُ بَینَهُمْ یوْمَ الْقِیامَةِ فِیمَا كَانُوا فِیهِ یخْتَلِفُونَ یهودیان گفتند: «مسیحیان هیچ موقعیتی (نزد خدا) ندارند»، و مسیحیان نیز گفتند: «یهودیان هیچ موقعیتی ندارند (و بر باطلند)»؛ در حالی که هر دو دسته، کتاب آسمانی را می‌خوانند (و باید از این گونه تعصبها برکنار باشند)افراد نادان (دیگر، همچون مشرکان) نیز، سخنی همانند سخن آنها داشتند! خداوند، روز قیامت، در باره آنچه در آن اختلاف داشتند، داوری می‌کند.
«البقرة/113»
وَلَنْ تَرْضَى عَنْكَ الْیهُودُ وَلَا النَّصَارَى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدَى وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءَهُمْ بَعْدَ الَّذِی جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ مَا لَكَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِی وَلَا نَصِیرٍ هرگز یهود و نصاری از تو راضی نخواهند شد، (تا به طور کامل، تسلیم خواسته‌های آنها شوی، و) از آیین (تحریف یافته) آنان، پیروی کنی. بگو: «هدایت، تنها هدایت الهی است!» و اگر از هوی و هوسهای آنان پیروی کنی، بعد از آنکه آگاه شده‌ای، هیچ سرپرست و یاوری از سوی خدا برای تو نخواهد بود.
«البقرة/120»
الَّذِینَ آتَینَاهُمُ الْكِتَابَ یعْرِفُونَهُ كَمَا یعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمْ وَإِنَّ فَرِیقًا مِنْهُمْ لَیكْتُمُونَ الْحَقَّ وَهُمْ یعْلَمُونَ کسانی که کتاب آسمانی به آنان داده‌ایم، او [= پیامبر] را همچون فرزندان خود می‌شناسند؛ (ولی) جمعی از آنان، حق را آگاهانه کتمان می‌کنند!
«البقرة/146»
تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ مِنْهُمْ مَنْ كَلَّمَ اللَّهُ وَرَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجَاتٍ وَآتَینَا عِیسَى ابْنَ مَرْیمَ الْبَینَاتِ وَأَیدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذِینَ مِنْ بَعْدِهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَینَاتُ وَلَكِنِ اخْتَلَفُوا فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ وَمِنْهُمْ مَنْ كَفَرَ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلُوا وَلَكِنَّ اللَّهَ یفْعَلُ مَا یرِیدُ بعضی از آن رسولان را بر بعضی دیگر برتری دادیم؛ برخی از آنها، خدا با او سخن می‌گفت؛ و بعضی را درجاتی برتر داد؛ و به عیسی بن مریم، نشانه‌های روشن دادیم؛ و او را با «روح القدس» تأیید نمودیم؛ (ولی فضیلت و مقام آن پیامبران، مانع اختلاف امتها نشد.) و اگر خدا می‌خواست، کسانی که بعد از آنها بودند، پس از آن همه نشانه‌های روشن که برای آنها آمد، جنگ و ستیز نمی‌کردند؛ (اما خدا مردم را مجبور نساخته؛ و آنها را در پیمودن راه سعادت، آزاد گذارده است؛) ولی این امتها بودند که با هم اختلاف کردند؛ بعضی ایمان آوردند و بعضی کافر شدند؛ (و جنگ و خونریزی بروز کرد. و باز) اگر خدا می‌خواست، با هم پیکار نمی‌کردند؛ ولی خداوند، آنچه را می‌خواهد، (از روی حکمت) انجام می‌دهد (و هیچ‌کس را به قبول چیزی مجبور نمی‌کند).
«البقرة/253»
وَإِذْ قَالَتِ الْمَلَائِكَةُ یا مَرْیمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاكِ وَطَهَّرَكِ وَاصْطَفَاكِ عَلَى نِسَاءِ الْعَالَمِینَ و (به یاد آورید) هنگامی را که فرشتگان گفتند: «ای مریم! خدا تو را برگزیده و پاک ساخته؛ و بر تمام زنان جهان، برتری داده است.
«آل عمران/42»
یا مَرْیمُ اقْنُتِی لِرَبِّكِ وَاسْجُدِی وَارْكَعِی مَعَ الرَّاكِعِینَ ای مریم! (به شکرانه این نعمت) برای پروردگار خود، خضوع کن و سجده بجا آور! و با رکوع‌کنندگان، رکوع کن!
«آل عمران/43»
ذَلِكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَیبِ نُوحِیهِ إِلَیكَ وَمَا كُنْتَ لَدَیهِمْ إِذْ یلْقُونَ أَقْلَامَهُمْ أَیهُمْ یكْفُلُ مَرْیمَ وَمَا كُنْتَ لَدَیهِمْ إِذْ یخْتَصِمُونَ (ای پیامبر!) این، از خبرهای غیبی است که به تو وحی می‌کنیم؛ و تو در آن هنگام که قلمهای خود را (برای قرعه‌کشی) به آب می‌افکندند تا کدامیک کفالت و سرپرستی مریم را عهده‌دار شود، و (نیز) به هنگامی که (دانشمندان بنی اسرائیل، برای کسب افتخار سرپرستی او،) با هم کشمکش داشتند، حضور نداشتی؛ و همه اینها، از راه وحی به تو گفته شد.)
«آل عمران/44»
إِذْ قَالَتِ الْمَلَائِكَةُ یا مَرْیمُ إِنَّ اللَّهَ یبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِیحُ عِیسَى ابْنُ مَرْیمَ وَجِیهًا فِی الدُّنْیا وَالْآخِرَةِ وَمِنَ الْمُقَرَّبِینَ (به یاد آورید) هنگامی را که فرشتگان گفتند: «ای مریم! خداوند تو را به کلمه‌ای [= وجود باعظمتی‌] از طرف خودش بشارت می‌دهد که نامش «مسیح، عیسی پسر مریم» است؛ در حالی که در این جهان و جهان دیگر، صاحب شخصیت خواهد بود؛ و از مقربان (الهی) است.
«آل عمران/45»
وَیكَلِّمُ النَّاسَ فِی الْمَهْدِ وَكَهْلًا وَمِنَ الصَّالِحِینَ و با مردم، در گاهواره و در حالت کهولت (و میانسال شدن) سخن خواهد گفت؛ و از شایستگان است.»
«آل عمران/46»
قَالَتْ رَبِّ أَنَّى یكُونُ لِی وَلَدٌ وَلَمْ یمْسَسْنِی بَشَرٌ قَالَ كَذَلِكِ اللَّهُ یخْلُقُ مَا یشَاءُ إِذَا قَضَى أَمْرًا فَإِنَّمَا یقُولُ لَهُ كُنْ فَیكُونُ (مریم) گفت: «پروردگارا! چگونه ممکن است فرزندی برای من باشد، در حالی که انسانی با من تماس نگرفته است؟!» فرمود: «خداوند، این‌گونه هر چه را بخواهد می‌آفریند! هنگامی که چیزی را مقرر دارد (و فرمان هستی آن را صادر کند)، فقط به آن می‌گوید: «موجود باش!» آن نیز فورا موجود می‌شود.
«آل عمران/47»
وَیعَلِّمُهُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَالتَّوْرَاةَ وَالْإِنْجِیلَ و به او، کتاب و دانش و تورات و انجیل، می‌آموزد.
«آل عمران/48»
وَرَسُولًا إِلَى بَنِی إِسْرَائِیلَ أَنِّی قَدْ جِئْتُكُمْ بِآیةٍ مِنْ رَبِّكُمْ أَنِّی أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّینِ كَهَیئَةِ الطَّیرِ فَأَنْفُخُ فِیهِ فَیكُونُ طَیرًا بِإِذْنِ اللَّهِ وَأُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَالْأَبْرَصَ وَأُحْیی الْمَوْتَى بِإِذْنِ اللَّهِ وَأُنَبِّئُكُمْ بِمَا تَأْكُلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِی بُیوتِكُمْ إِنَّ فِی ذَلِكَ لَآیةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ و (او را به عنوان) رسول و فرستاده به سوی بنی اسرائیل (قرار داده، که به آنها می‌گوید:) من نشانه‌ای از طرف پروردگار شما، برایتان آورده‌ام؛ من از گل، چیزی به شکل پرنده می‌سازم؛ سپس در آن می‌دمم و به فرمان خدا، پرنده‌ای می‌گردد. و به اذن خدا، کور مادرزاد و مبتلایان به برص [= پیسی‌] را بهبودی می‌بخشم؛ و مردگان را به اذن خدا زنده می‌کنم؛ و از آنچه می‌خورید، و در خانه‌های خود ذخیره می‌کنید، به شما خبر می‌دهم؛ مسلما در اینها، نشانه‌ای برای شماست، اگر ایمان داشته باشید!
«آل عمران/49»
وَمُصَدِّقًا لِمَا بَینَ یدَی مِنَ التَّوْرَاةِ وَلِأُحِلَّ لَكُمْ بَعْضَ الَّذِی حُرِّمَ عَلَیكُمْ وَجِئْتُكُمْ بِآیةٍ مِنْ رَبِّكُمْ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِیعُونِ و آنچه را پیش از من از تورات بوده، تصدیق می‌کنم؛ و (آمده‌ام) تا پاره‌ای از چیزهایی را که (بر اثر ظلم و گناه،) بر شما حرام شده، (مانند گوشت بعضی از چهارپایان و ماهیها،) حلال کنم؛ و نشانه‌ای از طرف پروردگار شما، برایتان آورده‌ام؛ پس از خدا بترسید، و مرا اطاعت کنید!
«آل عمران/50»
إِنَّ اللَّهَ رَبِّی وَرَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هَذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِیمٌ خداوند، پروردگار من و شماست؛ او را بپرستید (نه من، و نه چیز دیگر را)! این است راه راست!»
«آل عمران/51»
فَلَمَّا أَحَسَّ عِیسَى مِنْهُمُ الْكُفْرَ قَالَ مَنْ أَنْصَارِی إِلَى اللَّهِ قَالَ الْحَوَارِیونَ نَحْنُ أَنْصَارُ اللَّهِ آمَنَّا بِاللَّهِ وَاشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ هنگامی که عیسی از آنان احساس کفر (و مخالفت) کرد، گفت: «کیست که یاور من به سوی خدا (برای تبلیغ آیین او) گردد؟» حواریان [= شاگردان مخصوص او] گفتند: «ما یاوران خداییم؛ به خدا ایمان آوردیم؛ و تو (نیز) گواه باش که ما اسلام آورده‌ایم.
«آل عمران/52»
رَبَّنَا آمَنَّا بِمَا أَنْزَلْتَ وَاتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاكْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِینَ پروردگارا! به آنچه نازل کرده‌ای، ایمان آوردیم و از فرستاده (تو) پیروی نمودیم؛ ما را در زمره گواهان بنویس!»
«آل عمران/53»
إِذْ قَالَ اللَّهُ یا عِیسَى إِنِّی مُتَوَفِّیكَ وَرَافِعُكَ إِلَی وَمُطَهِّرُكَ مِنَ الَّذِینَ كَفَرُوا وَجَاعِلُ الَّذِینَ اتَّبَعُوكَ فَوْقَ الَّذِینَ كَفَرُوا إِلَى یوْمِ الْقِیامَةِ ثُمَّ إِلَی مَرْجِعُكُمْ فَأَحْكُمُ بَینَكُمْ فِیمَا كُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ (به یاد آورید) هنگامی را که خدا به عیسی فرمود: «من تو را برمی‌گیرم و به سوی خود، بالا می‌برم و تو را از کسانی که کافر شدند، پاک می‌سازم؛ و کسانی را که از تو پیروی کردند، تا روز رستاخیز، برتر از کسانی که کافر شدند، قرارمی‌دهم؛ سپس بازگشت شما به سوی من است و در میان شما، در آنچه اختلاف داشتید، داوری می‌کنم.
«آل عمران/55»
فَأَمَّا الَّذِینَ كَفَرُوا فَأُعَذِّبُهُمْ عَذَابًا شَدِیدًا فِی الدُّنْیا وَالْآخِرَةِ وَمَا لَهُمْ مِنْ نَاصِرِینَ اما آنها که کافر شدند، (و پس از شناختن حق، آن را انکار کردند،) در دنیا و آخرت، آنان را مجازات دردناکی خواهم کرد؛ و برای آنها، یاورانی نیست.
«آل عمران/56»
ذَلِكَ نَتْلُوهُ عَلَیكَ مِنَ الْآیاتِ وَالذِّكْرِ الْحَكِیمِ اینها را که بر تو می‌خوانیم، از نشانه‌ها(ی حقانیت تو) است، و یادآوری حکیمانه است.
«آل عمران/58»
إِنَّ مَثَلَ عِیسَى عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ كُنْ فَیكُونُ مثل عیسی در نزد خدا، همچون آدم است؛ که او را از خاک آفرید، و سپس به او فرمود: «موجود باش!» او هم فورا موجود شد. (بنابر این، ولادت مسیح بدون پدر، هرگز دلیل بر الوهیت او نیست.)
«آل عمران/59»
یا أَهْلَ الْكِتَابِ لِمَ تَكْفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ وَأَنْتُمْ تَشْهَدُونَ ای اهل کتاب! چرا به آیات خدا کافر می‌شوید، در حالی که (به درستی آن) گواهی می‌دهید؟!
«آل عمران/70»
یا أَهْلَ الْكِتَابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ ای اهل کتاب! چرا حق را با باطل (می‌زمیزید و) مشتبه می‌کنید (تا دیگران نفهمند و گمراه شوند)، و حقیقت را پوشیده می‌دارید در حالی که می‌دانید؟!
«آل عمران/71»
وَقَالَتْ طَائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ آمِنُوا بِالَّذِی أُنْزِلَ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهَارِ وَاكْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ یرْجِعُونَ و جمعی از اهل کتاب (از یهود) گفتند: «(بروید در ظاهر) به آنچه بر مؤمنان نازل شده، در آغاز روز ایمان بیاورید؛ و در پایان روز، کافر شوید (و باز گردید)! شاید آنها (از آیین خود) بازگردند! (زیرا شما را، اهل کتاب و آگاه از بشارات آسمانی پیشین می‌دانند؛ و این توطئه کافی است که آنها را متزلزل سازد).
«آل عمران/72»
وَمِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطَارٍ یؤَدِّهِ إِلَیكَ وَمِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدِینَارٍ لَا یؤَدِّهِ إِلَیكَ إِلَّا مَا دُمْتَ عَلَیهِ قَائِمًا ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا لَیسَ عَلَینَا فِی الْأُمِّیینَ سَبِیلٌ وَیقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَهُمْ یعْلَمُونَ و در میان اهل کتاب، کسانی هستند که اگر ثروت زیادی به رسم امانت به آنها بسپاری، به تو باز می‌گردانند؛ و کسانی هستند که اگر یک دینار هم به آنان بسپاری، به تو باز نمی‌گردانند؛ مگر تا زمانی که بالای سر آنها ایستاده (و بر آنها مسلط) باشی! این بخاطر آن است که می‌گویند: «ما در برابر امیین [= غیر یهود]، مسؤول نیستیم.» و بر خدا دروغ می‌بندند؛ در حالی که می‌دانند (این سخن دروغ است).
«آل عمران/75»
وَإِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِیقًا یلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْكِتَابِ لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْكِتَابِ وَمَا هُوَ مِنَ الْكِتَابِ وَیقُولُونَ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَمَا هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَیقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَهُمْ یعْلَمُونَ در میان آنها [= یهود] کسانی هستند که به هنگام تلاوت کتاب (خدا)، زبان خود را چنان می‌گردانند که گمان کنید (آنچه را می‌خوانند،) از کتاب (خدا) است؛در حالی که از کتاب (خدا) نیست! (و با صراحت) می‌گویند: «آن از طرف خداست!» با اینکه از طرف خدا نیست، و به خدا دروغ می‌بندند در حالی که می‌دانند!
«آل عمران/78»
قُلْ یا أَهْلَ الْكِتَابِ لِمَ تَكْفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ شَهِیدٌ عَلَى مَا تَعْمَلُونَ بگو: «ای اهل کتاب! چرا به آیات خدا کفر می‌ورزید؟! و خدا گواه است بر اعمالی که انجام می‌دهید!»
«آل عمران/98»
قُلْ یا أَهْلَ الْكِتَابِ لِمَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ مَنْ آمَنَ تَبْغُونَهَا عِوَجًا وَأَنْتُمْ شُهَدَاءُ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ بگو: «ای اهل کتاب! چرا افرادی را که ایمان آورده‌اند، از راه خدا بازمی‌دارید، و می‌خواهید این راه را کج سازید؟! در حالی که شما (به درستی این راه) گواه هستید؛ و خداوند از آنچه انجام می‌دهید، غافل نیست!»
«آل عمران/99»
كُنْتُمْ خَیرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَلَوْ آمَنَ أَهْلُ الْكِتَابِ لَكَانَ خَیرًا لَهُمْ مِنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَأَكْثَرُهُمُ الْفَاسِقُونَ شما بهترین امتی بودید که به سود انسانها آفریده شده‌اند؛ (چه اینکه) امر به معروف و نهی از منکر می‌کنید و به خدا ایمان دارید. و اگر اهل کتاب، (به چنین برنامه و آیین درخشانی،) ایمان آورند، برای آنها بهتر است! (ولی تنها) عده کمی از آنها با ایمانند، و بیشتر آنها فاسقند، (و خارج از اطاعت پروردگار)
«آل عمران/110»
لَنْ یضُرُّوكُمْ إِلَّا أَذًى وَإِنْ یقَاتِلُوكُمْ یوَلُّوكُمُ الْأَدْبَارَ ثُمَّ لَا ینْصَرُونَ آنها [= اهل کتاب، مخصوصا» یهود] هرگز نمی‌توانند به شما زیان برسانند، جز آزارهای مختصر؛ و اگر با شما پیکار کنند، به شما پشت خواهند کرد (و شکست می‌خورند؛ سپس کسی آنها را یاری نمی‌کند.
«آل عمران/111»
أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ أُوتُوا نَصِیبًا مِنَ الْكِتَابِ یشْتَرُونَ الضَّلَالَةَ وَیرِیدُونَ أَنْ تَضِلُّوا السَّبِیلَ آیا ندیدی کسانی را که بهره‌ای از کتاب (خدا) به آنها داده شده بود، (به جای اینکه از آن، برای هدایت خود و دیگران استفاده کنند، برای خویش) گمراهی می‌خرند، و می‌خواهند شما نیز گمراه شوید؟
«النساء/44»
یا أَیهَا الَّذِینَ أُوتُوا الْكِتَابَ آمِنُوا بِمَا نَزَّلْنَا مُصَدِّقًا لِمَا مَعَكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهًا فَنَرُدَّهَا عَلَى أَدْبَارِهَا أَوْ نَلْعَنَهُمْ كَمَا لَعَنَّا أَصْحَابَ السَّبْتِ وَكَانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا ای کسانی که کتاب (خدا) به شما داده شده! به آنچه (بر پیامبر خود) نازل کردیم -و هماهنگ با نشانه‌هایی است که با شماست- ایمان بیاورید، پیش از آنکه صورتهایی را محو کنیم، سپس به پشت سر بازگردانیم، یا آنها را از رحمت خود دور سازیم، همان گونه که «اصحاب سبت» [= گروهی از تبهکاران بنی اسرائیل‌] را دور ساختیم؛ و فرمان خدا، در هر حال انجام شدنی است!
«النساء/47»
فَبِمَا نَقْضِهِمْ مِیثَاقَهُمْ وَكُفْرِهِمْ بِآیاتِ اللَّهِ وَقَتْلِهِمُ الْأَنْبِیاءَ بِغَیرِ حَقٍّ وَقَوْلِهِمْ قُلُوبُنَا غُلْفٌ بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَیهَا بِكُفْرِهِمْ فَلَا یؤْمِنُونَ إِلَّا قَلِیلًا (ولی) بخاطر پیمان‌شکنی آنها، و انکار آیات خدا، و کشتن پیامبران بناحق، و بخاطر اینکه (از روی استهزا) می‌گفتند: «بر دلهای ما، پرده افکنده (شده و سخنان پیامبر را درک نمی‌کنیم!» رانده درگاه خدا شدند.) آری، خداوند بعلت کفرشان، بر دلهای آنها مهر زده؛ که جز عده کمی (که راه حق می‌پویند و لجاج ندارند،) ایمان نمی‌آورند.
«النساء/155»
وَبِكُفْرِهِمْ وَقَوْلِهِمْ عَلَى مَرْیمَ بُهْتَانًا عَظِیمًا و (نیز) بخاطر کفرشان، و تهمت بزرگی که بر مریم زدند.
«النساء/156»
وَقَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِیحَ عِیسَى ابْنَ مَرْیمَ رَسُولَ اللَّهِ وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلَكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ وَإِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِیهِ لَفِی شَكٍّ مِنْهُ مَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلَّا اتِّبَاعَ الظَّنِّ وَمَا قَتَلُوهُ یقِینًا و گفتارشان که: «ما، مسیح عیسی بن مریم، پیامبر خدا را کشتیم!» در حالی که نه او را کشتند، و نه بر دار آویختند؛ لکن امر بر آنها مشتبه شد. و کسانی که در مورد (قتل) او اختلاف کردند، از آن در شک هستند و علم به آن ندارند و تنها از گمان پیروی می‌کنند؛ و قطعا او را نکشتند!
«النساء/157»
بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَیهِ وَكَانَ اللَّهُ عَزِیزًا حَكِیمًا بلکه خدا او را به سوی خود، بالا برد. و خداوند، توانا و حکیم است.
«النساء/158»
لَكِنِ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَالْمُؤْمِنُونَ یؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیكَ وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَالْمُقِیمِینَ الصَّلَاةَ وَالْمُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَالْمُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیوْمِ الْآخِرِ أُولَئِكَ سَنُؤْتِیهِمْ أَجْرًا عَظِیمًا ولی راسخان در علم از آنها، و مؤمنان (از امت اسلام،) به تمام آنچه بر تو نازل شده، و آنچه پیش از تو نازل گردیده، ایمان می‌آورند. (همچنین) نمازگزاران و زکات‌دهندگان و ایمان‌آورندگان به خدا و روز قیامت، بزودی به همه آنان پاداش عظیمی خواهیم داد.
«النساء/162»
یا أَهْلَ الْكِتَابِ لَا تَغْلُوا فِی دِینِكُمْ وَلَا تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ إِنَّمَا الْمَسِیحُ عِیسَى ابْنُ مَرْیمَ رَسُولُ اللَّهِ وَكَلِمَتُهُ أَلْقَاهَا إِلَى مَرْیمَ وَرُوحٌ مِنْهُ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ وَلَا تَقُولُوا ثَلَاثَةٌ انْتَهُوا خَیرًا لَكُمْ إِنَّمَا اللَّهُ إِلَهٌ وَاحِدٌ سُبْحَانَهُ أَنْ یكُونَ لَهُ وَلَدٌ لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ وَكَفَى بِاللَّهِ وَكِیلًا ای اهل کتاب! در دین خود، غلو (و زیاده روی) نکنید! و در باره خدا، غیر از حق نگویید! مسیح عیسی بن مریم فقط فرستاده خدا، و کلمه (و مخلوق) اوست، که او را به مریم القا نمود؛ و روحی (شایسته) از طرف او بود. بنابر این، به خدا و پیامبران او، ایمان بیاورید! و نگویید: «(خداوند) سه‌گانه است!» (از این سخن) خودداری کنید که برای شما بهتر است! خدا، تنها معبود یگانه است؛ او منزه است که فرزندی داشته باشد؛ (بلکه) از آن اوست آنچه در آسمانها و در زمین است؛ و برای تدبیر و سرپرستی آنها، خداوند کافی است.
«النساء/171»
لَنْ یسْتَنْكِفَ الْمَسِیحُ أَنْ یكُونَ عَبْدًا لِلَّهِ وَلَا الْمَلَائِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ وَمَنْ یسْتَنْكِفْ عَنْ عِبَادَتِهِ وَیسْتَكْبِرْ فَسَیحْشُرُهُمْ إِلَیهِ جَمِیعًا هرگز مسیح از این ابا نداشت که بنده خدا باشد؛ و نه فرشتگان مقرب او (از این ابا دارند). و آنها که از عبودیت و بندگی او، روی برتابند و تکبر کنند، بزودی همه آنها را (در قیامت) نزد خود جمع خواهد کرد.
«النساء/172»
وَمِنَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّا نَصَارَى أَخَذْنَا مِیثَاقَهُمْ فَنَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُكِّرُوا بِهِ فَأَغْرَینَا بَینَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ إِلَى یوْمِ الْقِیامَةِ وَسَوْفَ ینَبِّئُهُمُ اللَّهُ بِمَا كَانُوا یصْنَعُونَ و از کسانی که ادعای نصرانیت (و یاری مسیح) داشتند (نیز) پیمان گرفتیم؛ ولی آنها قسمت مهمی را از آنچه به آنان تذکر داده شده بود فراموش کردند؛ از این رو در میان آنها، تا دامنه قیامت، عداوت و دشمنی افکندیم. و خداوند، (در قیامت) آنها را از آنچه انجام می‌دادند (و نتایج آن)، آگاه خواهد ساخت.
«المائدة/14»
یا أَهْلَ الْكِتَابِ قَدْ جَاءَكُمْ رَسُولُنَا یبَینُ لَكُمْ كَثِیرًا مِمَّا كُنْتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْكِتَابِ وَیعْفُو عَنْ كَثِیرٍ قَدْ جَاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَكِتَابٌ مُبِینٌ ای اهل کتاب! پیامبر ما، که بسیاری از حقایق کتاب آسمانی را که شما کتمان می‌کردید روشن می‌سازد، به سوی شما آمد؛ و از بسیاری از آن، (که فعلا افشای آن مصلحت نیست،) صرف نظر می‌نماید. (آری،) از طرف خدا، نور و کتاب آشکاری به سوی شما آمد.
«المائدة/15»
لَقَدْ كَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیمَ قُلْ فَمَنْ یمْلِكُ مِنَ اللَّهِ شَیئًا إِنْ أَرَادَ أَنْ یهْلِكَ الْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیمَ وَأُمَّهُ وَمَنْ فِی الْأَرْضِ جَمِیعًا وَلِلَّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَینَهُمَا یخْلُقُ مَا یشَاءُ وَاللَّهُ عَلَى كُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ آنها که گفتند: «خدا، همان مسیح بن مریم است»، بطور مسلم کافر شدند؛ بگو: «اگر خدا بخواهد مسیح بن مریم و مادرش و همه کسانی را که روی زمین هستند هلاک کند، چه کسی می‌تواند جلوگیری کند؟ (آری،) حکومت آسمانها و زمین، و آنچه میان آن دو قرار دارد از آن خداست؛ هر چه بخواهد، می‌آفریند؛ (حتی انسانی بدون پدر، مانند مسیح؛) و او، بر هر چیزی تواناست.»
«المائدة/17»
وَقَالَتِ الْیهُودُ وَالنَّصَارَى نَحْنُ أَبْنَاءُ اللَّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ قُلْ فَلِمَ یعَذِّبُكُمْ بِذُنُوبِكُمْ بَلْ أَنْتُمْ بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ یغْفِرُ لِمَنْ یشَاءُ وَیعَذِّبُ مَنْ یشَاءُ وَلِلَّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَینَهُمَا وَإِلَیهِ الْمَصِیرُ یهود و نصاری گفتند: «ما، فرزندان خدا و دوستان (خاص) او هستیم.» بگو: «پس چرا شما را در برابر گناهانتان مجازات می‌کند؟! بلکه شما هم بشری هستید از مخلوقاتی که آفریده؛ هر کس را بخواهد (و شایسته بداند)، می‌بخشد؛ و هر کس را بخواهد (و مستحق بداند)، مجازات می‌کند؛ و حکومت آسمانها و زمین و آنچه در میان آنهاست، از آن اوست؛ و بازگشت همه موجودات، به سوی اوست.»
«المائدة/18»
یا أَهْلَ الْكِتَابِ قَدْ جَاءَكُمْ رَسُولُنَا یبَینُ لَكُمْ عَلَى فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ أَنْ تَقُولُوا مَا جَاءَنَا مِنْ بَشِیرٍ وَلَا نَذِیرٍ فَقَدْ جَاءَكُمْ بَشِیرٌ وَنَذِیرٌ وَاللَّهُ عَلَى كُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ ای اهل کتاب! رسول ما، پس از فاصله و فترتی میان پیامبران، به سوی شما آمد؛ در حالی که حقایق را برای شما بیان می‌کند؛ تا مبادا (روز قیامت) بگویید: «نه بشارت دهنده‌ای به سراغ ما آمد، و نه بیم دهنده‌ای»! (هم اکنون، پیامبر) بشارت‌دهنده و بیم‌دهنده، به سوی شما آمد! و خداوند بر همه چیز تواناست.
«المائدة/19»
وَقَفَّینَا عَلَى آثَارِهِمْ بِعِیسَى ابْنِ مَرْیمَ مُصَدِّقًا لِمَا بَینَ یدَیهِ مِنَ التَّوْرَاةِ وَآتَینَاهُ الْإِنْجِیلَ فِیهِ هُدًى وَنُورٌ وَمُصَدِّقًا لِمَا بَینَ یدَیهِ مِنَ التَّوْرَاةِ وَهُدًى وَمَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِینَ و بدنبال آنها [= پیامبران پیشین‌]، عیسی بن مریم را فرستادیم در حالی که کتاب تورات را که پیش از او فرستاده شده بود تصدیق داشت؛ و انجیل را به او دادیم که در آن، هدایت و نور بود؛ و (این کتاب آسمانی نیز) تورات را، که قبل از آن بود، تصدیق می‌کرد؛ و هدایت و موعظه‌ای برای پرهیزگاران بود.
«المائدة/46»
وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْكِتَابِ آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَكَفَّرْنَا عَنْهُمْ سَیئَاتِهِمْ وَلَأَدْخَلْنَاهُمْ جَنَّاتِ النَّعِیمِ و اگر اهل کتاب ایمان بیاورند و تقوا پیشه کنند، گناهان آنها را می‌بخشیم؛ و آنها را در باغهای پرنعمت بهشت، وارد می‌سازیم.
«المائدة/65»
وَلَوْ أَنَّهُمْ أَقَامُوا التَّوْرَاةَ وَالْإِنْجِیلَ وَمَا أُنْزِلَ إِلَیهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ لَأَكَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَمِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ وَكَثِیرٌ مِنْهُمْ سَاءَ مَا یعْمَلُونَ و اگر آنان، تورات و انجیل و آنچه را از سوی پروردگارشان بر آنها نازل شده [= قرآن‌] برپا دارند، از آسمان و زمین، روزی خواهند خورد؛ جمعی از آنها، معتدل و میانه‌رو هستند، ولی بیشترشان اعمال بدی انجام می‌دهند.
«المائدة/66»
قُلْ یا أَهْلَ الْكِتَابِ لَسْتُمْ عَلَى شَیءٍ حَتَّى تُقِیمُوا التَّوْرَاةَ وَالْإِنْجِیلَ وَمَا أُنْزِلَ إِلَیكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ وَلَیزِیدَنَّ كَثِیرًا مِنْهُمْ مَا أُنْزِلَ إِلَیكَ مِنْ رَبِّكَ طُغْیانًا وَكُفْرًا فَلَا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِینَ ای اهل کتاب! شما هیچ آیین صحیحی ندارید، مگر اینکه تورات و انجیل و آنچه را از طرف پروردگارتان بر شما نازل شده است، برپا دارید. ولی آنچه بر تو از سوی پروردگارت نازل شده، (نه تنها مایه بیداری آنها نمی‌گردد، بلکه) بر طغیان و کفر بسیاری از آنها می‌افزاید. بنابر این، از این قوم کافر، (و مخالفت آنها،) غمگین مباش!
«المائدة/68»
لَقَدْ كَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیمَ وَقَالَ الْمَسِیحُ یا بَنِی إِسْرَائِیلَ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّی وَرَبَّكُمْ إِنَّهُ مَنْ یشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَیهِ الْجَنَّةَ وَمَأْوَاهُ النَّارُ وَمَا لِلظَّالِمِینَ مِنْ أَنْصَارٍ آنها که گفتند: «خداوند همان مسیح بن مریم است»، بیقین کافر شدند، (با اینکه خود) مسیح گفت: ای بنی اسرائیل! خداوند یگانه را، که پروردگار من و شماست، پرستش کنید! زیرا هر کس شریکی برای خدا قرار دهد، خداوند بهشت را بر او حرام کرده است؛ و جایگاه او دوزخ است؛ و ستمکاران، یار و یاوری ندارند.
«المائدة/72»
لَقَدْ كَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ ثَالِثُ ثَلَاثَةٍ وَمَا مِنْ إِلَهٍ إِلَّا إِلَهٌ وَاحِدٌ وَإِنْ لَمْ ینْتَهُوا عَمَّا یقُولُونَ لَیمَسَّنَّ الَّذِینَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ آنها که گفتند: «خداوند، یکی از سه خداست» (نیز) بیقین کافر شدند؛ معبودی جز معبود یگانه نیست؛ و اگر از آنچه می‌گویند دست بر ندارند، عذاب دردناکی به کافران آنها (که روی این عقیده ایستادگی کنند،) خواهد رسید.
«المائدة/73»
أَفَلَا یتُوبُونَ إِلَى اللَّهِ وَیسْتَغْفِرُونَهُ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ یا به سوی خدا بازنمی‌گردند، و از او طلب آمرزش نمی‌کنند؟ (در حالی که) خداوند آمرزنده مهربان است.
«المائدة/74»
مَا الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیمَ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ وَأُمُّهُ صِدِّیقَةٌ كَانَا یأْكُلَانِ الطَّعَامَ انْظُرْ كَیفَ نُبَینُ لَهُمُ الْآیاتِ ثُمَّ انْظُرْ أَنَّى یؤْفَكُونَ مسیح فرزند مریم، فقط فرستاده (خدا) بود؛ پیش از وی نیز، فرستادگان دیگری بودند، مادرش، زن بسیار راستگویی بود؛ هر دو، غذا می‌خوردند؛ (با این حال، چگونه دعوی الوهیت مسیح و پرستش مریم را دارید؟!) بنگر چگونه نشانه را برای آنها آشکار می‌سازیم! سپس بنگر چگونه از حق بازگردانده می‌شوند!
«المائدة/75»
قُلْ یا أَهْلَ الْكِتَابِ لَا تَغْلُوا فِی دِینِكُمْ غَیرَ الْحَقِّ وَلَا تَتَّبِعُوا أَهْوَاءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَأَضَلُّوا كَثِیرًا وَضَلُّوا عَنْ سَوَاءِ السَّبِیلِ بگو: «ای اهل کتاب! در دین خود، غلو (و زیاده روی) نکنید! و غیر از حق نگویید! و از هوسهای جمعیتی که پیشتر گمراه شدند و دیگران را گمراه کردند و از راه راست منحرف گشتند، پیروی ننمایید!»
«المائدة/77»
لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الْیهُودَ وَالَّذِینَ أَشْرَكُوا وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ قَالُوا إِنَّا نَصَارَى ذَلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّیسِینَ وَرُهْبَانًا وَأَنَّهُمْ لَا یسْتَكْبِرُونَ بطور مسلم، دشمنترین مردم نسبت به مؤمنان را، یهود و مشرکان خواهی یافت؛ و نزدیکترین دوستان به مؤمنان را کسانی می‌یابی که می‌گویند: «ما نصاری هستیم»؛ این بخاطر آن است که در میان آنها، افرادی عالم و تارک دنیا هستند؛ و آنها (در برابر حق) تکبر نمی‌ورزند.
«المائدة/82»
وَإِذَا سَمِعُوا مَا أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرَى أَعْینَهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ یقُولُونَ رَبَّنَا آمَنَّا فَاكْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِینَ و هر زمان آیاتی را که بر پیامبر (اسلام) نازل شده بشنوند، چشمهای آنها را می‌بینی که (از شوق،) اشک می‌ریزد، بخاطر حقیقتی که دریافته‌اند؛ آنها می‌گویند: «پروردگارا! ایمان آوردیم؛ پس ما را با گواهان (و شاهدان حق، در زمره یاران محمد) بنویس!
«المائدة/83»
وَمَا لَنَا لَا نُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَمَا جَاءَنَا مِنَ الْحَقِّ وَنَطْمَعُ أَنْ یدْخِلَنَا رَبُّنَا مَعَ الْقَوْمِ الصَّالِحِینَ چرا ما به خدا و آنچه از حق به ما رسیده است، ایمان نیاوریم، در حالی که آرزو داریم پروردگارمان ما را در زمره صالحان قرار دهد؟!»
«المائدة/84»
فَأَثَابَهُمُ اللَّهُ بِمَا قَالُوا جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا وَذَلِكَ جَزَاءُ الْمُحْسِنِینَ خداوند بخاطر این سخن، به آنها باغهایی از بهشت پاداش داد که از زیر درختانش، نهرها جاری است؛ جاودانه در آن خواهند ماند؛ و این است جزای نیکوکاران!
«المائدة/85»
إِذْ قَالَ اللَّهُ یا عِیسَى ابْنَ مَرْیمَ اذْكُرْ نِعْمَتِی عَلَیكَ وَعَلَى وَالِدَتِكَ إِذْ أَیدْتُكَ بِرُوحِ الْقُدُسِ تُكَلِّمُ النَّاسَ فِی الْمَهْدِ وَكَهْلًا وَإِذْ عَلَّمْتُكَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَالتَّوْرَاةَ وَالْإِنْجِیلَ وَإِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ كَهَیئَةِ الطَّیرِ بِإِذْنِی فَتَنْفُخُ فِیهَا فَتَكُونُ طَیرًا بِإِذْنِی وَتُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَالْأَبْرَصَ بِإِذْنِی وَإِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتَى بِإِذْنِی وَإِذْ كَفَفْتُ بَنِی إِسْرَائِیلَ عَنْكَ إِذْ جِئْتَهُمْ بِالْبَینَاتِ فَقَالَ الَّذِینَ كَفَرُوا مِنْهُمْ إِنْ هَذَا إِلَّا سِحْرٌ مُبِینٌ (به خاطر بیاور) هنگامی را که خداوند به عیسی بن مریم گفت: «یاد کن نعمتی را که به تو و مادرت بخشیدم! زمانی که تو را با» روح القدس «تقویت کردم؛ که در گاهواره و به هنگام بزرگی، با مردم سخن می‌گفتی؛ و هنگامی که کتاب و حکمت و تورات و انجیل را به تو آموختم؛ و هنگامی که به فرمان من، از گل چیزی بصورت پرنده می‌ساختی، و در آن می‌دمیدی، و به فرمان من، پرنده‌ای می‌شد؛ و کور مادرزاد، و مبتلا به بیماری پیسی را به فرمان من، شفا می‌دادی؛ و مردگان را (نیز) به فرمان من زنده می‌کردی؛ و هنگامی که بنی اسرائیل را از آسیب رساندن به تو، بازداشتم؛ در آن موقع که دلایل روشن برای آنها آوردی، ولی جمعی از کافران آنها گفتند: اینها جز سحر آشکار نیست!»
«المائدة/110»
وَإِذْ أَوْحَیتُ إِلَى الْحَوَارِیینَ أَنْ آمِنُوا بِی وَبِرَسُولِی قَالُوا آمَنَّا وَاشْهَدْ بِأَنَّنَا مُسْلِمُونَ و (به یاد آور) زمانی را که به حواریون وحی فرستادم که: «به من و فرستاده من، ایمان بیاورید!» آنها گفتند: «ایمان آوردیم، و گواه باش که ما مسلمانیم!»
«المائدة/111»
إِذْ قَالَ الْحَوَارِیونَ یا عِیسَى ابْنَ مَرْیمَ هَلْ یسْتَطِیعُ رَبُّكَ أَنْ ینَزِّلَ عَلَینَا مَائِدَةً مِنَ السَّمَاءِ قَالَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ در آن هنگام که حواریون گفتند: «ای عیسی بن مریم! آیا پروردگارت می‌تواند مائده‌ای از آسمان بر ما نازل کند؟» او (در پاسخ) گفت: «از خدا بپرهیزید اگر با ایمان هستید!»
«المائدة/112»
قَالُوا نُرِیدُ أَنْ نَأْكُلَ مِنْهَا وَتَطْمَئِنَّ قُلُوبُنَا وَنَعْلَمَ أَنْ قَدْ صَدَقْتَنَا وَنَكُونَ عَلَیهَا مِنَ الشَّاهِدِینَ گفتند: «(ما نظر بدی نداریم،) می‌خواهیم از آن بخوریم، و دلهای ما (به رسالت تو) مطمئن گردد؛ و بدانیم به ما راست گفته‌ای؛ و بر آن، گواه باشیم.»
«المائدة/113»
قَالَ عِیسَى ابْنُ مَرْیمَ اللَّهُمَّ رَبَّنَا أَنْزِلْ عَلَینَا مَائِدَةً مِنَ السَّمَاءِ تَكُونُ لَنَا عِیدًا لِأَوَّلِنَا وَآخِرِنَا وَآیةً مِنْكَ وَارْزُقْنَا وَأَنْتَ خَیرُ الرَّازِقِینَ عیسی بن مریم عرض کرد: «خداوندا! پروردگارا! از آسمان مائده‌ای بر ما بفرست! تا برای اول و آخر ما، عیدی باشد، و نشانه‌ای از تو؛ و به ما روزی ده! تو بهترین روزی دهندگانی!»
«المائدة/114»
قَالَ اللَّهُ إِنِّی مُنَزِّلُهَا عَلَیكُمْ فَمَنْ یكْفُرْ بَعْدُ مِنْكُمْ فَإِنِّی أُعَذِّبُهُ عَذَابًا لَا أُعَذِّبُهُ أَحَدًا مِنَ الْعَالَمِینَ خداوند (دعای او را مستجاب کرد؛ و) فرمود: «من آن را بر شما نازل می‌کنم؛ ولی هر کس از شما بعد از آن کافر گردد (و راه انکار پوید)، او را مجازاتی می‌کنم که احدی از جهانیان را چنان مجازات نکرده باشم!»
«المائدة/115»
وَإِذْ قَالَ اللَّهُ یا عِیسَى ابْنَ مَرْیمَ أَأَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِی وَأُمِّی إِلَهَینِ مِنْ دُونِ اللَّهِ قَالَ سُبْحَانَكَ مَا یكُونُ لِی أَنْ أَقُولَ مَا لَیسَ لِی بِحَقٍّ إِنْ كُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِی وَلَا أَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِكَ إِنَّكَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُیوبِ و آنگاه که خداوند به عیسی بن مریم می‌گوید: «آیا تو به مردم گفتی که من و مادرم را بعنوان دو معبود غیر از خدا انتخاب کنید؟!»، او می‌گوید: «منزهی تو! من حق ندارم آنچه را که شایسته من نیست، بگویم! اگر چنین سخنی را گفته باشم، تو می‌دانی! تو از آنچه در روح و جان من است، آگاهی؛ و من از آنچه در ذات (پاک) توست، آگاه نیستم! بیقین تو از تمام اسرار و پنهانیها باخبری.
«المائدة/116»
مَا قُلْتُ لَهُمْ إِلَّا مَا أَمَرْتَنِی بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّی وَرَبَّكُمْ وَكُنْتُ عَلَیهِمْ شَهِیدًا مَا دُمْتُ فِیهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّیتَنِی كُنْتَ أَنْتَ الرَّقِیبَ عَلَیهِمْ وَأَنْتَ عَلَى كُلِّ شَیءٍ شَهِیدٌ من، جز آنچه مرا به آن فرمان دادی، چیزی به آنها نگفتم؛ (به آنها گفتم:) خداوندی را بپرستید که پروردگار من و پروردگار شماست! و تا زمانی که در میان آنها بودم، مراقب و گواهشان بودم؛ ولی هنگامی که مرا از میانشان برگرفتی، تو خود مراقب آنها بودی؛ و تو بر هر چیز، گواهی!
«المائدة/117»
إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبَادُكَ وَإِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَكِیمُ (با این حال،) اگر آنها را مجازات کنی، بندگان تواند. (و قادر به فرار از مجازات تو نیستند)؛ و اگر آنان را ببخشی، توانا و حکیمی! (نه کیفر تو نشانه بی‌حکمتی است، و نه بخشش تو نشانه ضعف!)»
«المائدة/118»
قَالَ اللَّهُ هَذَا یوْمُ ینْفَعُ الصَّادِقِینَ صِدْقُهُمْ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَدًا رَضِی اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ ذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ خداوند می‌گوید: «امروز، روزی است که راستی راستگویان، به آنها سود می‌بخشد؛ برای آنها باغهایی از بهشت است که نهرها از زیر (درختان) آن می‌گذرد، و تا ابد، جاودانه در آن می‌مانند؛ هم خداوند از آنها خشنود است، و هم آنها از خدا خشنودند؛ این، رستگاری بزرگ است!»
«المائدة/119»
لِلَّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا فِیهِنَّ وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ حکومت آسمانها و زمین و آنچه در آنهاست، از آن خداست؛ و او بر هر چیزی تواناست.
«المائدة/120»
الَّذِینَ آتَینَاهُمُ الْكِتَابَ یعْرِفُونَهُ كَمَا یعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمُ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لَا یؤْمِنُونَ آنان که کتاب آسمانی به ایشان داده‌ایم، بخوبی او [= پیامبر] را می‌شناسند، همان‌گونه که فرزندان خود را می‌شناسند؛ فقط کسانی که سرمایه وجود خود را از دست داده‌اند، ایمان نمی‌آورند.
«الأنعام/20»
وَقَالَتِ الْیهُودُ عُزَیرٌ ابْنُ اللَّهِ وَقَالَتِ النَّصَارَى الْمَسِیحُ ابْنُ اللَّهِ ذَلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ یضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِینَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ قَاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى یؤْفَكُونَ یهود گفتند: «عزیر پسر خداست!» و نصاری کفتند: «مسیح پسر خداست!» این سخنی است که با زبان خود می‌گویند، که همانند گفتار کافران پیشین است؛ خدا آنان را بکشد، چگونه از حق انحراف می‌یابند؟!
«التوبة/30»
اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَالْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیمَ وَمَا أُمِرُوا إِلَّا لِیعْبُدُوا إِلَهًا وَاحِدًا لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا یشْرِكُونَ (آنها) دانشمندان و راهبان خویش را معبودهایی در برابر خدا قرار دادند، و (همچنین) مسیح فرزند مریم را؛ در حالی که دستور نداشتند جز خداوند یکتائی را که معبودی جز او نیست، بپرستند، او پاک و منزه است از آنچه همتایش قرار می‌دهند!
«التوبة/31»
قَالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَدًا سُبْحَانَهُ هُوَ الْغَنِی لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ إِنْ عِنْدَكُمْ مِنْ سُلْطَانٍ بِهَذَا أَتَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ گفتند: «خداوند فرزندی برای خود انتخاب کرده است»! (از هر عیب و نقص و احتیاجی) منزه است! او بی‌نیاز است! از آن اوست آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است! شما



:: موضوعات مرتبط: روح متعالی , ,
:: بازدید از این مطلب : 1193
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جهان مدرن
ت : پنج شنبه 17 مرداد 1392
.

ابراهيم در قرآن 


مقدمه: ابراهيم (ع) اولين پيامبر كتاب اسماني و دومين پيامبر اولوالعزم و بزرگترين شخصيت هاي الهي است كه نقش تاريخ سازي او در جوامع انساي بر كسي پوشيده نيست. او تنها شخصيتي است كه در طول تاريخ در ميان هه اديان توحيديد از بيشترين احترام و عذت و شرافت برخوردار است. نام ابراهيم (ع) يكي از بزرگترين نام هاي تاريخ است هيچ نقطه اي نيست كه نام ابراهيم در آنجا به گوش نخورده باشد. ابراهيم (ع) در قرآن عهده دار بررسي و تحليل ابعاد زندگي و شخصيت بزرگ ابراهيم خليل (ع) و كنار زدن پرده ابهام از چهره اين بزرگ اسوه بشريت با محدوديت قرآن كريم مي باشد.

فهرست مطالب: مقدمه خاندان ابراهيم كلمه ابراهيم و معناي ان تاريخ ولادت و زادگاه آن اوضاع سياسي و زمينه تاريخي خلاصه داستان ابراهيم در قرآن كريم ولادت و طفوليت ابراهيم خروج ابراهيم (ع) از غار و پيوستن به اجتماع مناظر به آزر و شرك ستيزي هاي علني ابراهيم (ع) امامت ابراهيم خليل (ع) وفات ابراهيم خليل (ع) مقدمه ابراهيم (ع) اولين پيامبر كتاب اسماني و دومين پيامبر اولوالعزم و بزرگترين شخصيت هاي الهي است كه نقش تاريخ سازي او در جوامع انساي بر كسي پوشيده نيست. او تنها شخصيتي است كه در طول تاريخ در ميان هه اديان توحيديد از بيشترين احترام و عذت و شرافت برخوردار است. نام ابراهيم (ع) يكي از بزرگترين نام هاي تاريخ است هيچ نقطه اي نيست كه نام ابراهيم در آنجا به گوش نخورده باشد. ابراهيم (ع) در قرآن عهده دار بررسي و تحليل ابعاد زندگي و شخصيت بزرگ ابراهيم خليل (ع) و كنار زدن پرده ابهام از چهره اين بزرگ اسوه بشريت با محدوديت قرآن كريم مي باشد. خاندان ابراهيم بنابر روايت عهد عتيق ابراهيم به قبايل آرامي كه از جزيره العرب به كرانه هاي فرات كوچيده بودند نسبت مي برد. اما برخي از محققان نياكان ابراهيم را از همان آمورياني دانسته اند كه از جزيره عربي به عراق و شام تاختند. آراميها در حران نزديك به سرچشمه هاي رود بليخ و خابور مستقر بودند و ظاهرا در اواسط نيمه ي دوم هزاره ي سوم ق . م به سبب رونقي كه در شهر اور پديد آمد گروههايي از آنان به آن شهر مهاجرت كرده بودند اما هنگامي كه اور با هجوم قبايل آموري و حملات عيلاميها ويران شد آراميهاي مهاجر دوباره به موطن اصلي خود بازگشتند كه پدر ابراهيم در راس يكي از خاندان هايي قرار داشت كه در آ مهاجرت از اور رهسپار حران شدند. با توجه به آنچه باستان شناسان دوباره هجرت آراميان گفته اند مي توان دريافت كه خاندان ابراهيم در اوايل هزاره دوم ق . م به اين منطقه كوچ كردند. مورخان و نويسندگان متقدم نيز از حران به عنوان موطن پدر ابراهيم سخن رانده اند. سلسله نسب ابراهيم (ع) براساس روايت عهد عتيق چنين است: ابراهيم پسر تارح پسر ناحور پسر عو پسر فالح پسر عابر پسر شالح پسر ارفكشاد پسر سام پسر نوح كه توسط بسياري از مورخين و ساير دانشمندان اسلامي با تغييراتي جزئي تكرار شده است. درباره پدر ابراهيم (ع) ميان عهد عتيق و قرآن كريم و به تبع آنها ميان مفسران و مورخان اختلاف شديد وجود دارد. چنان كه ملاحظه گرديد براساس روايت عهد عتيق نام پدر ابراهيم تارح است در حالي كه در قرآن كريم نام آور آزر ذكر شده است. كلمه ابراهيم و معناي آن شكلهاي گوناگون اين نام در منابع ديني و غير ديني با افزايش ادغام يا جابجايي حروف و هجاها مي تواند حاكي از شهرت و رواج آن در منطقه هلال خصيب باشد شكل ابرام در نخستين موضعي كه عهد عتيق به آن اشاره كرده همچون نام هاي يعقوب و يوسف در سده هاي 20 و 19 ق.م در ميان آموريها و ساير اقوام منطقه ديده شده است همچنين شكلهاي اباراما – ابام راما – اب رامو – اب راما در كتيبه هاي اكدي ديده شده است. جو اليقي نيز شكلهاي ابراهام – ابراهم- ابراهم را ذكر كرده است و آن را نامي كهن و غير عربي دانسته اند. جوهري گويد: ابراهيم اسمي است غير عربي به لغات مختلف خوانده شده است كه از آن جمله است ابراهام و ابراهم بحذف ياء و ابرهم و ابراهم و ابراهم و ابراهم و ابراهيم و ابرهوم. برخي معتقدند كه معني ابراهيم (اب رحيم) بوده است يعني پدر مهربان سپس حاء رحيم به هاء تبديل گرديد. بعضي ديگر گويند معني ابراهيم از (بريي ءمن الاصنام) و (هام الي ربه) مي باشد. يعني از بت ها دوري جسته و به خداوند خويش گرويده است. درباره معناي ابرام: نخستين بخش آن (اب) به معناي پدر بي شك سامي است. دومين بخش آن را به احتمال از Raamu اكدي به عناي دوست داشتن يا از Rwm سامي غربي به معناي بلند مرتبه يا عالي دانسته اند بر اين اساس معناي (پدر عالي يا متعالي) را براي (ابرام) نمي توان نا متحمل شمرد. علامه مجلسي در بحار الانوار به نقل از كتاب علل الشرائع مي نويسد: (انه سمي ابراهيم ابراهيم لانه هم فبر و قد قيل : انه هم بالاخرته فبري من الدنيا) يعني ابراهيم بدني جهت به اين اسم ناميده شده كه با تلاش و كوشش مال و ثروت به دست مي آورد و در راه خداوند بخشش مي نمود. و نيز گفته شده كه وجه تسميه او به اين نام به خاطر اين بوده است كه او به خاطر آخرت تلاش مي كرد و از دنيا پرهيز داشت. قول دوم تورات كه در تولد ابراهيم در شهر حران تصريح دارد به دليل تعارض با قول اول و تعارض با مسافرت و هجرت پدر ابراهيم همراه با ابراهيم و برادران او به سوي حران كه در باب يازدهم سفر پيدايش امده است باطل است و شايد به همين دليل اكثرا آن را نقل نكرده اند بدين جهت دانشمندان در نقل نظر تورات تنها به قول نخست يعني اوركلدانيان اكتفا مي كنند. محمد رشيد رضا در مورد اوركلدانيان مي نويسد: در زبان عبري به سرزمين نيز اور گفته مي شد چنان كه يهوديان به مشهورترين مكان مقدس خويش اروشليم مي گويند كه شليم در زبان آنها به معني سلام است پس اوركلدانيان يعني سرزمين كلدانيان. اگر نظر محمد رشيد رضا را در اين باره بپذيريم مي توانيم آنچه را كه احاديث معصومين (ع) و كتب تاريخي مسلمانان آمده است با نظر تورات (البته قول اول آن) جمع نماييم. به اين معني كه هر دو قول اتفاق دارند در اين كه زادگاه ابراهيم در منطقه بابل و بين النهرين بوده است و چون در سرزمين بابل كلدانيان مي زيستند در نظر يهوديان بابل اوركلدانيان معروف بوده است يعني سرزمين كلدانيان. از سوي ديگر كوثي ربا نيز يكي از بلاد بابل مي باشد پس اختلاف زيادي در اين جهت وجود ندارد. با اينكه در بعضي مواقع حتي از تل ابراهيم يا تل مقير نيز به عنوان زادگاه ابراهيم (ع) ياد شده است وليكن مسلم است كه اكثريت قريب به اتفاق آراء و اقوال در اين زمينه دلالت دارد كه ابراهيم خليل در منطقه بابل تولد يافته است اما در عين حال با وجود اختلافات لفظي در اين اقوال به نظر مي رسد يكي احتمال به طور جدي وجود داشته باشد كه همه ي اين الفاظ به ظاهر متفاوت از يك مكان و يك واقعيت داراي اسمهاي گوناگون حكايت مي كنند. چنان كه تل ابراهيم – تل مقير – اوروكوثي بر سرزمين واحدي كه زادگاه ابراهيم (ع) بوده است اطلاق مي گردد. تاريخ ولادت و زادگاه ابراهيم هيچ گونه سندي كه تاريخ دقيق يا نسبتا دقيقي درباره زمان تولد ابراهيم ارائه دهد به دست نيامده است ولي با توجه به كشفيات باستان شناسان بررسي تطبيقي تواريخ براساس حدس و گما مي توان تاريخ تطبيقي آن را تعيين نمود. امروزه بيشتر محققان سده 20 ق .م را به عنوان تاريخ ولادت ابراهيم پذيرفته اند و برخي از آنها رقم دقيق تر 1996 ق. م را ذكر كرده اند.
اما اگر به طوري كه گفته شد ابراهيم در حوالي سال 1900 وارد كنعان شده باشد با توجه به آنكه بنابر نقل تورات وي در 75 سالگي حران را ترك گفته بايد در حوالي سال 1975 ق.م متولد شده باشد. با اين حال محمود عقاد نويسنده معاصر عرب مي گويد:
بيشتر باستان شناسان عصر ابراهيم را بين اوايل قرن 18 و اواخر 19 ق . م مي دانند. درباره ي محل تولد ابراهيم (ع) نيز اختلافات زيادي وجود دارد ولي اكثر دانشمندان محل تولد او را در منطقه بين النهرين ي از شهرهاي بابل مي دانند. به طوري كه از باب يازدهم سفر پيدايش عهد عتيق بر مي آمد ابراهيم در اوركلدنيان متولد شده است. اما در باب دوازدهم صراحتاً از حران به عنوان مولد او ياد مي شود. در ميان دانشمندان اسلامي نيز در اين باره اختلاف نظر وجود دارد و بعضي قائلند ابراهيم (ع) در منطقه شوش به دنيا آمده است. گروهي محل تولد او را در منطقه بين النهرين شهر بابل مي دانند. برخي ديگر معتقدند كه او در منطقه ي بين النهرين شهر كوثا تولد يافته است. سدي قائل است ابن واضح يعقوبي نيز معتقد است كه محل تولد ابراهيم (ع) كوثي ربا بوده است. در ميان اقوال فوق تنها قول اخير مورد تاييد احاديث معصومين (ع) مي باشد. ياقوت حموي مي نويسد: كوثي در عراق به دو مكان اطلاق مي شود كه هر دو در منطقه ي بين النهرين كه منطقه پر آب و حاصلخيزي است واقعند. يكي كوثي الطريق و ديگري كوثي ربي كه هر دوي آنها جزء سرزمين بابل محسوب ميشوند اما محل تولد ابراهيم خليل همان كوثي ربي است كه در هانجا نيز به آتش انداخته شود. ياقوت در اين باره به يكي حديث از حضرت علي (ع)كه در جواب مردي كه پرسيده اصالت شما قبيله قريش به كجا بر مي گردد فرمود ما اهل كوثي هستيم و به خبر مشابهي از ابن عباس استناد مي جويد. اوضاع سياسي و زمينه تاريخي از آنجا كه ابراهيم (ع) در مسير هجرت هاي متوالي خود بخش اعظم سرزمين هاي هلالي خصيب را از عراق تا مصر پيمود بررسي اوضاع سياسي منطقه به رغم اختلافهايي كه در منابع تاريخي در اين باره هست و تعيين تاريخ ظهور سقوط دولت ها را با دشواري بسيار رو به رو مي سازد مي تواند در حل بسياري از مشكلات مربوط به زندگي ابراهيم (ع) به كار آيد. در اوايل سده 20 ق.م قدرتها و تمدن هاي منطقه با يكديگر كشاكش و رقابت داشتند. در بين النهرين فرمانروايان سومر و اكد از همه حاكمان كوچكتر اطراف از خليج فارس تا سر چشمه هاي فرات ) اخراج مي ستاندند. در كرانه هاي مديترانه دريانوردان ثروتمند فنيقي سكونت داشتند و در شمال در آسياي صغير حتيان در آستانه تاريخ خود بر پا ايستاده بودند. در اين ميان (آمنحت) اول موسس سلسله دوازدهم بر تخت سلطنت مصر نشست. منطقه ي نفوذ او از نوبيا جنوب دومين آبشار نيل تا آن سوي شبه جزيره سينا و فلسطين و سوريه را در بر مي رگفت. در چنين اوضاعي امواج مهاجران سامي جزيره العرب به سوي عراق و شام روي آورند. از جمله آنها قبايل چادرنشين سامي آموري (يعني از غرب آمده) به سوي شمال و شمال غربي يعني بين النهرين سوريه و فلسطين يورش بردند در جريان همين يورشهاي خشونت آميز بود كه دولت هاي سومر واكد متلاشي شدند و آموريان خود دولت شهرهايي در بين النهرين بر پا ساختند و مواضع نيرومندي از كوههاي زاگرس را در غرب ايران تا سواحل مديترانه به دست آوردند. اين چنين بود كه فرهنگ و سياست دولت اموري كه شهر ماري در كنار فرات را به پايتختي برگزيد بر اين منطقه مسلط شد و اينان سلسله هاي متعددي از اشور در شمال تا (لارسا) در جنوب پديد آوردند. در اين دوره كه به فترت (ايسبن) و (لارسا) موسوم است دولت آموري آيسين با دولت لارسا كه عيلاميها پس از هجوم به جنوب عراق آن را پديد آورند ساليان دراز بر سر حكومت عراق نزاع داشتند. در اين ميان سلسله اول دولت بابل كه دولت آموري بود ظاهر شد و پس از جندي توانست دولتي يكپارچه در سراسر منطقه به وجود آورد. اين دولت كه فرهنگ و تمدن كهن سومري واكدي را به ارث برده بود از اوايل سده 19 ق.م تا اواخر سده 16 ق.م دوام يافت. خلاصه داستان ابراهيم در قرآن كريم ما خلاصه اين داستان را همراه با دخل و تصرفاتي از تفسير الميزان نقل مي نماييم: ابراهيم (ع) از آغاز كودكي تا وقتي كه به حد تميز برسد در نهانگاهي دور از جامعه خويش مي زيست پس از آنكه به حد تميز رسيد از نهانگاه خود به سوي قوم و جامعه اش بيرون آمد و به پدر خود پيوست. در اين هنگام بود كه پدرش و ساير مردم را بت پرست يافت. او چون داراي فطرتي پاك بود و خداوند نيز با ارائه ملكوت آسمان و زمين تاييدش نموده بود به طوري كه تمامي اقوال و افعالش موافق با حق بود اين عمل زشت را از قوم خود نپسنديد و نتوانست ساكت بماند ناچار به احتجاج با پدر پرداخت و او را از پرستش بت ها منع نمود و به توحيد خداي سبحان فرا خواند باشد كه خداوند او را به راه راست هدايت نموده و از ولايت شيطان دور سازد. پدرش وقتي ديد ابراهيم به هيچ وجه از پيشنهاد خويش دست بر نمي دارد او ار از خود ترد نمود و به سنگسارش تهديد نمود ابراهيم (ع) در مقابل اين تهديد و درشتي از راه شفقت و مهرباي وارد شد و بر او سلام كرد و سپس وعده استغفارش داد و سرانجام به او گفت در صورتي كه به راه خدا باز نگردد او وقومش را ترك مي گويد و در هر حال به هيچ وجه پرستش خداي را ترك نخواهد كرد. از سوي ديگر با قوم خود به احتجاج پرداخت و درباره بتها با آنان گفت و گو نمود. ابراهيم با مردمي هم كه ستاره و ماه و خورشيد را مي پرستيدند به احتجاج برخاست تااين كه آنها را نسبت به آيين حق ملزم نمايد به گونه اي كه ماجراي انحرافش از كيش بت پرستي و آيين ستاره پرستي در همه جا انتشار يافت. روزي كه مردم براي انجام مراسم ديني خود همگي به خارج از شهر رفته بودند ابراهيم (ع) به عذر كسالت از رفتن با آنها تخلف نمود و تنها در شهر ماند.
در اين هنگام كه شهر خلوت شده بود ابراهيم به سوي بت خانه شهر آمد و همه بت ها را خرد نمود و تنهابت بزرگ را باقي گذاشت كه شايد مردم به سوي او مراجعه كنند. وقتي كه مردم به شر آمدند و از ماجراي خرد شدن بت هاي خويش آگاه شدند در جست و جوي نابود كننده ي آنها برآمدند و سرانجام گفتند: اين كار زير سر همان جوانكي است كه ابراهيم نام دارد. بدين ترتيب ابراهيم را در برابر همه مردم احضار نمودند و او را مورد بازجويي قرار دادند و از او پرسيدند: آيا تو با خدايان ما چنين كردي؟ او گفت اين كار را بت بزرگ كرده است و اگر قبول نداريد از خود آنها بپرسيد تا در صورت قدرت تكلم بگويند كه چه كسي به اين حالشان در آورده است ابراهيم به همين منظور از پيش تبر را بدوش بت بزرگ نهاده بود تا خود شاهد حال باشد. ابراهيم مي دانست كه مردم درباره ي بتهاي خود قائل به حيات و نطق نيستند و ليكن با طرح اين نقشه مي خواست زمينه اي بچيند كه مردم را به اعتراف و اقرار بر بيشعوري و بي جاني بتها وادار سازد. لذا مردم پس از شنيدن پاسخ ابراهيم به انديشه فرورفت و به انحراف خود اقرار نمودند و با سرافكندگي گفتند: تو خود مي داني اين بتها قادر بر تكلم نيستند. ابراهيم كه غرضي جز شنيدن اين حرف از خود آنان نداشت بي درنگ گفت: آيا خدا را گذاشته و اين بتها را كه جماداتي بي جان و بي سود و زيانند مي پرستيد؟ اف بر شما و آنچه مي پرستيد آيا راستي فكر نمي كنيد؟ و چيزهايي را كه خود به دست خود مي تراشيد مي پرستيد و حاضر نيستيد خدا را كه خالق شما و همه مصنوعات و اعمال شما است بپرستيد؟ گفتند بايد او را بسوزانيد و خدايان خود را ياري و حمايت كنيد. بدين منظور آتشخانه بزرگي ساختند و دوزخي از آتش افروختند و براي ارضاء خاطر خدايان خود در اين كار همگي تشريك مساعي نمودند. وقتي آتش شعله ور شد ابراهيم را در آتش افكندند اما خداي ابراهيم آتش را براي او سرد و او را در درون آتش سالم نگه داشت و كيد كفار را بدين وسيله باطل ساخت. ابراهيم (ع) در خلال اين مدت با نمورد هم ملاقات نمود و او را نيز كه دعوي ربوبيت داشت مورد خطاب و احتياج قرار داد و به او گفت: پروردگار من آن كسي است كه بندگان را زنده مي كند و مي ميراند . نمورد از در مغالطه گفت: من نيز زنده مي كنم و مي ميرانم هر يك از اسيران و زندانيان را كه بخواهم رها مي كنم و هر كه را بخواهم به قتل مي رسانم. ابراهيم با بيان صريح تري كه راه مغالطه را بر او مسدود كند احتياج نمود و گفت: خداوند خورشيد را از مشرق بر مي آورد تو اگر راست مي گويي از اين پس كاري كن كه خورشيد از مغرب طلوع نمايد با اين برهان نمرود كافر مبهوت و سرگشته ماند. بعد از درماندن قوم بت پرست و نمرود كافر در رويارويي منطقي با ابراهيم (ع) همگي تصميم گرفتند كه او را به آتش افكنند وليكن چنان كه ملاحظه گرديد خداوند آتش را براي ابراهيم (ع) سرد و مايه راحتي و سلامت نمود و بدين وسيله ابراهيم از آتش نجات يافت. ابراهيم پس از نجات از آتش همچنان هدف خود را كه دعوت به دين توحيد و آيين حنيف بود دنبال نمود ولي عده ي كمي به وي ايمان آوردند. از جمله ايمان آوردگان حضرت لوط و همسر حضرت ابراهيم مي باشند كه قرآن كريم از اين دو به عنوان ايمان آورنده نام مي برد. اين بانوي مومنه همان زنيست كه ابراهيم (ع) پيش از بيرون رفتن از سرزمين خويش به سوي اراضي مقدسه با او ازدواج كرد و سپس با او به سوي اراضي مقدسه مهاجرت نمود. ابراهيم (ع) و همراهانش در هنگام بيرون شدن از وطن خود از قوم خويش تبري جستند و ابراهيم پس از تبري جستن از قوم و پدرش به اتفاق همسرش و حضرت لوط به سوي سرزمين مقدس رفته و در آنجا خيمه زدند تا شايد در آنجا بدون مزاحمت كفار و دور از اذيت و آزار قومش به عبادت خداوند مشغول باشند. پس از تبري جستن و تصميم هجرت در جهت اقامه دي خداوند دست به دعا برداشت و از خداوند فرزند صالح طلبيد. بعد از اين دعا بود كه خداي سبحان او را با اينكه به كهولت رسيده بود به ابراهيم (ع) به امر پروردگار خود فرزند عزيزش اسماعيل را در سن شيرخوارگي همراه مادرش هاجر به سوي مكه كه دره اي عميق و بي آب و علف بود آورد و در آن مكان مخوف آن دو را ساكن نمود و خود به ارض مقدس مهاجرت نمود. اسماعيل در اين سرزمين رشد نمود و اعراب چادرنشين اطراف به دور او جمع شدند و بدين وسيله مقدمات خانه كعبه ساخته شد. ابراهيم (ع) گاه گاهي پيش از بناي خانه كعبه و پس از آن به مكه آمد و از فرزندش اسماعيل ديدن مي كرد تا آن كه در يك سفر مامور به ساختن خانه كعبه شد لذا به اتفاق اسماعيل اين خانه را بنا نها. اين اولين خانه ايست كه از طرف پروردگار ساخته مي شد اي خانه مباركي است كه در آن آيات بينات و مقام ابراهيم قرار دارد و هر كس درون آن وارد شود از هر گزندي در امان است. ابراهيم (ع) پس از فراغت از بناي خانه كعبه دستور حج و عبادت مربوط به آن را تشريع نمود. سپس خداوند تعالي او را مامور به ذبح فرزندش اسماعيل نمود ابراهيم (ع) اسماعيل را در انجام فرايض حج شركت مي داد. موقعي كه به سعي رسيد و مي خواستند بين صفا و مروه سعي كنند ماموريت ذبح اسماعيل ابلاغ شد ابراهيم داستان را با فرزندش در ميان گذاشته و گفت: فرزند عزيزم در خواب چنين مي بينم كه تو را ذبح و قرباني مي كنم نكي بنگر تا نظرت چه باشد؟ اسماعيل عرض كرد: هر چه را كه مامور به انجام شده اي انجام ده انشائ الله مرا از صابران خواهي يافت. پس از اينكه هر دو به اين امر تن در دادند ابراهيم صورت جوانش را بر زمين نهاده و آماده ذبح فرزندش گرديد كه ناگاه وحي آمد كه اي ابراهيم خواب خود ار تصديق كردي و ما به هين مقدار از تو مي پذيريم و ذبح عظيمي را در عوض فداي او قرار داديم. ولادت و طفوليت ابراهيم
قرآن كريم (و اذكر في الكتاب ابراهيم انه كان صديقا نبيا) نزديك به دو هزار سال پيش از ميلاد مردم بابل در آغوشي خوش به سر مي بردند و از شاخسار درخت نعت سايه بان مي ساختند. ولي در شب ديجور گمراهي دست و پا مي زدند. به طوري كه در بحث هاي پيش به تفضيل گذشت اين مردم بت ها را به دست خود مي تراشيدند و آنها را پروردگار خود مي خواندند و به عنوان خدايان بر پا مي داشتند و به جاي پروردگار جهانيان پرستش و نيايش مي كردند. نمرود بن كنعان به كوشش در سرزمين بابل زمان مملكت را بر دست داشت و خود سرانه بر مردم حكومت مي كرد نمورد چون دستگاه عريض و نعمت بسيار و قدرت سرشار خود را ديد و از ميزان جهل و بي خردي مردم آگاه شد خويش را خداي ناميد و قوم را به پرستش خود خواند. موجب اين جرات و جسارت آن بود كه مي ديد جهل سراسر جمعيت را فرا گرفته و عقايد قوم فاسد و گمراهي دامن گستر است از اين رو با خود فكر كرد كه مگر نه اين مردم سنگهاي تيره و تمثالهاي بي فايده را كه نه مي شنود نه مي بينند و نه قادر بر سود و نه مالك زيانند پرستش مي كنند؟ پس در اين صورت من كه صاحب نيروي گفتار و داراي ادراك و شعورم و وجودم براي ايشان منشا خير و دافع ضرر است و مي توانم نيازمندشان را بي نياز و عزيزشان را خوار سازم و از قدرت و سلطنت بر ايشان برخوردارم به خدايي و پرستش سزاوارترم. در اين دوران مردم به علم نجوم پرداختند و كسوف خورشيد و خسوف ماه را حساب مي كردند و در علم فلك و بروج سخن گفتند.
نمرود در مركز بابل ساكن بود و از آرنج بر همه ي سرزمين بابل و اطراف آن حكم مي راند. آزار پدر ابراهيم خليل (ع) منجم دربار نمرود بود كه همواره طرف مشورت نمرود قرار گرفت و نمرود به صلاح ديد او عمل مي كرد. روزي ازر به پيش نمرود رفت و به او گفت: من در محاسبات نجومي به اين نتيجه رسيده ام كه در اين روزگار شخصي به دنيا مي آيد كه آيين ما را ابطال مي كند؟ نمرود سوال نمود كه اين شخص در كدام سرزمين ظهور مي كند؟ ازر گفت: در همين سرزمين. نمرود دوباره پرسيد: آيا نطفه ي اين شخص در بطن مادرش بسته شده است يا خير؟ آزر در پاسخ گفت: خير. سپس نمرود گفت: پس سزاوار است كه مردان از زنان جدا شوند. به اين صورت مردان را از زنان جدا مي نمايند. ولي در عين حال در همان زمان مادر ابراهيم از آزر حامله شد و از وضع حملش ديگران را بي خبر گذارد. هنگامي كه زمان تولد ابراهيم فرا رسيد مادر او به آزر گفت: اي آزر من بيمار شده ام و مي خواهم عزلت گزينم به اين طريق همسر ازر از منزل شوهرش خارج شده و به غاري در بيرون شهر پناه برد و ابراهيم را وضع حمل كرد و سپس او را آماده كرد و در پارچه اي پيچيد و به او شير داد و از غار خارج شد و درب غار را با سنگ پوشانيد و سرانجام به خانه بازگشت. خداوند متعال از انگشت ابهام ابراهيم شير جاري ساخت و او با مكيدن انگشت خويش رشد ميكرد به اين نحو زماني كه هر كودك ذكوري به دستور نمرود كشته ميشد مادر ابراهيم فرزند عزيزش را از كشته شدن نجات داد و گاه گاهي به غار مي آمد و از فرزند خويش سركشي مي نمود و ضمن رسيدگي به وضعيت او و آماده كردنش به او شير مي داد و دوباره پنهاني به شهر باز مي گشت. ابراهيم (ع) نيز به طور فزاينده اي رشد مي كرد چنان كه در هر روز به اندازه ي يك هفته و در هر هفته به اندازه ي يك ماه رشد مي نمودند و همچنان به رشد جسمي و عقلي خويش ادامه مي داد تا اينكه به سيزده سالگي رسيد. در اين هنگام روزي كه مادرش جهت سركشي و آوردن آذوقه به نزد او آمده بود دست به دامان مادر شد و به او گفت: اي مادر مرا نيز همراه خود از اين غار بيرون ببر مادر ابراهيم از بردن او خودداري ورزيد و در پاسخ به او گفت: اي پسر جان اگر نمرود بفهمد كه تو در اين زمان به دنيا آمده اي تو را خواهد كشت. مادر ابراهيم به هر حال ابراهيم را وداع گفت و از غار خارج شد. خروج ابراهيم از غار و پيوستن او به اجتماع وقتي ابراهيم خليل به 13 سالگي رسيد به مادرش گفت: اي مادر جان مرا از اين غار خارج كن و همراه خود به شهر ببر. مادرش در آغاز امتناع ورزيد و به او گفت: اگر نمرود بفهمد كه تو در اين زمان متولد شده اي تو را خواهد كشت. اما هنگامي كه اين ماجرا را با آزر در ميان نهاد و او را به غار برد و فرزندش را به او نشان داد مسئله به شكل ديگري تغيير يافت به طوري كه وقتي آزر جمال ابراهيم (ع) را ديد محبت ابراهيم قلب او را فرا گرفت و هر بار سيماي او را ملاحظه مي نمود محبتش نسبت به او افزايش مي يافت. آزر كه ابتدا در اجراي فرمان نمرود بسيار جدي بود ديگر آن جديت را نداشت و اشتياق به فرزند چنان وجود او را فرا گرفته بود كه فرمان كهنه نمرود را به كلي فراموش كرده بود و به مادر ابراهيم گفت: او را از غار بيرون آور و سر راه برادرانش نگاه دار موقعي كه برادرانش از آنجا مي گذشتند او را داخل آنا كن تا شناخته نگردد بعد از رفتن آزر و فرارسيدن هنگام غروب آفتاب مادر ابراهيم او را از غار خارج كرد در مسيرشان از كنار گله هاي گاو و گوسفند و شتر عبور مي كردند كه ابراهيم به مادر گفت: ناچار اينها را پروردگاري است كه آنها را آفريده است و به آنها روزي مي دهد چرا كه هيچ مخلوقي نيست مگر اينكه او را آفريدگاري است تا او را آفريده باشد و تربيت او را عهده دار گردد. سپس از مارد پرسيد كه پروردگار من كيست؟ مادرش جواب داد: پدرت پروردگار من است. ابراهيم گفت پروردگار او كيست؟ مادرش پاسخ داد: نمرود. ابراهيم سپس پرسيد: پروردگار نمرود كيست؟ مادر در پاسخ او گفت: اين سخنان را بر زبان نياور كه بسيار خطرناك است. به هر حال با آمدن برادران ابراهيم او و مادرش همراه با برادرانش به خانه آمدند. برادران ابراهيم بت مي ساختند و به بازار مي بردند و آنها را مي فروختند. ابراهيم (ع) كه قلبش مالامال از محبت خداوند بود ناچار بايد در محيط پر از جهل و خرافات به سر برد تا رسالتش را به مرور زمان و در موقعيت هاي مناسب، اظهار نمايد. لذا از برخورد خشن با اطرافيا بت پرست خويش خودداري نمود ولي بي اعتنايي نسبت به بتها زمينه را براي برخورد با پدرش فراهم مي نمود. روزي برادران ابراهيم مشغول ساختن بت بودند كه او نيز به ميان آنها درآمد. در اين هنگام كه پدر و مادرش حاضر بودند تيشه اي برداشت و از چوب بت زيبايي تراشيد ازر شاهد اين صحنه بود كه به مادر ابراهيم گفت: من اميدوارم كه به بركت اين پسر خيري به ما رسد: ناگاه ابراهيم را ديدند كه با تيشه آن بت را نابود ساخت . پدرش از اين كار بسيار ناراحت شد و به او گفت: چه كار كردي؟ ابراهيم (ع) گفت: با اين بت مگر چه مي كرديد؟ آزر پاسخ داد آن را مي پرستيم. ابراهيم (ع) به آزر گفت: آيا آنچه را كه با دست خود مي تراشيد پرستش مي كنيد؟ آزر گفت اين همان كسي است كه حكومت و دولت ما به دست او به نابودي خواهد گراييد. اتبراهيم خليل با فراهم نمودن شرايط مناسب به طور جدي تصميم داشت كه با همه مظاهر شرك و كفر به مقابله برخيزد لذا نخست مبارزه با بت پرستي را آغاز نمود كه در اين مبارزه ابتدا صحنه نبرد حق و باطل را به محيط منزل محدود نمود و نخست به مبارزه فكري و اعتقادي با ازر پرداخت. سپس صحنه نبرد اعتقادي را وسيع تر نمود و قوم و ملت بت پرست خويش را همراه پدر به ميان مبارزه كشاند. در ادامه و راستاي همين رويارويي جبهه ديگري گشود و به مقابله با ستاره پرستان و ماه پرستان و خورشيد پرستان پرداخت. در اين مبارزه فرهنگي و اعتقادي كه در قالب مناظره هاي گوناگون منطقي نمايان ميشد مردم همچنان در خواب غفلت به سر مي بردند و به جبهه گيريهاي بي منطق و رويارويي هاي بي دليل با ابراهيم ادامه مي دادند. ابراهيم وقتي پدر و قوم خويش را همچنان در دام بت پرستي و خرافات مي ديد تصميم جدي تري گرفت كه شايد اين تصميم با همه خطراتش باعث بيدار شدن عقلها و دلهاي خفته گردد لذا بت شكستن را در تاريخ بنيان نهاد. بعد از ماجراي بت شكني و محاكمه و در آتش انداختن او كه يكه و تنها به سان يك ملت انقلابي در همه ي صحنه هاي نبرد پيروزمندانه پرچم توحيد را به پيش مي برد و به شكستن بت هاي انساني و گوشتين مي پرداخت و نمرود و نمروديان را براي هميشه از عرش الوهيت بر خاك مذلت و ناتواني مي كشاند. مناظره با آزر و آغاز شركت ستيزهاي علني ابراهيم (ع) قرآن كريم: اذ قال ابراهيم لابيه آزر اتتخذ اصناما الهه اني اراك و قومك في ضلال مبين ظاهرا اولين برخورد شرك ستيزانه ابراهيم با زمينه چيني لازم از خانواده اش آغاز گرديد. به طوري كه در بحث پيشين اشاره رفت ابراهيم خليل (ع) در سنين نوجواني وارد اجتماع بشري گرديد و به خانواده خويش پيوست. جامعه و خانواده خويش پيوست. جامعه و خانواده خويش را سراپا در ظلمت و تاريكي ها ديد. جهل و خرافات و تقليدهاي كور كورانه و بت پرستي و شرك همه جا را فرا گرفته بود. ابراهيم عقايد پوچ و گمراهي آشكار مردم خود را نمي توانست تحمل نمايد لذا اين نوجوان رشد يافته خود را مسئول خانواده و جامعه گمراهش مي دانست گويا او مامور نجات بشريت از همه گمراهي ها و هدايت آنها به صراط مستقيم بود. او نخست با بي اعتنايي و بي احترامي نسبت به بت ها و سپس با تحقير عملي و استهزا معبود هاي چوبين و دست ساز جامه اش عملا به مبارزه فرهنگي و نهي از منكر پرداخت. ولي جامعه غفلت زده سراپا خرافه آن روز اين برخوردهاي ابراهيم (ع) را به حساب كودكي و عدم رشد ابراهيم خليل مي دانست. لذا با جديت تمام او به مبارزه كلامي و منطقي با پدر و قوم خويش پرداخت و ابتدا تصميم گرفت پدرش را از خواب غفلت بيدار كند و با هدايت او و همراه با حمايت هاي او جامعه و قوم شرك آلود خود را نجات بخشد. خصوصا كه پدر او از موقعيت ويژه اي در ميان مردم و نزد نمرود برخوردار بود و جزء سران مبلغين و رهبران بت پرستان و از مروجان اصلي شرك و خرافه بود و با هدايت او گروه زيادي از مردم نيز از گمراهي نجات مي يافتند وانگهي نجات دادن و هدايت خانواده به ويژه پدر و مادر از وظايف اصلي فرزند صالح و هدايت يافته به شمار مي آيد. از سوي ديگر اگر قوم ابراهيم در عين بت پرستي و گمراهي پدر او با شرك ستيزي و دعوت به توحيد وي مواجه گردند احتمال موفقيت چندان نخواهد بود و مردم مي گويند: اگر او در ادعايش راستگوست چرا پدرش از سر دسته بت پرستان به شمار مي رود؟ چرا او در خانواده اش هيچ تغيير و تحولي به وجود نياورده است؟ لذا ابراهيم ابتدا مامور هدايت خانواده و پدر بت پرست خويش گشت چنان كه پيامبر اسلام 0ع) نيز در آغاز مامور انذار نزديكان خويش مي گردد و موسي (ع) نيز مامور هدايت فرعون مي شود كه در دامان او رشد و تربيت يافته است.
ابراهيم در دعوت پدر ابتدا از پوچي و بيهودگي بتها سخن مي گويد و قبل از آن متذكر دو صفت ناداني و ناتواني آنها مي گردد و سپس براساس آن بي سود و زيان بودن آنها را بيان مي كند و براي اثبات صحت و مستند بودن سخنانش به پيامبري خويش نيز اشاره مي كند و گمراهي بت پرستان را گوشزد مي كند و اطاعت از خود را نجات و صراط سوي مي نامد لذا خطاب به آزر مي گويد: يا ابت لم تعبد ما لا يسمع و لا يبصر و لا يغني عنك شيئا يا ابت اني قد جاء ني من العلم ما لم ياتك فاتبعني اهدك صراطا سويا. در جاي ديگر ابراهيم خليل (ع) مي فرمايد آيا چيزي ا كه با دست خود مي تراشيد عبادت مي كنيد؟ اتعبدون ما تنحتون ابراهيم بدني گونه پدر بت پرست خويش را به تفكر و انديشه پيرامون بتها و معبودهاي دست ساز خويش وادار مي سازد كه شايد با بهره گيري از استدلالهاي منطقي و تفكر صحيح از خواب غفلت بيدار شود. چنانكه اشاره گرديد او حتي رسالت خويش را علني مي سازد و ضلالت بت پرستان و شرك ورزان را صراحتا اعلا مي نمايد: اتتخذ اصناما الهه اراك و قومك في ضلال مبين علامه طباطبايي (ع) مي نويسد: ابراهيم با اين سخن مي پرسد: آيا چنين بتهاي بي ارزشي را معبود خود مي گيري؟ آيا مقام و مرتبه خدايي را كه عالي ترين مقامات است براي يك موشت سنگ و چوب قائل مي شويد؟ راستي كه تو و قومت در گمراهي آشكراي به سر مي بريد. چگونه گمراهي به اين روشني را تشخيص نمي دهيد؟ و چگونه نمي دانيد كه بت پرستي عبارت است از خضوع و تذلل و عبوديت كسي كه خود صانع و داراي علم و قدرت است در برابر مصنوع خود كه از علم و قدرت هيچ بويي نبرده است؟ صاحب الميزان در ادامه يادآور مي شود كه اين احتجاج ابراهيم با پدرش اولين احتجاج و مناظره اوست كه قرآن كريم تفضيل آن را در چند مورد بيان كرده است. امامت ابراهيم خليل (ع) و اذا ابتلي ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن قال اني جاعلك للناس اماما قال و من ذريتي قال لا ينال عهدي الضالمين يعني: (و آنگاه كه ابراهيم را پروردگارش با اموري چند بياموزد و ابراهيم به طور كامل از عهده آنها برآمد به او فرمود: من تو را پيشواي مردمان قرار مي دهم. ابراهيم از پروردگارش سوال كرد: آيا از فرزندان من هم پيشواي مردمان قرار مي دهي؟ خداوند فرمود: پيمان من بر ستمكاران نخواهد رسيد.
معني بعضي از مفردات و عبارات آيه: ابتلاء: يعني آزمايش و اختبار يا شناسايي حالات و صفات آزمايش شونده با قرار دادن او در معرض كاري كه انجام يا ترك آن براي او دشوار باشد. به تعبير ديگر كراي را به كسي پيشنهاد مي كنند تا صفات باطني او را مانند اطاعت و شجاعت و سخاوت و عفت علم و وفا و ميزان آن را در يابند.
بديهي است كه امتحان اشخاص همواره بايد به وسيله عمل صورت گيرد و گرنه سخن ممكن است دروغ باشد. كلمات: به معني اموري است كه خداوند به وسيله آنها ابراهيم (ع) را امتحان فرمود. اتمهن: يعني در انجام آن كلمات حقيقتا استوار بوده و آنها را به بهترين وجهي بدون هيچگونه سستي و كاستي به انجام رسانيد. ذريه: مرادف و نظير نسل و اولاد مي باشد. در معني عبارات (و من ذريتي) اكثر مفسران معتقدند كه يعني از نسل من هم كساني را امام قرار ده تا مردم او را مقتداي خويش بدانند و از او پيروي كنند. امام: كسي است كه مردم او را مقتداي خويش قرار مي دهند و از او پيروي مي كنند. ابن منظور در معني امام گويد: كسي است كه مردمي او را پيشواي خود قرار دهند و او را پيروي كنند خواه در صراط مستقيم و خواه در گمراهي و ضلالت باشد. مفاد و مفهوم اجمالي آيه شريفه اين است كه وقتي خداوند حضرت ابراهيم را با امتحانات و بالاياي دشوار آزموده و ابراهيم از عهده همه ي آنها به خوبي بر آمد و هيچگونه سستي و كاستي از خود نشان نداد و در همه ي مراحل آزمايشها استقامت ورزيد خداوند او را به والاترين مقام مفتخر ساخت و او را پيشواي بشريت قرار داد تا آدميان به عنوان مقتدا و امام خويش از او پيروي نمايند. ابراهيم (ع) كه عظمت اين مقان والا را دريافت از خداوند سبحان درخواست نمود كه از فرزندان و نسل او نيز كساني را به اين مقام عالي برساند. خداي تعالي فرمود پيمان من به ستمكاران نخواهد رسيد. اما با تامل عميقتر مطالب زيادي از همين آيه شريفه استفاده مي گردد كه ما در اينجا به بعضي از آنها مي پردازيم: 1- امامت ابراهيم (ع) در دوران پيري بعد از تولد اسماعيل و اسحاق و پس از انتقال دادن اسماعيل و مادرش از فلسطين به مكه و حتي پس از ماجراي ذبح اسماعيل بوده اس: زيار اولا بعد از جمله (اين جاعلك للناس اماما) آن حضرت مي گويد (و من ذريتي) در حالي كه او پيش از تولد اسمايعل و اسحاق هيچ اطلاعي از فرزند دار شدن و صاحب ذريه گشتن خويش نداشته اس. چرا كه حتي بعد از بشارت دادن ملائكه سخني مي گويد كه حاكي از نوميدي او از فرزندداريش مي باشد بطوريكه به ملائكه مي گويد (آيا به من بشارت مي دهيد با اينكه من به سن پيري رسيده ام پس به چه چيزي بشارت مي دهيد؟) همچنان كه همسر آن حضرت نيز هيچ اميدي به بچه دار شدن نداشت. پس ابراهيم (ع) و همسرش هيچ اطلاعي از فرزنددار شدن خوشان نداشتند اما در عين حال عبد از شنيدن مژده ي صعود يافتن به مقام والاي امامت از خداي تعالي تقاضا مي كند كه بعضي از فرزندانش را هم به اين مقام ارتقاء بخشد. بنابراين او داراي فرزند بوده است كه چنين درخواستي از پروردگار خويش مي نمايد و گرنه كسي كه فرزندي ندارد و در سنين پيري است و هيچ اطلاعي هم از فرزند دار شدن خود نيز ندارد چگونه ممكن است چنين درخواستي از خداوند داشته باشد؟! ثانيا : چنان كه از آيه مورد بحث نيز فهميده مي شود امامت ابراهيم (ع) بعد از آزمايشهاي مختلفي بوده كه در طي دوران گوناگون زندگي آن حضرت رخ داده است. همانند مبارزات و مناظرات منطقي و اعتقادي با پدر و قوم بت پرست مناظره با ستاره پرستان شكستن بتها ماجراي به آتش انداختن او ادامه مبارزات با مشركين و نمرود و نمروديان و استقامت و مقاوت سرسختانه او در مقابل مشكلات و مرارتهاي اين مبارزه بي امان برائت از قوم و خاندان خويش و ترك زادگاه و مهاجرت به سرزمين هاي غربت براي پيشبرد و گسترش دعوت الهي خويش ماجراي انتقال اسماعيل و مادرش به منطقه حجاز و اسكان آنها در سرزمين بي آب و علف و به ويژه آماديگ كامل براي ذبح يگانه فرزند عزيزش كه به خاطر اهميت فوق العاده ي اين آزمايش اخير از آن در قرآن كريم به (البلاء المبين) تعبير شده است. بنابراين امامت آن حضرت بعد از تولد اسماعيل و اسحاق و ماجراي ذبح اسماعيل بوده است پس عقيده ي بعضي از مفسرين اهل سنت كه قائلند امتحانها و آزمايش هاي او پيش از نبوت و رسالتش صورت گرفته است و منظور از امامت همان نبوت و رسالت است نادرست و باطل خواهد بود.
2- امامت بشريت بالاترين مقامي است كه يك انسان ممكن است با عنايات خاص پروردگارش به آن درجه عالي ارتقا يابد لذا ابراهيم (ع) پس از ساليان دراز پيامبري و رسالت به مقام خليل اللهي مي رسد و نهايتا در كهنسالي بعد از توفيق كامل در تمام آزمايشهاي الهي به مقام بسيار عالي يعني امامت بشريت نايل مي گردد. 3- امامت ابراهيم (ع) براي همه بشريت و همه زمان ها استمرار خواهد يافت و محدود به امت خاصي يا روزگار ويژه اي نمي گردد بلكه او براي هميشه پيشوا و مقتداي همه ي يكتا پرستان و موحدان عالم مي باشد. زيرا هيچ پيامبري بعد از آن حضرت برانگيخته نشد مگر اينكه از نسل او و مامور به پيروي از آيين او بود. صاحب روح البيان نيز معتقد است كه ابراهيم (ع) امام و مقتداي همه بشريت تا روز قيامت خواهد بود كه براي اين عقيده خويش به آيه (ثم اوحينا اليك ان اتبع مله ابراهيم) استناد مي جويد. به طوري كه الف و لام (الناس) در آيه مورد بحث نيز همين معنا استفاده مي شود چرا كه الف و لام جنس است. علاوه بر آن صيغه ي اسم فاعل نيز در آيه بر استمرار و تداوم دلالت دارد همچنان كه جمله اسميه نيز استمرار را مي رساند. البته اين موضوع با ساير رسولان الهي ناسازگار نيست چرا كه بعد از ابراهيم خليل (ع) هيچ پيامبري مبعوث نشد مگر اينكه از اولاد آن حضرت و مامور به پيروي اجمالي از آيين آن بود. 4- تنها كسي شايسته صعود به مقام والاي امامت مي باشد كه از هر گونه ظلم و ستمي چه ظلم بر خويش و چه ظلم بر ديگران در همه دوران عمر مبرا و پاك باشد. بنابراين هر گناهي اعم از كبيره يا صغيره و اعم از ظاهري يا باطني و اعم از علني يا پنهاني در دوران زندگي هر شخص پديد ايد شايستگي امامت انسانها را نخواهد داشت حتي اگر فردي مرتكب گناه صغيره اي نيز گردد و سپس توبه نمايد و جزء صالحان و نيكان گردد باز هم نمي تواند به چنين مقام والايي ارتقا يابد. 5- مقام امامت تنها از ناحيه خداوند به پاكان خاص آستان ربوبي و معصومان از هر خطا و گناهي اعطا مي شود. بنابراين چنين مقامي نه اكتسابي است كه شخصي به دنبال آن بردو تا به آن درجه نائل آيد و نه انتخابي است كه از سوي همه يا بعضي از مدرم انتخاب يا انتصاب گردد. بلكه امامت تنها با گزينش و جعل خداوند ميسر خواهد بود. وفات آنچه مسلم است و از آيات قرآن كريم نيز استفاده مي شود اين است كه آن حضرت پس زا عمري دراز و سراسر خير و بركت از دنيا رفت او تمام مقامات عالي انساني را طي كرده و پيشواي بشريت گشت او پدر همه پيامبران بعد از خود و امام و مقتداي همه ي يكتاپرستان و دين داران راستين است دين او اسلام راستين و راه او صراط مستقيم و شعارش توحيد خالص و دشمنانش همه مظاهر كفر و شرك و مراد و محبوبش تنها پروردگار جهانيان آفريدگار آسمانها و زمين خداوند تعالي بوده است. او تنها در حياطش مقتداي چهار پيامبر بزرگ لوط و اسماعيل و اسحاق و يعقوب بوده و بسياري از سنتها و شرايع ديني از اين بزرگ هدايتگر انسان ها باقي مانده است شخصيت او در پيشگاه خداوند همچنان گرامي و محترم است ك هيچ يك از پيامبران بزرگ و اولياي الهي مانند او با احترام و تركيم مورد تمجيد و تحسين واقع نشده است. هيچ سند قطعي از سن ابراهيم در دست نيست وليكن در كتاب مقدس آمده است كه سن آن حضرت در هنگام وفات 175 سال بوده است. بعد از وفات ابراهيم (ع) دو فرزند بزرگوارش اسماعيل و اسحاق او را در مزرعه حبرون شهر الخليل دفن نمودند.



:: موضوعات مرتبط: روح متعالی , ,
:: بازدید از این مطلب : 1397
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جهان مدرن
ت : پنج شنبه 17 مرداد 1392
.

در قرآن بیست و پنج بار در بیست و پنج آیه از حضرت آدم (ع) یاد شده است. بحث و
بررسی دربارۀ آدم از اهمیت فوق‌العاده برخوردار است زیرا حضرت آدم ریشۀ انسان کنونی
و نخستین بشر است، مضاف بر این آدم ابوالبشر نخستین حلقه از سلسله پیامبران الهی
است. در قرآن مباحثی که دربارۀ حضرت آدم به چشم می‌خورد در این محورهاست:

آفرینش انسان؛
2ـ خلافت الهی آدم در زمین؛
3 ـ تعلیم اسما به آدم؛
4 ـ
مسجود فرشتگان شدن آدم؛ 5 ـ اسکان آدم در بهشت و نهی از خوردن میوۀ یک درخت؛ 6ـ
نافرمانی آدم؛
7ـ هبوط آدم به زمین؛
8 ـ سرنوشت فرزندان آدم.
از محتوای
مجموع آیاتی که دربارۀ آدم در قرآن موجود است، به دست می‌آید که خلقت و آفرینش او
در سه مرحله انجام گرفته است:
الف‌ ـ تحول خاک جهت صلاحیت تبدیل شدن به
انسان.
ب ـ مرحلۀ تصویر و صورت‌گری این موجود جدید (که پس از آفرینش انسان از
گِل خشکیده در مرحلۀ آغازین آفرینش بود) و مرحله تصویرپردازی و تسویۀ اندام
او.
ج‌ـ مرحلۀ دمیدن روح: نفخ روح یا دمیدن روان در کالبد انسان، مرحلۀ نهایی
آفرینش این موجود و مخلوق برتر بود که فضیلت و کرامت او به خاطر همین روح الهی است
زیرا این پدیدۀ چند بعدی را که از یک‌سو دارای عقل، فکر و اندیشه است و از سوی دیگر
مجهز به غرایز انسانی و تمایلات حیوانی است موفق می‌سازد تا بتواند در پرتو تعدیل
آن‌ها راه کمال را پیموده و به سر منزل مقصود نائل آید و مسجود ملائکه شود.
آدمی
زاده طرفه معجونی است کاز فرشته سرشته و حیوان گر کند میل این شود کم از این ور کند
میل آن شود به از آن خدا در قرآن به همین حقیقت اشاره دارد و می‌فرماید : «فاذا
سویته و نفخت فیه من روحی فعقوا له ساجدین؛[1]
‌آن‌گاه که او را پرداختم (اندام
و صورتی متناسب به او دادم) و از روح خود در او دمیدم، بر او سجده کنید.» نکتۀ قابل
توجه این‌که همه می‌دانیم خدا جسم و روح ندارد، پس چرا فرموده از روح خود در او
دمیدم؟! در جواب باید گفت اشاره به همان بعد شریف انسانی است؛ و به خاطر شرافت و
عظمت روح است که آن را به خود نسبت می‌دهد؛ یعنی روحی که ارزش دارد منتسب به خدا
باشد.[2]
آیا آدم خلقت مستقلی داشته یا ثمرۀ تکامل انواع است؟ به طور کلی دو
نظریه دربارۀ خلقت عالم و آدم موجود است؛ یکی نظریۀ فیکسیم، دیگر ترانسفورمیسم. از
آهنگ آیات مربوط به آفرینش نخستین انسان چنین برمی‌آید که حضرت آدم(ع) آفرینش
مستقلی داشته است هرچند به آن تصریح نشده است، زیرا هدف قرآن بیان تفصیلی چگونگی
خلقت آدم نبوده بلکه تنها به مراحل درس‌آموز آن می‌پردازد.
تحلیل شهید مطهری
دربارۀ داستان آدم در قرآن استاد شهید مطهری می‌گوید: «یک نکتۀ عجیب از قرآن این
است که در قصۀ آدم به تعلیمات اخلاقى و تربیتى زیادى اشاره مى‌کند، از قبیل:
شایستگى بشر براى رسیدن به مقام خلافة اللهى، استعداد فراوان بشر براى علم، خضوع
فرشتگان در پیشگاه علم، استعداد بشر براى پیشى گرفتن بر فرشتگان، زیان‌هاى طمع،
زیان‌هاى کبر، اثر گناه براى ساقط کردن انسان از عالى‏ترین درجات، اثر توبه براى
نجات دادن انسان و برگرداندن او به مقام قرب حق، تخدیر بشر از وساوس گمراه کنندۀ
شیطانى و امثال این‌ها، ولى به هیچ وجه وضع خاص و استثنائى خلقت آدم به موضوع توحید
و شناختن خالق ربط داده نشده است و چون غرض از ذکر داستان آدم یک سلسله تعلیمات
اخلاقى و تربیتى بوده نه استشهاد به آغاز حیات براى توحید، تنها به ذکر آدم اول
اکتفا شده و ذکرى از سایر انواع حیوان‌ها نشده که حیات آن‌ها در روى زمین به چه نحو
آغاز شده است... .»[3]
در جای دیگر می‌گوید: «نکتۀ عجیب این است که در قرآن کریم
قضیه و داستان آدم ابوالبشر آمده ولى به عنوان یک تعلیم دیگرى نه به عنوان شهادت بر
توحید و این‌که به دلیل این‌که زندگى بشر به آن‌ صورت آغاز شده پس به خدایى خدا
اعتراف کنید. البتّه قرآن کریم خلقت آدم را به کیفیت خاصّى بیان فرموده که کم و بیش
مى‏دانیم و به فرض این‌که نظریه‏هاى علم الحیات هم به حدّ تحقیق رسیده باشد و قانون
اشتقاق انواع مسلّم باشد، دلیلى در دست نیست که ممکن نیست یک انقلاب دفعى پیش آید و
یک جهش عظیم رخ دهد و در مدّت کمى یک تودۀ خاک به یک انسان سوىّ معتدل تبدیل شود؛
یعنى مراحلى که باید در طول قرن‌ها و نسل‌ها فراهم شود، در تحت یک شرایط دیگر با
سرعت فراهم گردد (و حتّى خلاف سنن جاریۀ کون هم نیست.
در سنن کون، با اختلاف
شرایط و احوال، سرعت و بطوء یک حرکت تغییر مى‏کند) همان‌طورى که مانعى نیست، بر
عکس، حرکتى را کندتر کنند. نظیر آن‌که در شرایط معینى دورۀ کودکى و جوانى و پیرى را
طولانى‏تر کنند و خیلى هم طولانى‏تر کنند.
به هر حال، مقصود توضیح این روش
تعلیماتى قرآن بود که در مسئلۀ توحید به موضوع آغاز حیات متمسّک نشده و نگفته به
دلیل این‌که حیات و زندگى آغازى و شروعى دارد ـ خواه از یک سلّول آغاز شده باشد یا
از یک موجود چند میلیون سلّولى ـ به این دلیل خدا را بشناسید. داستان آدم ابوالبشر
را هم به منظور دیگرى بیان کرده.
منظور از آن داستان تعلیمات دیگرى است و شاید
کم‌تر داستانى است مانند داستان آدم که پر نکته باشد. این داستان براى بیان بالا
بردن مقام انسان [است] و این‌که انسان اگر به مرتبۀ تعلیم اسماء الهى برسد از
فرشتگان بالاتر می‌شود و فرشتگان در پیش‌گاه چنین فردى به سجده و خضوع روی می‌آورند
ولی با تمام عظمت باید به دشمنی شیطان توجّه داشته باشد که او را از راه به در
نبرد، براى تکبّر آمده که یک تکبّر، شیطان را از قرب الهى بیرون راند، براى تنبیه
به خطرات طمع و سقوطى که انسان از درجات عالى به واسطۀ تخلّف اوامر الهى مى‌کند
آمده، براى اشعار به مقام عالى و استعداد بزرگ‌ترین مقامى که انسان دارد آمده و آن
مقام خلافت الهى است، و بالاخره به یک سلسله تعلیمات اخلاقى و عرفانى در آن قضیه
اشاره شده: «وَ إذْ قالَ رَبُّک لِلْمَلائِکةِ إنِّی جاعِلٌ فِى الْأرْضِ خَلیفَةً
قالوا أتَجْعَلُ فیها مَنْ یفْسِدُ فیها وَ یسْفِک الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ
بِحَمْدِک وَ نُقَدِّسُ لَک قالَ إنّی أعْلَمُ ما لا تَعْلَمونَ * وَ عَلَّمَ آدَمَ
الْأسْماءَ کلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِکةِ فَقالَ أنْبِئونی بِأسْماءِ
هؤُلاءِ إنْ کنْتُمْ صادِقینَ * قالوا سُبْحانَک لا عِلْمَ لَنا إلّا ما
عَلَّمْتَنا إنَّک أنتَ الْعَلیمُ الْحَکیمُ * قالَ یا آدَمُ أنْبِئْهُمْ
بِأسْمائِهِمْ فَلَمّا أنْبَأهُمْ بِأسْمائِهِمْ قالَ ألَمْ أقُلْ لَکمْ إنّی
أعْلَمُ غَیبَ السَّمواتِ وَ الْأرْضِ وَ أعْلَمُ ما تُبْدونَ وَ ما کنْتُمْ
تَکتُمونَ؛[4]
آن زمان که پروردگار تو به فرشتگان گفت: من در زمین جانشین قرار
خواهم داد، گفتند: آیا مى‏خواهى مخلوقى در زمین قرار دهى که فساد و خون‌ریزى مى‏کند
و حال آن‌که ما تو را تسبیح و حمد و تقدیس مى‏کنیم؟ فرمود: من چیزى مى‏دانم که شما
نمى‏دانید. تمام نام‌ها را به آدم یاد داد؛ بعد آنان را بر فرشتگان عرضه داشت و
فرمود: اگر راست مى‏گویید به من بگویید نام این‌ها چیست. گفتند: ما جز آن‌چه تو به
ما آموخته‏اى نمى‏دانیم؛ البتّه تویى دانا و حکیم. فرمود: اى آدم! تو نام‌هاى آن‌ها
را به این‌ها بگو. چون آدم نام‌هاى آن‌ها را گفت، خداوند فرمود: من به شما نگفتم که
من از نهان و سرّ آسمان و زمین آگاهم؟ آن‌چه شما ظاهر سازید و آن‌چه پنهان دارید
همه را مى‏دانم... .»[5]
تاریخ خلقت آدم از نظر تاریخی زمان آفرینش نخستین آدم
قطعی و مشخص نیست و تنها از قرائن و شواهد می‌توان به آن رسید.
علامه
طباطبایی(ره) می‌نویسد: «آن‌چه در تاریخ یهود آمده است گویای آن است که عمر نوع بشر
از روزی که در روی زمین خلق شده تاکنون بیش از حدود هفت هزار سال نیست و اعتبار
عقلی هم همین را تأیید می‌کند.»[6]
گرچه دانشمندان ـ ژئولوژی ـ می‌پندارند از
عمر نوع بشر بیش از میلیون‌ها سال می‌گذرد و فسیل‌ها و اسکلت‌های سنگ شدۀ انسان‌های
قدیمی که عمر تخمینی هر یک از آن‌ها از روی معیارهای علمی بیش از پانصد هزار سال
است را دلیل بر آن گرفته‌اند، اما قانع کننده نیست، زیرا معلوم نیست این فسیل‌ها
بدن سنگ شدۀ اجداد همین انسان‌های کنونی باشند و احتمال دارد مربوط به انسان‌های
پیش از خلقت آدم ابوالبشر باشد که پیش از آن‌ها در زمین زندگی می‌کرده و منقرض
شده‌اند.
دیدگاه قرآن دربارۀ زمان آفرینش انسان قرآن به‌طور صریح متعرّض چگونگی
و زمان پیدایش انسان در زمین نشده است، هرچند ممکن است از بعضی آیات مانند آیۀ 30
سورۀ بقره (و زمانی که پروردگارت به فرشتگان فرمود: می‌خواهم در زمین جانشینی
بگذارم گفتند آیا در زمین کسی می‌گذاری که در آن فساد کند و خون‌ها بریزد؟) چنین
بر‌آید که پیش از خلقت نوع آدم ابوالبشر، انسان‌های دیگری بوده‌اند و دورۀ دیگری بر
انسانیت گذشته است، چنان‌چه پاره‌ای روایات وارده از اهل بیت(ع) نیز بر وجود
انسان‌هایی پیش از دورۀ انسان‌های کنونی دلالت دارد.
اما در عین حال هیچ دلیل
قطعی بر این نظریه نیست و تنها یک برداشت و احتمال است و اگر هم بپذیریم انسان‌هایی
بوده‌اند، با انسان‌های فعلی تفاوت اساسی داشته و نوع دیگری بوده‌اند.[7]
سخنی
در خلافت آدم در زمین از موضوعات مهم قرآنی در داستان حضرت آدم(ع) مسئلۀ جانشینی او
در زمین است که می‌فرماید: «و اذ قال ربک للملائکة انی جاعل فی الارض
خلیفة...؛[8]
و آن‌گاه که پروردگار تو به فرشتگان گفت: من در زمین جانشینی قرار
می‌دهم، آن‌ها گفتند آیا در آن‌جا کسی را جانشین قرار می‌دهی که فساد و خون‌ریزی
می‌کند و ما با ثناگویی تو را تسبیح و تنزیه می‌کنیم (خطاب آمد) من می‌دانم چیزی را
که شما نمی دانید.» منظور از جانشینی آدم در زمین این است که این مخلوق خاکی در
زمین از جانب خدا نمایندگی دارد و نمایندگی هم در این‌جا به مفهوم نمایانگری است،
زیرا نمایندگی آدم از سوی خدا از چگونگی آفرینش وی سرچشمه می‌گیرد و او با داشتن
استعدادها و کمالاتی که در وجودش به ودیعت نهاده شده، می‌تواند در آینده چیزهایی به
دست آورد و به جایی برسد که صفات جمال و جلال خالق خود را حکایت کند و آینۀ ایزدنما
شده، تجلی بخش صفات خدا گردد، به قول شاعر: رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند
بنگر که تا چه حد است مقام آدمیت به دیگر سخن آدم با ویژگی‌های وجودی خویش و
کمالاتی که در پرتو نیرو و استعداد خدادادی کسب می‌کند در واقع کمالات آفرینندۀ خود
را به نمایش می‌گذارد، پس شایستگی دارد نماینده و خلیفۀ او در زمین باشد و این مقام
از دسترس دیگر موجودات حتی فرشتگان خارج است.
تنها انسان است که این مواهب را
داراست و می‌تواند شگفتی‌های آفرینش را آشکار ساخته و رازهای خلقت را افشا کند و
نشانه‌ای باشد بر کمال پروردگار و علم وسیع و قدرت بیکران او و این معنای واقعی
خلافت آدم در زمین است.[9]
این خلافت به گونۀ دیگر نیز تفسیربردار است که در
واقع روی دیگر سکه است و آن این‌که خلافت آدم در زمین یعنی نمایندگی او در تصرف
جهان، به این معنا که آفریدگار حکیم جهان را آفریده و مواهب و نعمت‌هایی در آن قرار
داده است و از آفریدن آن‌ها جهت و هدفی داشته است و آن هدف در صوتی تحقق می‌پذیرد
که موجود برتری با اذن خداوند در آن تصرف کند و آن را آباد سازد و نعمت‌های پنهان و
ناشناختۀ جهان را کشف و قابل بهره‌برداری نماید.
آدم آن موجود برتری است که چنین
شایستگی و لیاقت را داشته و چنین اجازه‌ای از سوی خدا به او داده شده است چنان‌که
فرمود: «هو انشأکم من الارض و استعمرکم فیها؛[10]
اوست که شما را از زمین آفرید
و عمران و آبادی آن را به شما واگزار کرد.» اوست که شما را از زمین آفرید و عمران و
آبادی آن را به شما واگزار کرد.» از مقایسۀ این دو جمله مفهوم جانشینی آدم از سوی
خدا به دست می‌آید که عبارت است از: اجازۀ تصرف در جهان و استفاده از مواهب آن در
راه استکمال مادی و معنوی.
شاید بتوان گفت آیۀ هفتم سورۀ حدید نیز گویای همین
معناست که می‌فرماید: «و انفقوا مما جعلکم مستخلفین فیه؛ از آن‌چه که شما را در آن
جانشین قرار داده‌ایم انفاق کنید». یعنی این جانشینی و تصرف در آفرینش و نعمت‌های
خداوندی از سوی خدا به آنان عطا شده است، پس به آنان فرمان می‌دهد: حال که به شما
اجازه دادم در ملک من تصرف کنید و از نعمت‌های من برخوردار شوید، پس از آن به
دیگران نیز انفاق کنید. جانشینی برای نوع آدم است نه شخصیت حضرت آدم ابوالبشر از
سخنی که در آفرینش انسان بین خدا و فرشتگان رد و بدل شد و فرشتگان به خدا عرض کردند
این موجود فسادانگیز و خون‌ریز است و خداوند سخن آنان را دربارۀ آدمیان نفی نکرد
معلوم می‌شود که این جانشینی مختص شخص آدم نبوده بلکه دربارۀ نوع فرزندان آدم
است.
گواه دیگر این مطلب مسئلۀ سجده بر آدم است. که در آن‌جا نیز معلوم شد سجده
بر آدم برای شخص او نبوده بلکه نوع آدم مورد نظر بوده است و اگر بر شخص آدم سجده
کردند به این جهت بود که او نمودار و نمایندۀ نوع آدمیان بوده است و این کرامت نوعی
که سبب شد آدم مسجود فرشتگان گردد دلیل بر این است که نوع او نیز خلیفۀ خدا در روی
زمین باشد.[11]



:: موضوعات مرتبط: روح متعالی , ,
:: بازدید از این مطلب : 1283
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : جهان مدرن
ت : پنج شنبه 17 مرداد 1392
.

الكافى

اسم «كافى‏» در قرآن يك بار آمده و در همان مورد وصف خدا قرار گرفته
است، چنان‏كه مى‏فرمايد:
اليس الله بكاف عبده و يخوفونك بالذين من دونه و من
يضلل الله فما له من هاد(زمر، 36).
آيا خدا (درنگهدارى) بنده‏اش كافى نيست، تو
را از غير خدا مى‏ترسانند، هر كس را خدا گمراه كند، هيچ راهنمائى براى او
نيست.
كفايت در زبان فارسى معادل با لفظ «بس‏» در زبان فارسى است و مفاد آن اين
است كه نياز به چيز ديگر نيست و آيات قرآن نيز بر اين معنى گواهى مى‏دهند، چنان‏كه
مى‏فرمايد:
...و كفى بربك هاديا و نصيرا(فرقان، آيه 31).
بس است كه پروردگارت
هدايت كننده و يارى دهنده است.
و در آيه ديگر مى‏فرمايد: `
...فسيكفيكهم الله
و هو السميع العليم(بقره، آيه 137).
خداوند در دفع شر آنان ترا كافى است او
شنونده و دانا است.
نمايش اين اسم در زندگى بشر اين است كه نسبت‏به افراد
نيازمند در حد امكان كمك كرده و نياز آنها را رفع كند و از اين طريق مظهر اسم
«كافى‏» باشد.
الكبير

اسم «كبير» در قرآن به طور مرفوع و منصوب 36 بار
آمده و در 6 مورد وصف خدا قرار گرفته، و گاهى با اسم «متعال‏» و احيانا با اسم
«العلى‏غ‏» همراه مى‏باشد، چنان‏كه مى‏فرمايد:
1 - عالم الغيب والشهادة الكبير
المتعال(رعد، 9). آگاه از غيب و شهادت، بزرگ و برتر.
2 - ...و ان الله هو العلي
الكبير(حج، 62). خدا همان برتر و بزرگ است. (1) `
«كبير» در مقابل صغير است و
گاهى بخش عمده يك پديده را «كبر» مى‏نامند چنان‏كه مى‏فرمايد: ... والذي تولى
كبره(نور، 11): آن كس كه معظم اين پديده را متصدى بوده است.
«راغب‏» مى‏گويد:
كبير و صغير از اسم‏هاى متضايف مى‏باشند و به هنگام مقايسه دو چيز با يكديگر به كار
مى‏روند، و كوچكى و بزرگى گاهى در حجم و گاهى در عدد بكار مى‏رود. ولى سپس در باره
امور غير محسوس كه از منزلت و فعت‏برخوردارند به كار رفته است.
از اين كه لفظ
«كبير» همراه با «متعال‏» و «على‏» وارد شده، حاكى از آن است كه مقصود از بزرگى
مساله حجم و تعداد نيست، بلكه مقصود بزرگى از نظر منزلت و كمال وجودى است. و به
خاطر همين رفعت منزلت است كه خدا داورى را به خود اختصاص داده و علت آن را «على‏» و
«كبير» بودن خود مى‏داند چنان كه مى‏فرمايد:
... و ان يشرك به تؤمنوا فالحكم لله
العلي الكبير(غافر، آيه 12).
اگر به او شرك ورزند ايمان مى‏آوريد، حكم از آن
خدائى است كه برتر و بزرگ است.
الكريم

اسم «كريم‏» در قرآن 26 بار آمده و
در سه مورد وصف خدا قرار گرفته است، چنان‏كه مى‏فرمايد:
1 - فتعالى الله الملك
الحق لا اله الا هو رب العرش الكريم(مؤمنون، 116).
پس بلند مرتبه است‏خدا،
فرمانرواى حق، خدائى جز او نيست صاحب عرش و بزرگوار است.
2 - ... و من كفر فان
ربي غني كريم(نمل، 40): اگر كسى كفر ورزد، (ضررى به خدا نمى‏رساند) پروردگار من
بى‏نياز و بزرگوار است.
«ابن فارس‏» مى‏گويد: كريم حاكى از شرافت در ذات يا در
صفات است. گاهى مى‏گويند: مرد كريم، اسب كريم، و كرامت در اخلاق اين است كه از گناه
كسى درگذرد. «ابن قتيبه‏» مى‏گويد: كريم كسى است كه از گناه كسى صرف‏نظر كند. و اگر
خدا را كريم مى‏ناميم به خاطر اين است كه گناه بندگانش را ناديده
مى‏گيرد.
«راغب‏» مى‏گويد: هرگاه خدا را به اسم كريم توصيف كنيم كنايه از نيكى و
احسان آشكار او است و هرگاه انسان را با آن توصيف كنيم كنايه از خوى و كردار نيك او
است.
ظاهر اين است كه كريم يك معنا بيش ندارد و آن «شرافت‏» اعم از ذات يا صفات
است. و اگر در نيكوكارى وجود و احسان بكار مى‏رود، به خاطر اين است كه از مظاهر
كرامت در فعل است. و همچنين گذشت از دشمن به هنگام قدرت از آثار همين نوع كرامت
است.
آرى گاهى در قرآن كافر به كريم توصيف شده است ولى آن از باب بكار بردن لفظ
در معنى ضد آن براى مبالغه در معنى مورد نظر مى‏باشد. چنان‏كه مى‏فرمايد:
ذق انك
انت العزيز الكريم(دخان، 49): بچش عذاب را چون كه تو همان انسان نيرومند و
بزرگوارى، (مقصود اين است كه تو در دنيا خود را نيرومند و شريف مى‏پنداشتى) ولى
اينك معلوم شد كه تو ذليل و زبونى.
حرف لام
اللطيف

اسم «لطيف‏» در
قرآن هفت‏بار آمده و در همه موارد وصف خدا قرار گرفته است، گاهى تنها با اسم «خبير»
و احيانا با دو اسم «عليم‏» و «حكيم‏» همراه آمده است، مانند:
1 - لا تدركه
الابصار و هو يدرك الابصار و هو اللطيف الخبير(انعام، 103) : ديدگان او را درك
نمى‏كنند ولى او ديدگان را درك مى‏كند و او باريك‏بين و آگاه است.
2 - ... ان
ربي لطيف لما يشاء انه هو العليم الحكيم(يوسف، 100) : پروردگار من در انجام آنچه
بخواهد دقيق است. او است دانا و فرزانه.
3 - الم تر ان الله انزل من السماء ماء
فتصبح الارض مخضرة ان الله لطيف خبير(حج، 63) :نمى‏بينى كه خدا از آسمان آب فرو
مى‏فرستد و روى زمين سرسبز مى‏شود خداى من دقيق و آگاه است.
4 - يا بني انها ان
تك مثقال حبة من خردل فتكن في صخرة او في السموات او في‏الارض يات بها الله ان الله
لطيف خبير( لقمان، 16) : اى فرزند من اگر خطيئه‏اى به اندازه سنگينى دانه خردل
باشد، و در دل سنگ بزرگ يا آسمانها يا زمين قرار گيرد (بر خدا مخفى نمى‏ماند) آن را
مى‏آورد. خداوند دقيق و آگاه است.
5 - الله لطيف بعباده يرزق من يشاء و هو
القوي العزيز(شورى، 19): خداوند به بندگان خود مهربان است هركس را بخواهد روزى
مى‏دهد، و او توانا و قدرتمند است.
6 - الا يعلم من خلق و هو اللطيف
الخبير(ملك، 14) : آيا آن كس كه آفريده است، (به مخلوق خود) علم ندارد، درحالى كه
او دقيق و آگاه است.
7 - واذكرن ما يتلى في بيوتكن من آيات الله و الحكمة ان
الله كان لطيفا خبيرا(احزاب، 34) : آنچه در خانه‏هاى خود از آيات خدا و حكمت تلاوت
مى‏شود، ياد آوريد، خداوند دقيق و آگاه است.
اينها آياتى است كه در آنها اسم
«لطيف‏» به عنوان وصف خدا آمده است. اكنون بايد معنى آن را به دست آوريم.
«ابن
فارس‏» مى‏گويد: اين لفظ دو معنى بيش ندارد، يكى حاكى از «رفق‏» و «مهربانى‏» و
ديگرى حاكى از «ريزى و باريكى‏» است.
توضيح آنچه كه در «المنجد» آمده، اين است: هرگاه اين لفظ از باب (نصر ينصر) گرفته شود با حرف جرى مانند ب و لام، متعدى، و به معنى رافت و مهربانى خواهد بود چنانكه مى‏گويند : (لطف يلطف بفلان و لفلان رفق به). ولى هرگاه از باب (شرف يشرف) باشد، نيازى به مفعول نداشته و به معناى دقت و ظرافت‏خواهد بود.
هدف از توصيف خدا در آيات ياد شده به اين اسم يكى از دو مطلب
است:
يا بيان دقت و ظرافت كنايه از برترى از انديشه انسان، و يا محبت و مهربانى
است، اينك چهار مورد را يادآور مى‏شويم:
1 - ذات اقدس الهى «لطيف‏» و نامحسوس
است از اين جهت ديده نمى‏شود و لذا خدا در تعليل نامرئى بودن خود از كلمه «لطيف‏»
به عنوان علت استفاده كرده مى‏فرمايد: لا تدركه الابصار و هو يدرك الابصار و هو
اللطيف الخبير و در حقيقت علت جمله نخست و صف «لطيف‏» و علت جمله دوم اسم «خبير»
است.
2 - آگاهى از پوشيده و پنهان‏ها و آيه سوره لقمان ناظر به همين معناست: يا
بني انها ان تك مثقال حبة من خردل ... ان الله لطيف خبير.
3 - لطيف در تدبير
چنان كه آيه سوره يوسف ناظر به همين معنا است چون پس از بيان سرگذشت‏يوسف كه از دل
چاه او را به تخت فرمانروائى رساند، چنين مى‏فرمايد: ان ربي لطيف لما يشاء يعنى
كارش را آن‏چنان با دقت و ظرافت صورت مى‏دهد كه فراتر از انديشه و خرد انسان است.

4 - بيان رافت و مهربانى خدا و لفظ لطيف در آيه شورى ناظر به همين معنا است،
چنان‏كه مى‏فرمايد:ان الله لطيف بعباده يرزق من يشاء.
با توجه به اين كه كلمه
لطيف يكى از اهداف چهارگانه را در اين آيات تعقيب مى‏كند مى‏توان گفت همه اين معانى
جلوه‏هاى يكى از دو معنائى است كه ابن فارس بيان كرد.
سه مورد نخست را بايد از
شاخه‏هاى لطيف به معنى دقيق گرفت و در حقيقت لازمه دقيق بودن ذات نامرئى بودن و
آگاهى از پنهانها و تدبير فراتر از حس و خيال و خرد مى‏باشد.
ولى مورد چهارم
مربوط به معنى دوم است كه همان رفق مى‏باشد.
اصولا معارف و مسائل عقلى فراتر از
آن است كه الفاظ محدود براى تبيين آن كافى و رسا باشد، از اين جهت وحى الهى از
استعاره و كنايه كمك مى‏گيرد و اگر به صورت علمى مى‏گفت‏خدامجرد از ماده و فراتر از
حس است در عين صحت‏يك بحث فلسفى مى‏شد، درحالى كه وحى به زبان ديگر سخن مى‏گويد از
اين جهت‏براى رساندن تجرد ذات از ماده از لفظ لطيف كه در اصطلاح ما معادل با ظريف
است، كمك مى‏گيرد و مى‏رساند كه او فراتر از ديدگان ماست.
همچنين براى بيان
آگاهى از پنهان‏ها، بهترين راه اين است كه لطيف و دقيق بودن ذات را گواه بر نفوذ او
در گستره هستى بگيرد، زيرا شئ دقيق مى‏تواند نافذ باشد از اين جهت علمش گسترده و
فراگير است.
المؤمن

اسم «مؤمن‏» در قرآن 22 بار آمده و در يك بار وصف
خدا قرار گرفته است چنان‏كه مى‏فرمايد: هو الله الذي لا اله الا هو الملك القدوس
السلام المؤمن المهيمن السلام المؤمن المهيمن العزيز الجبار المتكبر سبحان الله عما
يشركون(حشر، 23): خدا كسى است كه خدائى جز او نيست (او) فرمانروا، منزه از شرك
پاكيزه از عيب، ايمنى‏بخش، نگهبان، قدرتمند، خودمختار، بزرگوار، منزه است‏خدا از
آنچه كه براى او شريك قرار مى‏دهند.
ابن فارس مى‏گويد: ماده اين اسم دو معنى
نزديك به هم دارد، يكى امانت در مقابل خيانت، ديگرى تصديق و پذيرش، و قرآن ماده اين
اسم را در هر دو مورد به‏كار برده است، چنان‏كه از زبان فرزندان «يعقوب‏»عليه
السلام نقل مى‏كند كه آنها پس از بازگشت از صحرا و آوردن خبر مرگ يوسف، به پدر چنين
گفتند: ... و ما انت‏بمؤمن لنا...(يوسف،17) : تو هرگز ما را تصديق نخواهى كرد.

و باز مى‏فرمايد: ... و آمنهم من خوف(قريش، 4): قريش را از خوف ايمنى بخشيد.

گاهى گفته مى‏شود مى‏توان هر دو معنا را به يك معنا باز گرداند زيرا گوينده از
آن ترس دارد كه مخاطب سخن او را تكذيب كند آنگاه كه او را تصديق كرد اين ترس از او
برداشته مى‏شود.
و در هر حال هدف از توصيف خدا به اين اسم، ايمنى‏بخشى او است،
يعنى به بندگان خود امان از عذاب در دنيا را حت‏شرائطى داده است، و برخى از آيات بر
اين معنا دلالت دارد.
ان الذين سبقت منا الحسنى اولئك عنها مبعدون ; لا يسمعون
حسيسها و هم في مااشتهت انفسهم خالدون ; لا يحزنهم الفزع الاكبر و تتلقيهم الملائكة
هذا يومكم الذي كنتم توعدون(انبياء، آيه 101 - 103): آنان كه از قبل، مشمول وعده
نيكوى ما شده‏اند، آنها از دوزخ دور مى‏باشند، صداى دوزخ را نمى‏شنوند و آنان در
نعمت‏هاى مورد ميل و علاقه خود جاودانه‏اند، خوف بزرگ روز قيامت، آنها را اندوهگين
نمى‏سازد فرشتگان به استقبال آنها آمده مى‏گويند اين همان روزى است كه به شما وعده
داده شده است.
و نيز مى‏فرمايد: ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل
عليهم الملائكة الا تخافوا و لا تحزنوا و ابشروا بالجنة التي كنتم توعدون(فصلت،
30):
آنان كه گفتند پرورگار ما خدا است آنگاه استقامت ورزيدند، فرشتگان بر آنان
فرود مى‏آيند (ومى‏گويند) مترسيد، اندوهگين مباشيد، بشارت باد شما را به بهشتى كه
به آن وعده داده مى‏شديد.
اما نمايش اين اسم در زندگى انسان اين است كه به
عنوان فرد مسلمان ديگران از شر زبان و دست او در امان باشند، و پيامبر گرامى فرموده
است: «المسلم من سلم المسلمون من يده و لسانه‏» :مسلمان كسى است كه مسلمانان از دست
و زبان او در امان باشند.
و در روايت ديگر آمده است آن كس كه به خدا و روز
رستاخيز ايمان دارد، همسايه خود را از شر خود ايمن سازد.
ولى اگر مؤمن را به
معنى پذيرنده بگيريم، نمايش آن در زندگى بشر اين است كه به خدا و كتب آسمانى و
پيامبران الهى ايمان آورد.



:: موضوعات مرتبط: روح متعالی , ,
:: بازدید از این مطلب : 1290
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جهان مدرن
ت : پنج شنبه 17 مرداد 1392
.

در نظر قرآن، مؤمنان و صالحان سرانجام به جایی ابدی به نام جنت می‌روند و زندگی پر نعمت و خوشی را در پیش می‌گیرند بنا بر آیات قرآن این وعده الهی قطعی است قرآن از دو بهشت نام برده: یکی در عالم برزخ که موقت است و دیگری در آن جهان که جاودان است بهشت درجات و مراتبی دارد و برخی از آنها بر دیگری برتری دارند. نعمت‌های بهشتی نیز بسته به درجات بهشتیان، گوناگونی دارند توصیف ویژگیهای بهشت از دیدگاه علی ابن ابی طالب: « اگر با چشم دل به آنچه که از بهشت برای تو وصف کرده‌اند بنگری، از انچه در دنیاست دل میکنی، هر چند شگفتی آور و زیبا باشد؟ از خواهشهای نفسانی و خوشیهای زندگانی و منظره‌های آراسته و زیبای ان کناره می‌گیری، و اگر فکرت را به درختان بهشتی مشغول داری که شاخه‌هایشان همواره به هم می‌خورند و ریشه‌های آن در توده‌های مشک پنهان و در ساحل جویباران بهشت قرار گرفته آبیاری می‌گردند، و خوشه‌هایی از لؤلؤ آبدار به شاخه‌های بزرگ و کوچک درختان آویخته و میوه‌های گوناگونی که از درون غلاف‌ها و پوشش‌ها سر بیرون کرده‌اند، سرگردان و حیرت‌زده میگردی: شاخه‌های پر میوهٔ بهشت که بدون زحمتی خم شده در دسترس قرار گیرند، تا چینندهٔ ان هرگاه که خواهد برچیند، مهمانداران بهشت گرد ساکنان ان و پیرامون کاخهایشان در گردشند و آنان را با عسلهای پاکیزه و شراب‌های گوارا پذیرایی کنند. آنان کسانی اند که همواره از کرامت الهی بهره مندند تا انگاه که در سرای ثابت خویش فرود آیند و از نقل و انتقال سفرها آسوده گردند. ای شنونده! اگر دل خود را به منظره‌های زیبایی که در بهشت به ان میرسی مشغول داری، روح تو با اشتیاق فراوان به ان سامان پرواز خواهد کرد، و از این مجلس من با شتاب به همسایگی اهل قبور خواهی شتافت.خداوند با لطف خود من و شما را از کسانی قرار دهد که با دل و جان برای رسیدن به جایگاه نیکان تلاش می‌کند.
بهشت اقامتگاه ابدی مؤمنان و صالحان رستگار در جهان آخرت است و بهشتیان کسانی هستند که به تصریح قرآن، در ترازوی اعمال، کفه‌ی کارهای نیک‌شان از کفه‌ی بدی‌هاشان سنگین‌تر است. در قرآن مجید، بهشتیان به نام‌ها و صفت‌هایی همچون اصحاب الیمین و اصحاب الجنه خوانده می‌شوند. بهشت معادل واژه «الجنّة» است و در قرآن مجید با این اسامی و اوصاف به کار رفته است: جنة المأموی، جنّات المأوی، جنة النعیم، جنات الخلد، دار السلام، دارالمتقین، دار المقامة، عدن، الفردوس. توصیف بهشت در سه سوره الرحمن، واقعه و دهر به صورت مفصل و در برخی از سوره های دیگر قرآن به صورت گذرا و مجمل بیان شده است و به بسیاری از نعمت های بهشتی همچون میوه‌ها و باغها و چشمه‌ساران و زنان پری‌رو با لباس‌های حریر و ... و نیز نعمت‌های معنوی همچون رضوان خداوند و ... اشاره گردیده است. در اینکه آیا آن بهشت موعود، اکنون نیز موجود است یا نه، میان دانشمندان اسلامی اختلاف نظر است. اکثر دانشمندان معتقدند که بهشت هم اکنون وجود خارجی دارد و برای اثبات ادعای خود به ظواهر برخی از آیات استدلال می‌کنند. در روایات مربوط به معراج و روایات دیگر نیز نشانه‌های روشنی از این موضوع دیده می‌شود. بنابراین می‌گویند بهشت در درون و باطن این جهان است اما برای ما قابل دید و درک نیست؛ به عبارت دیگر عالم آخرت و بهشت و دوزخ، بر این عالم احاطه دارد و این جهان همانند جنین در درون آن جهان قرار دارد. آیات قرآن و روایات اسلامی دلالت دارد که بهشت نیز همانند جهنم، درهایی دارد.
درجات در بهشت درجات در بهشت متفاوت است: بعضی‌ از بهشتیان از تسبیح و تقدیس و تکبیر خداوند بهره‌مندند بعضی از انواع خوردنی‌ها، آشامیدنی‌ها، میوه‌ها، لباس‌های زربفت، حریر و سندس و همنشینی با حور العین.» منابع: تفسیر نمونه المیزان؛ مجمع البیان؛ دایرةالمعارف الشیعه العامه، ج 7، ‌ص 36؛ قرآن پژوهی، ‌ص 572
الجنّة و أهل الجنّة 1- الجنّة خیر مال، و النّار شرّ مقیل بهشت بهترین عاقبت، و آتش بدترین خوابگاه است 2- ألا و إنّی لم أر کالجنّة نام طالبها، و لا کالنّار نام هاربها . آگاه باشید که من ندیدم مثل بهشت، که طلب کننده‏اش در خواب باشد، و نه مانند آتش دوزخ، که گریزان از آن در خواب باشد. 3- إنّ أهل الجنّة کلّ مؤمن هین لین به راستى که اهل بهشت، هر مؤمن نرمخوى هموارى است 4- إنّ اللّه تعالى یدخل بحسن النّیّة و صالح السّریرة من یشاء من عباده الجنّة به راستى که خداى تعالى بواسطه حسن نیت، و شایستگى سریره و نهان، از بندگانش هر که را که خواهد داخل بهشت مى‏نماید (یعنى هر چند کارى که استحقاق بهشت را برساند نکرده باشد). 5- الجنّة دار الأمان
بهشت سراى امان است.
در آیه 23 از سوره مبارکه هود خداوند اصحاب بهشت را معرفی نموده و می‎فرماید: "إِنَّ الَّذِینَ امَنُوا وَ عَمِلُوا الصالِحَاتِ وَ أَخْبَتُوا إِلى رَبهِمْ أُولَئك أَصحَاب الْجَنَّةِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ؛ آنها كه ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند و در برابر خداوند خاضع و تسلیم بودند، آنها یاران بهشت‎اند، و جاودانه در آن خواهند ماند. راغب در مفردات گفته است: كلمه «خبت» به معناى زمین مطمئن و محكم است، و وقتى گفته مى‎شود: «اخبت الرجل» معنایش این است كه تصمیم گرفت به زمینى محكم برود، و یا در آن زمین پیاده شد، نظیر كلمه «اسهل و انجد» كه به معناى «به سرزمین هموار رفت، به بلندى رفت» مى‎باشد، و به تدریج در معناى نرمى و تواضع استعمال شده كه در آیه "و اخبتوا الى ربهم" به همین معنا آمده، و نیز در جمله «و بَشِّر المُخبتین» به معناى تواضع آمده، مى‎فرماید افراد متواضع را كه استكبارى از عبادت خدا ندارند بشارت بده، و نیز در جمله «فَتُخبِت لهُ قُلوبهم» یعنى دل‎هایشان براى او نرم و خاشع مى‎گردد.



:: موضوعات مرتبط: روح متعالی , ,
:: بازدید از این مطلب : 1285
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جهان مدرن
ت : پنج شنبه 17 مرداد 1392
.
قرآن مجید بهشت ابدی را پاداش نیکوکاران و متقین و جهنم را جای کافران و گناهکاران می داند و تاکید دارد که انسان با ایمان و عمل صالح خود و کسب رضایت خداوند متعال می تواند به تنعم جاودان برسد.

به گزارش به نقل از مهر، بهشت جايي است كه خداوند براي نيكوكاران آماده ساخته و همه نعمت ها در آن يافت مي شود. در قرآن مجید به بخشی از اين نعمت ها اشاره شده است. هدف از ذكر آنها تنها اين است كه به قدر ممكن، بهشت را براي انسان ترسيم كند، زيرا نعمت ها و خوشي هاي بهشتي با نعمت هاي اين دنيا تفاوت بنيادي دارند و تعابير اين جهاني، توان تفسير حقايق بهشتي را ندارند، چنان كه جنين در رحم مادر توان درك واقعيت هاي دنيا را ندارد.
جهنم نيز جايي است كه در آن گنهكاران و ظالمان به انواع عقوبت گرفتار مي شوند. قرآن مجید اوصافي براي جهنم برشمرده كه همانند بهشت براي نزديكي به ذهن است و حقيقت جهنم براي انسان با تعابير متعارف قابل درك نيست. از آيات قرآن و روايات به روشني بر مي آيد كه خداوند بهشت و جهنم را هم اكنون آفريده و براي نيكوكاران و گنهكاران آماده ساخته است. آياني كه بر اين حقيقت دلالت دارند از جمله آیات 12-15 سوره نجم هستند که می فرماید: "ولقد رآه نزلة أخرى عند سدرة المنتهى عندها جنة المأوى؛ و قطعا پيامبر بار ديگر نيز او فرشته وحي را مشاهده كرد نزد سدره المنتهي كه جنه الماوي نزد آن است". مقصود از"جنه الماوي" همان بهشت موعود است كه آيات ديگر از آن به"جنات عدن" و مانند آن ياد كرده اند. اگر بهشت آفريده نشده بود، چنين لحني از فصاحت و بلاغت دور بود.
آيات ديگري نيز از مهيا شدن بهشت و جهنم براي نيكوكاران و بدكاران خبر داده اند كه شاهدي بر وجود كنوني آنها هستند. در آیه 133 سوره آل عمران خداوند مي فرمايد؛ و براي نيل به آمرزش از پروردگارخود و بهشتي كه پهنايش به قدر آسمان ها و زمين است براي پرهيزكاران آماده است. بشتابيدبه طور كلي مي توان گفت هر عمل نيكي كه براي رضايت خداوند باشد، آدمي را به بهشت رهنمون مي كند. برخي اعمال نيك را عقل آدمي فرمان مي دهد و برخي ديگر را خدا فرمان مي دهد و حتي فرامين خدا، احكام عقل را نيز تاييد مي كند. فرمانهاي خدا در قرآن و روايات پيامبر و امامان معصوم آمده اند و از اعمالي ياد كرده اند كه جاي دارد به برخي از آنها اشاره كنيم.
ايمان و عمل صالح ايمان و عمل صالح از اعمالي است كه آدمي را به بهشت راه مي نمايد. قرآن کریم در اين باره در آیه 82 سوره بقره مي فرمايد: و كساني كه ايمان آورده و كارهاي شايسته كرده اند، آنان اهل بهشتند و در آن جاودان خواهند بود.
تقوا تقوا عبارت است از آنچه انسان را از گناه حفظ مي كند و موجب مي شود كه او به واجبات و مستحبات اهتمام بيشتري نشان دهد. تقوا بي ارتباط با ايمان و عمل صالح نيست. قرآن در اين باره در آیه 45 سوره حجر مي فرمايد: به يقين، متقین در باغ ها و كنار چشمه ها خواهند بود.
پيروي از خدا و رسول(صلی الله علیه واله) هر كس از اوامر و نواهي خدا و رسولش پيروي كند، خدا او را به بهشت در مي آورد و هركس خدا و رسولش را نافرماني كند، خدا او را به جهنم مي برد.
راستي و راستگويي قرآن اوصافي براي راستگويان و همچنين پرهيزكاران و نيكوكاران برمي شمرد. مي توان اوصاف مشترك راستگويان و پرهيزكاران و نيكوكاران را چنين ياد كرد؛ ايمان به خدا، معاد، فرشتگان، كتاب هاي آسماني، پيامبران الهي و نيز انفاق به يتيمان و بينوايان، در راه ماندگان و مستمندان آبرومند، بر پاداشتن نماز، پرداخت زكات، وفا به عهد و پيمان و بردباري در سختي و دشواري.
بنابر آيات قرآن از جمله آیه 177 سوره بقره كساني كه خويشتن را بدين اعمال و رفتار ارزشمند بيارايند اهل راستي و پرهيزگاري هستند: اولئك الذين صدقوا و اولئك هم المتقون؛ اينها كساني هستند كه راست مي گفتند و گفتارشان با اعتقاداتشان هماهنگ است و اينها پرهيزكاران هستند.
اهتمام به نماز آنان كه هيچ گاه نماز را ترك نمي كنند و در اداي آن، وقت و شرايط لازم را ارج مي نهند و به روح و حقيقت آن پي برده اند و هيچ چيز را بر اين فرضيه الهي ترجيح نمي دهند، در قرآن ستوده شده اند و جايگاه ابدي آنان بهشت است. قرآن در آیات 34 و 35 سوره معارج مي فرمايد: آنان كه بر نماز مواظبت دارند آنان در باغ هاي بهشتي گرامي داشته مي شوند.
انفاق در راه خدا انفاق در راه خدا جايگاه والايي در ميان اعمال پسنديده دارد. انفاق فقط در امور مادي و مالي پسنيده نيست، بلكه بهترين انفاق در راه خدا، انفاق علم و دانش و احكام و معارف دين است. قرآن مي فرمايد پرهيزگاران همانا در توانگري و تنگدستي، انفاق مي كنند. آنها پاداششان آمرزش پروردگار و بهشت هايي است كه از زير درختانش، نهرها جاري است، جاودانه در آن مي مانند.
شهادت در راه خدا كسي كه از جان خويش كه عزيزترين سرمايه اوست در راه خدا مي گذرد نزد خداوند، مقام بس والايي دارد. خداوند به صراحت فرموده كه شهيد را پيش خود جاي مي دهد و به او روزي مي دهد. در بهشت هيچ پاداشي همانند مقام "قرب" ارزشمند نيست. قرآن مي فرمايد؛ هرگز گمان مبر كساني در راه خدا كشته شدند، مردگانند، بلكه زنده اند و نزد پروردگارشان روزي داده مي شوند.


:: موضوعات مرتبط: روح متعالی , ,
:: بازدید از این مطلب : 1359
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جهان مدرن
ت : پنج شنبه 17 مرداد 1392
.
 
مخلوقات پروردگار بسیار زیاد و متنوع هستند. گروهی جمادات هستند که در ظاهر بی حرکت هستند، گروهی گیاهان هستند که در جای خود ثابت هستند اما به سمت بالا رشد می کنند و گروهی حیوانات هستند که علاوه بر رشد جسمی قادر به حرکت هستند و در شعور سهمی بالاتر از موجودات دسته اول و دوم دارند، به بچه های خود مهربانی می کنند، برای حفظ جان خود از خطرها می گریزند و برای به دست آوردن غذا تلاش می کنند. اگر به دنیای اجنه و فرشتگان وارد نشویم گروه دیگر از موجودات پروردگار مهربان خلقت آفرین انسان ها هستند که در آفرینش جایگاه بالاتری دارند. انسان ها علاوه بر جسم به نعمت تفکر هم زینت یافته اند و علاوه بر رشد جسم، در فکر و روح نیز می توانند پرورش یابند.

خاک و هوا به گیاه می پیوندد و خود را به مرحله بالاتری از کمال می رساند، گیاه توسط حیوان و انسان خورده می شود و به سطح بالاتری از کمال میرسد، حیوان توسط انسان خورده می شود و کامل می شود، اما کمال انسان در چیست؟ جمادات و گیاهان و حیوانات راه خود را به سوی کمال یافته اند، اما آیا انسان نیز راه کمال خویش را پیدا کرده است و در مسیر درست راه می پیماید یا اشتباه می رود؟ آیا احتمال عقب رفتن انسان هم وجود دارد؟ آیا ممکن است انسان به زندگی حیوانات وارد شود و یک حیوان پیشرفته شود؟

اگر همت انسان به راحتی زندگی مادی او محدود شود، زندگی انسان در سطح زندگی حیوانات باقی می ماند، اما با پرورش ویژگی های فکری وپرداختن به زندگی روحانی باعث بالا رفتن در سطوح کمال می شود. آخرین مرحله کمال، بالاترین زیبایی  هستی و خالق همه زیبایی هاست. انسان اگر قصد دارد در مسیر کمال حرکت کند باید هدف و همت خود را خدایی قرار دهد و جایگاه خود را در آفرینش بشناسد. جایگاه انسان در آفرینش بندگی است.هرچقدر انسان بنده تر شود رشد او در مسیر کمال بیشتر و بالاتر می شود. اگر جمادات در مرحله شماره یک کمال قرار داشته باشند، گیاهان در مرحله شماره دو کمال، حیوانات در مرحله شماره سه و انسان در مرحله شماره چهار کمال قرار دارد. جایگاه خالق ذوالجلال و الاکرام در مراتب کمال بینهایت است و انسان راهی از مرتبه چهار تا بینهایت برای کمال دارد و می تواند در معرفت و عشق خود را به قرب خدای قادر متعال برساند، به شرط آن که در مسیر بندگی حرکت کند.

کمال انسان فقط با بندگی خالق قادر و دانا انجام می شود، در حالی که مکاتب غربی به جای اصل قرار دادن خداوند، انسان را اصل قرار می دهند و به او قدرت بادکنکی می دهند. در عرفان های کاذب که گاه خدا را نادیده می گیرند و گاه با آداب شرع مخالفت می کنند، آخرین درجه کمال و بالاترین هدف کسب آرامش است، هرچند این آرامش از روش های متضاد با بندگی به دست بیاید. اما در طریق بندگی نهایت هدف و بالاترین درجه کمال در قرب حق تعالی است که در سایه این تقرب آرامش کامل نیز به دست می آید و انسان به بالاترین درجه اطمینان میرسد.

ارتباط با خالق هستی، عشق به جمال مطلق و کمال مطلق و عشق به اولیای وارسته او باعث رشد انسان می شود. نماز مظهر عشق به خداوند و لحظه ناب با پروردگار عالم صحبت کردن و رهیدن از دام ها و قیدهای دنیای محدود است. در این مهمانی سلول های جسم و روح انسان رشد می کند و به سوی آسمان حرکت میکند.

انسانی که در مسیر بندگی حرکت می کند به همه مظاهر آفرینش عشق می ورزد و همه بندگان و آفریده ها را نشان از خالق آن ها می داند و به آن ها محبت می کند. بندگی به همه ابعاد زندگی وارد می شود. بنده به توحید افعالی، صفاتی و توحید ذاتی تن در میدهد. بنده موحد هیچ کدام از افعال و حرکات خود را مستقل از خداوند نمی بیند و اراده خود را که هدیه ای است از طرف خدا، در مسیر اراده باریتعالی قرار می دهد. صفات زیبا و کمالاتی که در او به وجود می آید را حقیقتا از خداوند می بیند و به او نسبت می دهد و از خودش نمی بیند. سالک مسیر زندگی به درجه ای از فهم و شعور می رسد که خدای متعال را یگانه موجودی می داند که به صورت مستقل همه کمالات را دارد و کمالات سایر موجودات را همگی در سایه کمالات الهی معنا می کند و مرتبه سوم توحید ذاتی است که سالک حقیقتا هستی خود و ماسوی الله را از خداوند بداند.

یاران ره عشق منزل ندارد

این بحر مواج ساحل ندارد

باری که حملش نامد ز گردون

جز ما ضعیفان حامل ندارد



:: موضوعات مرتبط: روح متعالی , ,
:: بازدید از این مطلب : 1407
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جهان مدرن
ت : پنج شنبه 17 مرداد 1392
.

افزایش درجات بهشت با تلاوت قرآن !


 

روایاتی که در مورد فضیلت قرائت قرآن ذکر شده است، پیوند محکم با سازندگی انسان دارد. هر اندازه که تلاوت قرآن نقش برجسته در روح، قلب، عقل و سلوک انسان داشته باشد و انسان از این قرائت تأثیر بپذیرد فضیلت قرائت بیشتر می‌گردد.


 

تلاوت

ثوابی که این روایات برای تلاوت قرآن در آخرت ذکر می‌کند، جدایی از تأثیر قرآن در روح قاری در این جهان نیست؛ زیرا در بینش ما دنیا مرتبط با آخرت است.

دنیا و آخرت دو چهره است برای موضوع واحد و آن موضوع انسان است. دنیا چهره‌ی ظاهر انسان و آخرت چهره‌ی باطن انسان است. نعمت‌هایی که قرآن و روایات در بهشت ذکر کرده است، در این جهان نیز هست، که در سلوک، روح، اخلاق و پیوند انسان با خداوند آشکار می‌گردد.

عکس آن نیز صحیح است؛ زیرا عذاب جهنّم و شعله آتش چهره‌ی دیگر از سلوک صاحب آن و اخلاق او در این دنیاست. بد اخلاقی و دوری از خداوند چهره‌ی دیگر از عذاب جهنّم و شعله‌های آتش آن است.

بدون شک، کفر، فجور و ظلم برای صاحبش هم عذاب در دنیا و هم عذاب در آخرت است. و این دو عذاب باهم پیوسته است؛ عذاب اخروی چهره‌ی دیگر از عذاب این جهان است.

با توجه به این برداشت از رابطه دنیا و آخرت، ثواب‌هایی که روایات اسلامی برای قرائت قرآن ذکر کرده است، ارزش و اهمیت آن به اندازه تأثیری است که قرآن در تهذیب و در تکامل انسان دارد، هر اندازه که این نقش و تأثیر بیشتر باشد ثواب آن نیز بیشتر و عظیم‌تر خواهد بود.

بنابراین ثواب‌های اخروی قرائت قرآن و تکامل انسان در این جهان به وسیله‌ی قرائت قرآن دو چهره برای مسأله واحد است. درجاتی که انسان در بهشت به دلیل قرائت قرآن کسب می‌کند، همانند تکامل و تعالی است که در این جهان به واسطه قرائت قرآن به دست می‌آورد.

جایگاه انسان و درجات او در آخرت، جایگاهی است که وی در این جهان با اعمالش کسب کرده است و تکامل انسان در این جهان موازی است با درجات او در بهشت؛ زیرا دنیا و آخرت بیگانه از هم نیستند، درجات انسان در بهشت نتیجه‌ی طبیعی درجات کمال انسان در دنیاست و انعکاسی است از کمال دنیایی او

 

با توجه به آنچه که ذکر شد، برخی از روایاتی را که در مورد فضیلت قرائت قرآن وارد شده است ذکر می‌کنیم:

 

 

روایت اول:

از پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) نقل شده که حضرت فرمود:

به کسی که قرآن می خوانده و رفیق قرآن بوده؛ گفته می‌شود بخوان و بالا رو و آن را با تأمل و تأنی بخوان همان‌گونه که در دنیا آن را با تأنی می‌خواندی همانا عظمت، مقام و درجه تو نیز در آخرین آیه‌ای است که می‌خوانی. (1)

این روایت به مطالب زیر دلالت دارد:

1. جایگاه انسان و درجات او در آخرت، جایگاهی است که وی در این جهان با اعمالش کسب کرده است و تکامل انسان در این جهان موازی است با درجات او در بهشت؛ زیرا دنیا و آخرت بیگانه از هم نیستند، درجات انسان در بهشت نتیجه‌ی طبیعی درجات کمال انسان در دنیاست و انعکاسی است از کمال دنیایی او.

2. منزلت انسان در دنیا به دلیل ارتباط او با قرآن است و اینکه چه اندازه قرآن خوانده است؛ زیرا قرآن نردبان کمال، تعالی و رشد او در دنیا به حساب می‌آید و آیات قرآن پله‌های این نردبان است. هر اندازه انسان آیات قرآن را با بصیرت و دقت بخواند درجات او بالا می‌رود.

بنابراین انسان با قرآن رشد می‌کند و تکامل می‌یابد و حرکت تصاعدی وی در این جهان به سوی خداوند انجام می‌شود و درجات کمال در دنیا به اندازه‌ی بهره‌ای است که از قرآن برده و تأثیری که از قرآن پذیرفته است.

درجه انسان در قرب به خداوند به اندازه‌ی کمال او در این جهان است و جایگاه او در بهشت به اندازه قرب وی به خداوند است.

سیئات انسان باقی می‌ماند؛ زیرا نعمت‌ها حسنات انسان را از بین برد، در نتیجه برای از بین بردن سیئات و گناهان حسنه‌ی باقی نماند و در روز قیامت بنده می‌ماند و گناهان او، بدون اینکه حسنه‌ی برای از بین بردن گناهان خود داشته باشد
 

روایت دوم:

امام صادق(علیه السلام) فرمود:

در قیامت سه دفتر است، دفتری که در آن نعمت‌ها ثبت است؛ دفتری که در آن حسنات ثبت است و دفتری که در آن سیئات ثبت است. دفتر نعمت‌ها و حسنات را برابر کنند و نعمت‌ها همه حسنات را فراگیرند و دفتر سیئات باقی باشد و فرد مؤمن را به پای حساب می‌خوانند و قرآن به بهترین صورت به پیش او می‌آید و می‌گوید: پروردگارا من قرآنم و این بنده‌ی مؤمن توست که خود را برای خواندن من به رنج می‌انداخت و شبش را در تمرین من طولانی می‌کرد و چون به نماز شب مشغول می‌شد، اشک از چشمش جاری می‌گردید، او را خشنود ساز همان‌گونه که مرا خشنود ساخت. سپس حضرت فرمود: خدای عزیز و جبار می‌فرماید: ای بنده‌ی من دست راستت را باز کن و خدا دست راستش را از رضوان عزیز جبار پر می‌کند و دست چپش را از رحمت خدا، سپس به او گفته می‌شود: این بهشت برایت مباح است، بخوان و بالا رو چون آیه‌ای بخواند درجه‌ای بالا می‌رود. (2)

حسنات

تفسیر آنچه در حدیث آمده است:

1. دفاتر سه تاست: نعمت‌ها ، حسنات و سیئات ، نعمت‌ها از سوی خداوند بر بندگان فرو فرستاده می‌شود؛ ولی حسنات و سیئات از سوی بندگان به طرف خداوند بالا می‌رود. باید حسنات انسان به اندازه‌ی باشد تا اینکه سیئات وی را از بین ببرد که: إن الحسنات یذهبن السیئات(هود/14). در عین حال حسنات انسان نعمت‌های الهی را پوشش می‌دهد؛ زیرا هر حسنه‌ی متضمّن شکر خداوند است؛ بنابراین حسنات نقش دوگانه دارد یکی شکر بر نعمت‌های زیبای خداوند و دیگر اینکه سیئات را بپوشاند و آن را محو کند.

2. و لکن نعمت‌های خداوند فراوان است و حسنات انسان کم، نعمت‌های الهی چندین برابر حسنات انسان است. معنای این سخن این است که بنده هیچ‌گاه نمی‌تواند حق نعمت‌های الهی را ادا کند.بنابراین دفتر نعمت‌ها باقی می‌ماند بدون اینکه حسنات با وی برابری کند. از کجا حسنات اندک ما می‌تواند این همه نعمت‌های الهی را پوشش دهد؟ در این صورت حسنات مستغرق در نعمت‌های الهی می‌گردد. معنای استغراق استهلاک است همان‌گونه که دریا، یک کاسه‌ی شراب را از بین می‌برد دیگر از آن شراب نه طعمی باقی می‌ماند و نه بویی. همین گونه است حسنات ما در مقابل نعمت‌های الهی.

3. پس سیئات انسان باقی می‌ماند؛ زیرا نعمت‌ها حسنات انسان را از بین برد، در نتیجه برای از بین بردن سیئات و گناهان حسنه‌ی باقی نماند و در روز قیامت بنده می‌ماند و گناهان او، بدون اینکه حسنه‌ی برای از بین بردن گناهان خود داشته باشد.

امام صادق(علیه السلام) فرمود: هر که در جوانی قرآن بخواند، قرآن با گوشت و خونش بیامیزد و خداوند وی را با فرشته‌های ارجمند و نیکوکار همراه کند و قرآن در قیامت مانع او از دوزخ باشد

 

4. در این جاست که قرآن برای شفاعت او در پیشگاه پروردگار حاضر می‌شود. چون شفاعت برای کمک کردن به انسان عاجز است؛ وقتی عجز در حسنات انسان پدید آید و همه‌ی دفتر سیئات انسان باقی باشد، بدون آنکه آن را حسنات بپوشاند. انسان برای رفع این عجز به شفاعت شافعان نیازمند است. و قرآن یکی از عمده‌ترین شفیعان روز جزاست.

 

5. در نتیجه خداوند شفاعت قرآن را می‌پذیرد و دست بنده را از رضوان و رحمت خودش پر می‌کند. رضوان الهی پیش از رحمت اوست. اول خداوند از بنده‌اش راضی می‌شود بعد چون خداوند رحمان است وی را نعمت می‌دهد و این نعمت دهی الهی به اندازه ظرفیت بنده است، ظرفیت انسان محدود است و رحمت خداوند غیر محدود. خداوند هرکس را به اندازه‌ی ظرفیتش از رضوان و رحمت خداوند به او می‌بخشد؛ زیرا ظرفیت‌ها متفاوت است.

به اندازه‌ی آنچه در دنیا قرآن خواندی و از آن بهره‌مند شدی به درجات بهشت می‌رسی هرچه به درجات بالای بهشت رسیدی به رضوان و رحمت الهی دست پیدا می‌کنی.

 

روایت سوم:

امام صادق(علیه السلام) فرمود:

هر کس در جوانی قرآن بخواند، قرآن با گوشت و خونش بیامیزد و خداوند وی را با فرشته‌های ارجمند و نیکوکار همراه کند و قرآن در قیامت مانع او از دوزخ باشد. (3)

این حدیث به بهترین صورت از نقش قرآن در بنای شخصیت انسان سخن می‌گوید.

هرگاه جوانی قرآن بخواند قرآن با گوشت و خونش مخلوط می‌گردد. این تعبیر بیانگر حالت خاص و تعامل شدید بین قرآن و انسان است؛ در چنین حالتی با قرائت قرآن انسان متحوّل می‌گردد. قرآن در بنای شخصیت، عقل، روح، قلب، عواطف و احساسات انسان تأثیرگذار است.

اینکه قرآن با خون و گوشت انسان مخلوط می‌شود، در حقیقت جزء تکوینی از روح و عقل او می‌گردد، همان‌گونه که گوشت و خون از اجزای شکل دهنده‌ی جسم انسان است. قرآن جزء تکوینی عقل، اراده و قلب انسان می‌شود، در این صورت گرایش، اراده، فکر، اندیشه و احساس او قرآنی می‌شود

 

انسان در چنین حالتی احساس می‌کند که از قرآن چیزی را می‌گیرد وی گیرنده است و قرآن بخشنده. و این تأثیرگذاری روحی و عقلی است، در مقابل تأثیر جسمی که در نبات و حیوان رخ می‌دهد. و این تأثیر در بینش، تفکر، احساسات و... است به تعبیر دیگر شخصیت انسان با قرآن رشد و تکامل می‌یابد.

 

در این روایات نکاتی وجود دارد که به آن‌ها اشاره می‌گردد:

1. اینکه قرآن با خون و گوشت انسان مخلوط می‌شود، در حقیقت جزء تکوینی از روح و عقل او می‌گردد، همان‌گونه که گوشت و خون از اجزای شکل دهنده‌ی جسم انسان است. قرآن جزء تکوینی عقل، اراده و قلب انسان می‌شود، در این صورت گرایش، اراده، فکر، اندیشه و احساس او قرآنی می‌شود.

2. نتیجه‌ی این اختلاط و ترکیب راندن شیطان و هوای نفس از انسان است؛ زیرا شیطان در اعماق روح‌های تاریک زندگی می‌کند، هرگاه قرآن با روح انسان بیامیزد، قلب و روح او نورانی می‌شود، شیطان روح او را ترک می‌کند. هرگاه قرآن از دری وارد خانه‌ای شود، شیطان، هوای نفس و فجور از در دیگر خارج می‌گردد.

3. هرگاه شیطان و هوای نفس از انسان دور شود، گوشت و خون انسان با آتش جهنّم تماس پیدا نمی‌کند؛ زیرا قرآن مانع نزدیکی شیطان به انسان می‌گردد، هرگاه شیطان از انسان دور شد، عذاب الهی در آخرت از او دور می‌گردد.

4. بهترین زمان امتزاج و پیوند قرآن با روح انسان هنگام جوانی است، چون هوای نفس و گناه در او جای نگرفته است. قلب جوان دارای لطافت و تازگی است بعد از آنکه قرآن در آن جایگزین شد گناه و شیطان در آن ساکن نمی‌شود. و از سلامتی فطرت و ضمیر سالم دور نمی‌شود. قلب جوان استعداد بیشتر برای پذیرش قرآن دارد و بهتر می‌تواند با قرآن هماهنگی کند.امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) در وصیتش به امام حسن(علیه السلام) فرمود: قلب نوجوانان چونان زمین کاشته نشده، آماده‌ی پذیرش هر بذری است که در آن پاشیده شود.(4)



:: موضوعات مرتبط: روح متعالی , ,
:: بازدید از این مطلب : 1128
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جهان مدرن
ت : پنج شنبه 17 مرداد 1392
.

ارزش و مقام انسان در ميان ساير مخلوقات

بررسي شأن و جايگاه انسان در نظام خلقت و نيز در ميان ساير موجودات عرصه‏اي بس اساسي در مطالعات انسان شناختي است، چه اين كه درك نادرست مقام و جايگاه انسان در هستي موجب عوارض و پيامدهاي غير قابل جبراني است كه حتي آدمي را تبديل به پست‏ترين موجودات مي‏نمايد. بدين جهت، شايسته است تا اندازه‏اي در اين فراز به اين مهم پرداخته شود. در اين بخش نيز ما با استفاده از آيات قرآن كريم سعي مي‏كنيم تا دركي درست از مقام انسان بدست دهيم.

«و نيز انسان از جمله ممكنات مخصوص است. بدانكه امتزاج وي از دو روح گشته، يكي روح حيواني فاني و ديگري روح ملكوتي باقي و از اين جهت وي را هر زماني خلقتي و لبس تازه و صورتي و حياتي مجدد مي‏باشد و وي را ترقي از منزلي بدست مي‏دهد و رحلت از مقامي به مقامي روي مي‏دهد و از نشأه به نشأه تحول مي‏كند»[1]

 

1. انسان مخلوقي دو بعدي است:

در خلقت و آفرينش انسان، علاوه بر عناصر مادي كه در جماد، گياه و حيوان وجود دارد، عنصري ملكوتي و الهي نيز وجود دارد. انسان، تركيبي است از طبيعت (بدن) و ماوراي طبيعت (روح)[2]. نه مانند فرشتگان است كه ملكوتي محض‏اند و نه مانند حيوانات است كه فقط خاكي‏اند و بعد ملكوتي در آنها مطرح نيست.

 

2. انسان موجودي است برگزيده

آفرينش انسان، آفرينشي حساب شده و بر اساس طرح و نقشه‏اي معين انجام گرفته است. به عبارتي ديگر، هر چند خلقت همه موجودات خلقتي است بر اساس تدبير و طرحي از پيش معين و مشخص، ولي خلقت انسان به گونه‏اي خاص مد نظر بوده است و به شكلي خلقت انسان خلقتي ممتاز است.

«ثُمَّ اجْتَباه رَبُّهُ فَتابَ عليهِ وَ هَدي» (خداوند آدم را برگزيد و توبه‏اش را پذيرفت و او را هدايت كرد.)[3]

اما اين انتخاب و خلقت براي غرضي خاص، چيست؟

 

3. انسان خليفه خدا بر روي زمين است:

به عبارتي روشن و صريح مي‏توان هدف مذكور در بالا را در خليفة اللهي ديد. خداوند در هنگام آفرينش انسان خطاب به موجودات ملكوتي گفت:

«اِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ اِنّي جاعِلٌ فِي اْلاَرْضِ خَليفَةً قالوا اَتَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ الدِماءَ»[4] (بياد آر آنگاه كه پروردگار تو به ملائكه فرمود من در زمين خليفه برگمارم ملائكه گفتند مي‏خواهي كساني را بگماري كه در زمين فساد كنند و خونها بريزند)

پس، مي‏توان اين برگزيده‏گي را در خليفة اللهي او ديد. البته، به روشني مي‏توان سبب‏هاي ديگري در اين برگزيده بودن مشاهده كرد. ولي به هر تقدير، انسان موجود و مخلوق برگزيده خداست.

 

4. ظرفيت علمي انسان بالاترين ظرفيت ممكن در ميان مخلوقات است:

وقتي ملائكه، در اعتراض به خلقت انسان به عنوان خليفه خدا گفتند: آيا مي‏خواهي كساني را در روي زمين خلق كني كه فساد و خونريزي مي‏كنند؟ حق تعالي به توانايي علمي انسان استناد كرد و به اين مطلب اشاره داشت كه انسان توانايي يافتن حقايق و اسرار عالم را دارد و مي‏تواند با ظرفيت بالاي خود به رموز عالم واقف گردد. خداوند متعال ملائک را با پرسش از اسرار (اسما)، آزمود و آنها پاسخ دادند كه تنها از اسرار و اسمايي آگاهي دارند كه خود خداوند در درون آنها قرار داده باشد و از اموري كه بدين شكل در اختيارشان قرار داده نشده‏اند، آگاهي ندارند. به ديگر سخن، آدمي به جهت برتري علمي و استعداد در فراگيري اسرار عالم خليفه خدا گرديد:

«وَ عَلَّمَ آدَمَ اْلاَسْماءَ كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَي اْلمَلائِكَةِ فَقالَ اَنْبِئُوني بِاَسماءِ هؤُلاءِ اِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ × قالُوا سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا اِلاَّ ما عَلَّمْتَنا اِنَّكَ اَنْتَ اْلعَليمُ اْلحَكيمُ × قالَ يا آدَمُ اَنْبِئْهُم بِاَسمائِهِم فَلَمَّا اَنْبَئَهم بِأسْمائِهِم قالَ اَلَمْ اَقُلْ لَكُمْ اِنّي اَعْلَمُ غَيْبَ اْلسَمواتِ وَ اْلاَرضِ وَ اَعْلَمُ ما تُبْدونَ وَ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ» (و خداي عالم همه اسما را به آدم تعليم فرمود آنگاه حقايق آن اسما را در نظر فرشتگان پديد آورد و فرمود خبر دهيد مرا با اسما اينان اگر در آنچه دعوي شماست راست مي‏گوييد × و فرشتگان عرضه داشتند ايزدا، تو پاك و منزهي ما نمي‏دانيم چيزي جز آنچه تو خود بما تعليم فرموده‏اي ؛ توئي دانا و حكيم× خداوند فرمود آدم، ملائكه را به حقيقت اين اسما آشناسازپس چون آدم ملائكه را بدان آگاه ساخت خدا به ملائكه فرمود آيا به شما نگفتم كه من مي‏دانم غير از آسمانها و زمين را و مي‏دانم هر آنچه را كه آشكار و پنهان داريد.)[5]

اين آيات نشان مي‏دهد كه آدمي در ميان مخلوقات خداوندي، بالاترين ظرفيت علم آموزي و دانستن حقايق عالم را دارد[6] به طوري كه حق تعالي به اين توانائي بر سر انتخاب آدم به عنوان خليفه خود استشهاد كرد و با اين استدلال، موجودات ملكوتي را بر خلقت انسان توجيه و اسكات نمود.

 

5. انسان سرشتي خدا آشنا دارد:

انسان آگاهي فطري نسبت به حق تعالي دارد. او مي‏تواند با مراجعه به فطرت خويش، يافتي حضوري از خالق خود پيدا كند و با اين توانايي خود را ممتاز از ديگر موجودات و مخلوقات گرداند.[7] اين يافت فطري، اگر چه در آغاز به صورت بالقوه در درون جان آدمي به وديعت نهاده شده است اما بعد از توجه به آن و به فعليت رسيدنش، مهم‏ترين راهنماي او در مسير عبوديت حق تعالي قرار مي‏گيرد. زيبايي اين يافت فطري در آنجاست كه از آغاز خلقت انسان، خدا جويي و خدا پرستي فطري، همراه او بوده و در راه انتخاب روش صحيح زندگي او را ياري رسانده است.

 

6. انسان امانت دار خداست:

قرآن كريم در سوره مباركه احزاب، در بياني بسيار جذاب، پرده از حقيقتي ناب بر مي‏دارد كه از زمان نزولش، انديشه انسان ژرف انديش را به سمت و سوي خود مي‏كشاند و تلاش او را بر فهم اين حقيقت متمركز مي‏گرداند.

«اِنَّا عَرَضْنا اْلاَمانَةَ عَلي اْلسَّمواتِ وَ اْلاَرْضَ وَ اْلجِبالَ فَاَبَيْنَ اَنْ يَحْمِلْنَها وَ اَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَها اْلاِنْسانُ اِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً» (ما بر آسمانها و زمين و كوههاي عالم عرض امانت كرديم، همه از تحمل آن امتناع ورزيدند اما انسان آن امانت را بر دوش كشيد، همانا انسان بسيار ستمكار و نادان است.)[8]

حافظ شيرازي نيز اين حقيقت را با زبان و بيان بي بديل خود توصيف نموده است[9].

اما اين امانت كه با اين برجستگي و اهميت مورد نظر قرار گرفته است، چيست؟ آيا يك امانت ظاهري و آشكار است و يا امري است دروني؟ در اين قسمت اندكي به اين مسأله مي‏پردازيم.

    در عبارتي واضح و روشن مي‏توانيم از اين امانت كه در آيه كريمه مورد نظر قرار گرفته است، با عنوان ولايت الهي و نيز استكمال به حقايق ديني ياد كنيم.[10] يعني اين كه، انسان در ميان موجودات عالم به گونه‏اي خلق شده است كه مي‏تواند با طي طريق كمال، به مرحله عبوديت و بندگي محض خدا برسد و با اين فعاليت اختياري خودش از ساير موجودات نيز بالاتر قرار گيرد و در مقام قرب الهي آرامش يابد. اين حقيقت كه آدمي با بندگي حق تعالي و انجام تكاليف ديني و الهي، قادر است مراتب خلقت را طي و به مقام ولايت حق برسد، او را امانت دار خداوند گردانيده است. دو بعدي بودن آدمي و اين كه هم بعدي جسماني دارد كه از عالم خاك است و هم بعدي روحاني و الهي، وي را تنها موجودي قرار داده است كه اين استعداد را به ظهور رسانده است.[11]

«زيرا، كه تكاليف الهيه امانات حق هستند، چنانچه در آيه شريفه: »اِنَّا عَرَضْنا اْلاَمانَةَ عَلي اْلسَّمواتِ وَ اْلاَرْضَ... الآيه، بعض مفسرين تكاليف الهيه دانسته‏اند؛ بلكه تمام اعضا و جوارح و قوا امانات حق هستند و صرف آنها را بر خلاف رضاي حق خيانت است؛ و متوجه نمودن قلب را به غير حق از جمله خيانت هاست.»[12]

 

    امانت از نظر انديشمندان

    در اين باره ديدگاه‏هاي مختلفي مطرح است كه در ذيل به برخي از آنها كه مرحوم علامه طباطبائي در تفسير شريف الميزان مورد نظر قرار داده‏اند، اشاره مي‏كنيم.

1. عده‏اي اين امانت را تكاليف الهي مي‏دانند كه رعايت آنها موجب بهشتي شدن و معصيت و عصيان آنها سبب دخول در جهنم الهي مي‏گردد. در اين معنا، مراد از نپذيرفتن اين امانت از سوي آسمانها و زمين و كوه‏ها، فقدان استعداد طاعت و معصيت از جانب آنهاست و منظور از شانه خالي كردن آنها از اين بار، قابليت نداشتن بر اين مهم است.

2. عده‏اي امانت را به اعضا و جوارح انسان تعبير كرده‏اند به اين كه اين امور امانات الهي هستند كه آدمي بايد در حفظ آنها و بهره نگرفتن از آنها مگر در راه رضايت حق تعالي نهايت تلاش خود را به انجام برساند.

3. گروهي منظور از امانتي كه خدا در اختيار انسان قرار داده است، عقل آدمي مي‏دانند به اين كه اين قوه، چيزي است كه انسان برخلاف ساير موجودات از آن بهره گرفته و اين عقل ملاك تكليف و ثواب و عقاب است.

4. عده‏اي نيز امانت مذكور را همان امانات و عهدهاي معمولي در ميان آدميان نسبت به يكديگر تفسير كرده‏اند، به اين كه امانت داري و وفاي به عهد بقدري داراي اهميت تلقي مي‏گردد كه اگر كسي در اين مسأله اهمال نمايد و در حفظ امانت مردم و وفاي به عهدهاي خود نسبت به آنان خيانت كند، در واقع، اقدامي معادل خيانت در امانت و عهد الهي انجام داده است.[13]

 

7. نعمت‏هاي زمين براي انسان آفريده شده است:

انسان به خوبي از اين واقعيت آگاه است كه نعمت‏هاي زمين در اختيار او قرار گرفته است و به هر گونه كه بخواهد مي‏تواند از آنها بهره‏برداري نمايد. قرآن كريم، در آيات متعددي اين نكته را مورد اشاره خود قرار مي‏دهد و انسان را مسخِّر و نيروي غالب روي زمين معرفي مي‏نمايد كه خداوند، زمين و نعمت‏هاي آن را براي ايشان خلق كرده است.[14]

8. انسان داراي كرامت ذاتي است

«وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَني آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِي الْبَرِّ وَ اْلبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلي كَثيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضيلاً» (مافرزندان آدم را گرامي داشتيم و او را در خشكي و دريا به حركت در آورديم و به آنها از روزيهاي پاكيزه بخشيديم و بر بسياري از مخلوقات خود او را برتري بخشيديم).[15]

در اين آيه كريمه، نخست به تكريم انسان مي‏پردازد و در ادامه به برتري و تفضيل او بر ديگر موجودات اشاره مي‏نمايد. اما اين دو عنوان در صدد بيان  چه چيزي هستند؟

همان طور كه مفسر بزرگ قرآن كريم مرحوم علامه طباطبايي مي‏آورند، تكريم، يعني اعطاي خصوصيتي كه به ديگران داده نشده است و موجودي كه به او كرامت شده، واجد چيزي شده است كه در ديگران نيست. البته، فضيلت بخشي نيز يعني اين كه، اگر چند موجود در كنار هم ويژگي‏اي را دارند، اگر يكي از آنها آن ويژگي را به نحوي بهتر و كاملتر دارد، مي‏گويند آن موجود از باقي، در آن وصف و ويژگي برتري و فضيلت دارد.[16] اكنون در آيه مذكور، هم به انسان تكريم شده و آدمي و فرزندان آدمي كرامت شده است؛ يعني، به آنها چيزي داده شده است كه به ديگران داده نشده است و هم مورد تفضيل قرار گرفته است يعني كه در ويژگي‏هايي كه با ديگر موجودات مشترك است، از ديگران برتر و كامل‏تر گرديده است.[17]

    عقل آدمي موهبتي است كه به انسان داده شده است و به ديگر موجودات عنايت نشده است. شاهد بر اين مسأله ادامه آيه كريمه است كه مي‏گويد با آن كرامت، انسان مي‏تواند در دريا و خشكي به حركت در آيد و در واقع دريا و خشكي را به تسخير خود در آورد و منافع اين عرصه‏ها را تحصيل كند و از آنچه كه در دريا و خشكي رزق آنها قرار گرفته است نيز استفاده نمايد.[18] اين تكريم مانند تكريم ميهمان است كه او را براي ضيافتي دعوت مي‏كنيم، در اين هنگام اگر بخواهيم تكريمش كنيم او را با امكانات خاصي مهيا مي‏كنيم و اين امكانات خاص مثل مركب، غذا و... كرامت داشتن آن ميهمان نزد ما را نشان مي‏دهد. انسان با اين نيروي عقل مي‏تواند علاوه بر درك حقايقي درباره عالم و اين كه اين عالم از چه ساختاري برخوردار است و چه اموري در دنيا و عالم محقق‏اند (ادراك هست‏ها)، قدرت شناخت اجمالي امور خوب و پسنديده و امور بد و ناپسند را نيز دارد (ادراك بايدها و ارزش‏هاي عالم). انسان توانايي ادراك خير بودن و يا شر بودن افعال اختياري خود را دارد و بدين جهت نيز از ديگر موجودات برتري دارد. به عبارت ديگر، آدمي داراي وجدان اخلاقي است كه با استفاده از آن اعمال درست را از نادرست تشخيص مي‏دهد و بر انجام اعمال خطا خود يا ديگران را سرزنش مي‏نمايد.[19]

    از ديگر سو، انسان علاوه بر تكريم به واسطه عقل، در ساير ويژگي‏هاي مشترك ميان او و ساير حيوانات و موجودات بر آنها برتري داده شده است. يعني انسان نيز مثل حيوانات مي‏خورد، اما كيفيت تغذيه انسان كجا و كيفيت تغذيه حيوانات كجا. انسان براي خود مثل ساير حيوانات منزل و مسكن تدارك مي‏بيند، اما ميان منزل انسان و مسكن حيوانات تفاوت قابل توجه است. انسان نيز مانند حيوانات به ارضاي غرائز خود مي‏پردازد، اما ميان اين دو نيز اختلاف وجود دارد. به هر حال اين نكته به برتري انسان در ويژگي‏هاي مشتركش نظر دارد. استاد شهيد مطهري در بيان اين مطلب مي آورند:

«حال كه معناي تكريم و فرق آن با تفضيل روشن شد اينك مي‏گوييم: انسان در ميان ساير موجودات عالم خصوصيتي دارد كه در ديگران نيست و آن داشتن عقل است عقلي كه با آن خير و شر را از هم متمايز مي‏كند و نافع و مضر را از هم مي‏شناسد. كه با اين ابزار مي‏تواند مواهب ديگري را نيز براي خود تحصيل نمايد...  . معناي تفضيل انسان بر ساير موجودات اين است كه در غير عقل از ساير خصوصيات و صفات هم انسان بر بسياري ديگر از موجودات ديگر برتري دارد.»[20]

    بايد توجه داشت كه در آيه كريمه تفضيل انسان را بر بسياري از موجودات مطرح كرده است؛ نه همه موجودات. سر اين قيد در آنجاست كه فرشتگان بايد از اين عرصه كنار گذاشته شود[21]؛ زيرا قطعاً بسياري از انسانها از فرشتگان ارزش و رتبه كمتري دارند. در ذيل مقداري به فضيلت فرشتگان مي‏پردازيم.

 

آيا انسان از فرشتگان برتر است؟

فرشتگان كه بنابر آيات قرآني موجوداتي هستند كه نسبت به خدا عصيان نمي‏كنند؛ از عبادت او خسته نمي‏شوند؛ پيوسته خدا را تسبيح و تقديس مي‏نمايند؛ مأموران حق تعالي نيز هستند و...[22] به طور قطع از اغلب انسانهائي كه عصيان حق تعالي را انجام مي‏دهند و دچار كفران نعمت‏هاي الهي مي‏شوند برتري دارند. هر چند برخي از آدميان مي‏توانند با اعمال اختياري خود به قدري بالا روند كه مسجود فرشتگان قرار گيرند. ولي انسان كامل كه مسجود فرشتگان است، فردي از افراد انسان است و تمام انسان‏ها انسان كامل نيستند. آري، اگر همه انسانها به مقام انسان كامل نائل شوند، از فرشتگان نيز بالاتر مي‏روند و بر آنها نيز برتري دارند.

9. انسان موجودي است كه خواست‏هاي او بي نهايت است و جز با رسيدن به خدا آرامش پيدا نمي‏كند

«پوشيده نيست بر هر صاحب وجداني كه انسان به حسب فطرت اصلي و جبلت ذاتي، عاشق كمال تام مطلق است و شطر قلبش متوجه به جميل علي الاطلاق و كامل من جميع الوجوه است و اين از فطرتهاي الهيه است كه خداوند تبارك وتعالي مفطور كرده است بني نوع انسان را بر آن.»[23]

انسان بر اساس سرشت خود تنها با رسيدن به كمال مطلق است كه به ساحل آرامش نايل مي‏آيد[24] و از اضطراب و دل واپسي رهائي پيدا مي‏كند. با ياد خداست كه دل او آرام مي‏گيرد[25] و با رفتن به جوار رحمت حق و سراي رضاي اوست كه به رضا مي‏رسند.[26]

ملاك ارزش در ميان انسان‏ها

تا به اينجا، ارزش و جايگاه انسان در ميان ساير مخلوقات حق تعالي را به بحث و نظاره نشستيم؛ اينك، مجال آن است كه ملاك ارزش گذاري در ميان خود انسانها را نيز به اجمال طرح و ديدگاه صحيح را در اين فراز نيز ارائه نماييم.

    انسان، داراي كرامت ذاتي و خليفة الله است. اما آيا همه انسانها در هر حالي و هر گرايشي با هم مساوي و برابرند و ميان آنها از نظر جايگاه برابري برقرار است؟ آيا هيتلر با آن همه خون ريزي و ويرانگري اش داراي همان جايگاهي است كه انبيا و اولياي الهي از آن برخوردارند؟ آيا كسي كه عمري را در لهو و لعب، قتل و جنايت، فسق و فجور و امثال اين امور سپري كرده است از نظر وجودي داراي ارزشي برابر با انديشمندان و دانشمنداني هستند كه تمام عمر را براي خدمت به خلق خدا و در راه بندگي خدا گذرانده‏اند؟ آيا برابري، نوعي ظلم و جفا در حق نيكو كاران نيست؟ بديهي است كه ميان انسان­ها نيز اختلاف ارزشي وجود دارد. اما اين تفاوت، بي معيار است و يا اين كه داراي معياري معتبر است؟ قطعاً ارزش گذاري متفاوت، بدون معيار و ميزان نيز خود نوعي ظلم است و پذيرفتني نيست. اما اين معيار ارزش انسان­ها چيست؟

1. ملاك برتري ميان انسان‏ها جنسيت نيست

نمي‏توان ملاك برتري ميان انسان‏ها را به جنسيت آنها بازگرداند؛ زيرا هر كسي كه نيكو كار باشد و داراي ايمان باشد نزد خدا با ارزش است و او در آخرت مأوايش بهشت است.[27] زن و مرد از جهت ارزش انساني با يكديگر برابر و اگر عده‏اي از مردان داراي ارزش بوده‏اند، شماري از زنان نيز از اين موقعيت برخوردار بوده‏اند.

2. ملاك برتري ميان انسان‏ها مليت نيست

در برتري داشتن، از مليت خاصي بودن و يا نبودن دخالت ندارد. سياه و سفيد در انسان بودن مشترك هستند و همه مي‏توانند در راه كمال طي طريق كنند و به عنوان انسان برتر شناخته شوند. از اين روي، برخوردهاي ملي گرايانه، برخوردي صحيح نيست و بايد به انسان به عنوان انسان توجه كرد و به ارزش داد.

3. ملاك برتري ميان انسان‏ها ثروت و دارائي مالي نيست

چه بسا ثروت، انساني را به ورطه هلاكت انداخته و شقاوت ابدي را براي او به ارمغان آورده است. البته اگر كسي ثروت خود را در راه خدا به كار گيرد و در راه رضاي او قدم بردارد، ديگر حالت منفي ندارد و ثروت نيز مي‏تواند عامل رشد و ترقي مد نظر قرار گيرد.

4. ملاك برتري ميان انسان‏ها تقواست

«اي مردم، همانا ما شما را از يك مرد و زن آفريديم و شما را به صورت اقوام و قبيله هائي قرار داديم تا همديگر را بشناسيد. همانا گرامي‏ترين شما نزد خداوند با تقواترين شماست.»[28]

از ديدگاه قرآن ملاك همه ارزش‏ها تقواست و بر اساس تقوا همه امتيازها لغو مي‏شود. البته، مغفول نماند كه حتي در اين ديدگاه، تقوا دليل امتياز مادي نيست؛ يعني، شخص با تقوا از حقوق مادي بيشتري نسبت به ديگران برخوردار نيست؛ بلكه تقوا يك امتياز معنوي براي شخص با تقواست. بديهي است كه از نظر عقلا، شخص با تقوا، بسيار كمتر از كسي كه در سراسر عمر خود به بي بندوباري اشتغال داشته، در معرض فسادهاي سياسي، اقتصادي و اجتماعي است؛ بدين جهت، با در نظر گرفتن توانائي‏هاي تخصصي او، وي از شايستگي بيشتري براي تصدي مناسب حكومتي و اجتماعي بر خوردار است و بدين ترتيب، به صورت معمول ايشان بايد در اداره اجتماع از اولويت بيشتري برخوردار باشد. ولي با تمام اين مطالب، تقوا، براي كسي امتياز مادي به ارمغان نمي‏آورد؛ هر چه هست، امري معنوي است.

 



:: موضوعات مرتبط: روح متعالی , ,
:: بازدید از این مطلب : 1546
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جهان مدرن
ت : پنج شنبه 17 مرداد 1392
.

اين اصطلاح، به صورت‏هاي گوناگوني در قرآن كريم به كار رفته است كه به برخي از آنها اشاره مي‏كنيم. در سورة مباركه انعام، فعل فَطَرَ به اين نكته اشاره دارد كه حضرت ابراهيم عليهم السلام بعد از اين كه در ظاهر و براي استدلال بر عليه مشركان به عبادت ماه و ستارگان و خورشيد پرداخت و آنها را فاني و غروب­كننده معرفي كرد، حق تعالي را به عنوان معبود حقيقي جاودان به مشركان نشان داد و گفت:

إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماواتِ وَالأَْرْضَ حَنِيفاً وَما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ

من با ايماني خالص رو به سوي خدايي آورده‏ام كه آفرينندة آسمان‏ها و زمين است و من هرگز با مشركان همنوا نخواهم شد.[1]

    در اين آيه، فَطَرَ به معناي خَلَقَ است. از اين رو، شايد بتوان به خلق عالم از عدم توسط خداي متعال استدلال كرد و گفت حق تعالي عالم را به نحو اختراع و خلق ابتدايي آفريده است نه از چيزي كه ماده اوليه باشد يا از طريق صدور از ذات.[2]

    نزديك به همين معنا، در سورة مباركه اِسراء آمده است. وقتي كه مشركان و كافران از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم پرسيدند كه بعد از تبديل شدن به خاك چه كسي ما را دوباره باز مي‏گرداند، خداوند سبحان ‏فرمود: «قُلِ الَّذِي فَطَرَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ ...» (بگو كسي كه شما را براي نخستين بار خلق كرد).[3]

در اين آيه نيز اشاره به خلقت ابتدايي و خلقت از عدم وجود دارد. در آيات مختلفي از قرآن كريم از همين ريشه، واژگاني همچون فَطَرَنا،[4] فطرني،[5] فطرهن،[6] و فاطر[7] مورد نظر قرار گرفته‏اند كه معناي خلقت آنهم خلقت ابتدايي در آن آيات مشهود است. در مواردي نيز اين ريشه به معناي شكافتن و پاره شدن نيز به كار رفته است؛ مانند آن جا كه مي‏فرمايد: «اِذا السَّماءُ انْفَطَرَت؛ هنگامي كه آسمان شكافته شود.»[8] و گاهي نيز از همين ريشه واژه فُطُور ساخته مي‏شود كه به معناي سستي و خلل است.[9]

    در تمام اين استعمالات، به نوعي اشاره به خلقت عام و عمومي عالم و اشيای عالم وجود دارد؛ اما در كنار اين مطلب، گاهي اين ريشه بر وزن مصدر نوعي فِعْلَتْ مي‏آيد كه نوع خلقت را نيز به طور خاص نشان مي‏دهد. به ديگر سخن، در تمام اين مواردي كه اين واژه، معناي خلقت موجودات را مي‏رساند، در يك مورد اين واژه به شکل مصدرِ نوعي مورد استفاده قرار گرفته است كه از آن مي‏توان به خلقتِ موجودي به نوعي خاص و مختص به خود رسيد و از آن آگاه شد.

    استعمال اين واژه، بر وزن فعلة، علاوه بر خلقت، اشاره به خلقت به شكلي خاص نيز دارد كه ما آن را در بحث فطرت مد نظر قرار مي‏دهيم؛ يعني خداوند متعال، انسان را به نوعي خاص آفريده و استعدادها و توانايي‏هاي خاصي را در سرشت او به وديعت نهاده است:

فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ؛

پس­اي رسول، مستقيم روي به جانب آيين پاك اسلام آور و پيوسته از طريق دين خدا كه فطرات خلق را بر آن آفريده پيروي كن كه هيچ تغييري در خلقت خداوند نبايد داد اين است آيين استوار حق اما اكثر مردم از حقيقتِ آن آگاه نيستند.[10]

 

  بر اين اساس، آدمي از يك جهت مفطور و مخلوق خداوند است، همان طور كه ساير موجودات اين­گونه‏اند و از يك جهت مفطور خاص اويند، خلقتي كه خاص به آدمي است و ديگران از آن بي بهره‏اند[11] و از آنجا كه اصل و اساس انسان روح و جان اوست، اين نوع خلقت خاص نيز بايد به روح و جان او بازگردد.

    نتيجه اين كه در آيات قرآن كريم واژة فطرت و واژگاني كه هم ريشه با آن هستند در موارد متعددي به كار رفته‏اند كه اغلب به خلقت ابتدايي موجودات اشاره دارند و در يك مورد نيز به خلقت خاص انسان اشاره شده است.

فطرت در روايات

در روايتي مشهور از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم آمده است كه: «كُلُ مَولُودٍ يُولَدُ علي الفِطْرَةِ»؛ هر كودكي كه متولد مي‏شود بر فطرت خاصي است.

در تفسير اين مطلب آورده‏اند که آن كودك بر طريق اسلام متولد مي‏شود و اگر ديديم كه در آينده بر فطرت اسلام استقامت نداشت، عوامل ديگري او را به غير اسلام سوق داده است. در نهج البلاغه نيز واژه‏هايي همچون فَطَرَ،[12] يُفْطِرُ،[13] فطرة،[14] فاطر[15] و... آمده است كه اغلب به همان معنايي است كه در آيات قرآن كريم به آنها اشاره شد: «و كلمةُ الاخلاصِ فانها الفطرةُ»، «و نيز كلمه اخلاص، (شهادت به يگانگي خداوند) كه هماهنگ با سرشت بشر است.»[16]

 


:: موضوعات مرتبط: روح متعالی , ,
:: بازدید از این مطلب : 1205
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جهان مدرن
ت : پنج شنبه 17 مرداد 1392
.

انسان موجودي است داراي دو بعد جسم و روح

نخستين مسأله درباب ابعاد وجودي انسان اين است كه، آيا انسان موجودي است تك ساحتي و يك بُعدي و يا اين كه اين‏موجود داراي ابعاد مختلفي است. در اين باب، ديدگاه‏هاي مختلفي ارائه گرديده كه برخي از آنها در اين فصل مورد بررسي‏قرار مي‏گيرد.

هگل و به تبع وي ايده‏آليست‏ها، انسان و جهان را انديشه‏هاي روح مطلق مي‏دانند و ماسواي يك روح و جان مطلق،براي هيچ موجود ديگري وجودي در نظر نمي‏گيرند. اين روح، انديشه‏اي است كه درباره خود مي‏انديشد و بديهي است كه ‏چون جائي براي غير نگذاشته است و به عبارتي ديگر مطلق است، نمي‏تواند درباره چيزي جز خود انديشه كند؛ زيرا، هيچ‏چيز ديگري موجود نيست تا متعلق فكر او واقع شود. به عقيده هگل، روح، يگانه حقيقت است و جز او چيزي در عالم‏نيست. پنتئيست‏ها نيز همه عالم را تجلي روحي مطلق دانسته و تمايزات ميان موجودات عالم ‏را ناشي از يك توهم پوچ يا مايا بر مي‏شمارند.

در سوي ديگر ماده‏گرايان و ماترياليست‏ها، جز بعد جسماني و مادي عالم، چيزي را در اين عالم محقق و واقعي محسوب ‏نمي‏دارند و اين عالم را منحصر در جسم و جسمانيات مي‏كنند.

در اين دو ديدگاه، يا حقيقتي براي انسان در نظر گرفته نمي‏شود و يا اين كه اين حقيقت تك بعدي است، روحاني محض‏است و يا جسماني صرف.

اما در كنار اين دو نظر، اغلب انديشمندان مسلمان، انسان را داراي دو بعد روحاني و جسماني ديده‏اند. يكي سازگار ومتناسب با عالم بالا و ملكوت و يكي از عالم خاك و ناسوت و هم شأن با خاك. اكنون اگر در اين بخش بتوانيم با استفاده ازادله مناسب و در خور، وجود جسم و روح را براي آدمي اثبات نماييم، به طور قطع دو ديدگاه اول را ابطال و ديدگاه مورد پذيرش و درست را بر كرسي اثبات نشانده‏ايم. بدين جهت، نخست به اثبات بُعد جسماني وي پرداخته و در ادامه اثبات روح‏ و جان او را مد نظر قرار مي‏دهيم.

اثبات بعد جسماني و خاكي انسان

در اثبات بعد جسماني و خاكي انسان، تمسك به يافت تقريباً بي نياز از استدلال انسان از جسمش ما را تا اندازه‏اي به اين‏حقيقت رهنمون مي‏گردد. توضيح اين كه، هر شخصي و هر انساني، از آغاز كودكي به اين نكته هوشيار و آگاه است كه: دستي‏دارد و پائي، چشمي دارد و گوشي، سري دارد و موئي و... كه اين اعضاء، در مصاف با ديگر اجسام طبيعي دچار صدمه شده ‏و يا از قِبَل آنها منفعتي عايدشان مي‏گردد. براي مثال، او جهت در امان بودن از سرما در زمستانِ سرد، آتشي روشن مي‏كند و براي سالم ماندن از گرماي شديد نور خورشيدِ تابستاني گرم، به زير سايباني خنك پناه مي‏برد. در زمان گرسنگي و براي اين كه‏ نيروي لازم براي به حركت در آوردن خود را داشته باشد، از مواد غذايي متناسب با بدن خويش بهره مي‏برد و در جستجوي‏اين مواد ارزش‏مند گوشه و كنار محيط خود را مي‏كاود و در مسير رفع تشنگي خود به نوشيدن آبي گوارا مبادرت مي‏ورزد. همين نوع تأثر و تأثرهاي جسماني كه در هر آني از آنات و در هر لحظه‏اي از لحظات زندگي، آدمي با آنها مواجه است، گواهي بر وجود بعدي جسماني انسان است و آدمي اين امور را نشانه جسم داشتن خود مي‏داند. اگر انسان داراي جسمي‏مادي نبود، هيچ گاه سايش لبه تيز چاقوئي او را رنجيده خاطر نمي‏كرد و گذر آب رواني از روي پايش در جريان نهري زلال، او را به طرب نمي‏آورد؛ زيرا، اين احساسات تنها با وجود و برخورد دو شي‏ء مادي به يكديگر براي انسان پديد مي‏آيند كه‏ يكي از آنها مؤثر قرار مي‏گيرد و ديگري متأثر.

به هر تقدير، به نظر مي‏رسد اثبات بُعد جسماني انسان، چيزي نيست كه محتاج به ادله متعددي باشد؛ بلكه، ارجاع به خود اشخاص و ادراك بعد جسماني توسط خود آنها به اين منظور كفايت مي‏كند.

اثبات بعد روحاني انسان

اما اين كه آدمي علاوه بر جسم، بعدي به نام روح و يا به اصطلاحي دقيق‏تر، نفس است را با ادله‏اي چند مي‏توان بيان كرد. اين‏ادله را مي‏توان ذيل دو دسته دليل‏هاي عقلي و استدلال‏هاي نقلي قرار داد كه اشاره به برخي از اين استدلال‏ها خالي از لطف ‏نيست:

1. ساده‏ترين استدلال بر وجود روح، استدلال به وحدت شخصيت و هويت انساني است. توضيح اين كه: جسم آدمي بر اساس يافته‏هاي زيست‏شناسانه، دائماً در حال تغيير و تحول است. از آغاز كودكي تا آخرين لحظات عمر، جسم انسان به اشكال گوناگون، دچار تبديل و تبدل مي‏گردد. سلول‏هاي پير از بين مي‏روند و در بسياري از موارد، سلول‏هاي ‏نو و جوان جاي آنها را مي‏گيرند. حتي سلول‏هاي مغز انسان كه به عقيده بسياري غير قابل تعويض‏اند، به واسطه تغيير مواد داخلي‏اشان تغيير مي‏كنند و به نوعي عدم ثبات و دوام را به معرض ديد مي‏گذارند. با وجود اين تغييرات و تحولات‏ فوق‏العاده گسترده، آدمي در طي زندگي خود، خويشتن خويش را داراي يك وجود كه مراحل مختلفي را با خود طي كرده‏ است مي‏داند و خود را داراي يك شخصيت در طول دوران زندگي‏اش محسوب مي‏دارد. به طور قطع، اين وحدت ‏شخصيت، متكي بر جسم انسان نيست؛ زيرا، اين بعد از انسان، همان گونه كه اشاره كرديم، در حالت عادي آن قدر دچار تغيير و تحول مي‏گردد كه حتي ممكن است ديگران در صورتي كه به حالت منقطع و با فاصله چند سال او را ملاقات كنند، اين‏يك شخص را در طول زندگي‏اش چندين شخص مختلف در نظر آورند. بنابراين، در انسان بعدي يافت مي‏شود كه آن بعد باعث اين احساس وحدت هويت و شخصيت در او مي‏گردد و اين بُعد، همان روح و نفس اوست. نكته ديگري كه بر قوت ‏اين استدلال مي‏افزايد، اين است كه آدمي خود را مالك جسم خويش و بعد جسماني خود مي‏داند و مثلاً مي‏گويد دست من، پاي من، چشم من، و حتي بدن و جسم من. اين نوع از مالكيت نشان مي‏دهد كه انسان غير از جسمش داراي چيزي ديگراست كه با آن خود را مالك بدن و جسمش فرض مي‏كند و آن چيز روح اوست.

2. در ادامه استدلال به وحدت هويت و شخصيت انسان، مي‏توان به استدلال ديگري نيز براي اثبات وجود روح و نفس‏تمسك كرد، به اين صورت كه: آدمي بدني دارد كه هر آني در معرض زيادت و نقصان است. كودكي كه تازه دوران رشد جسمي خود را آغاز كرده، به طور دائم بر حجم بدن او و تعداد سلول‏هاي جسمش افزوده مي‏گردد؛ مثلاً، در دوران كودكي ‏او حدود بيست دندان دارد و در بزرگسالي تعداد آنها معمولاً به سي و دو عدد بالغ مي‏شود و يا...؛ از ديگر سو، دردوران‏هائي نيز از اندام جسمي او كاسته مي‏شود؛ مثلاً، در اثر سانحه‏اي دست و يا پاي خود را از دست مي‏دهد و يا به علت‏ فاسد شدن دندان‌هايش تعدادي از آنها را قلع مي‏نمايد. به هر تقدير، بدن انسان دائماً در حال افزايش و كاهش است. اكنون، اگر آدمي صرفاً همين بدن بود و بخش ديگري كه قوام هويت و شخصيت او بدان جزء با آن تلقي مي‏شد، با نبود، يا كاهش ويا افزايش بدن و اعضاي جسم، مي‏بايست شخص احساس كم و زياد شدن داشته باشد؛ حال آن كه، آدمي پس از كشيدن ‏دندان و يا بعد از جدا كردن دست و يا پا و مانند آنها، همان احساسي را دارد كه پيش از آن وقايع داشته است و به اصطلاح‏ تغييري در هويت فردي او رخ نمي‏دهد و شخص با از دست دادن يك دست خود مثلاً نمي‏گويد كه يك پنجم هويت فردي ‏من از من جدا شد و از بين رفت. و نبود احساس نقصان در هنگام كاهش اعضاي بدن و احساس زيادت در هنگام افزايش‏جسم، نشان‏گر آن است كه چيزي غير از جسم براي انسان وجود دارد كه اصل و اساس او به شمار مي‏رود. و آن چيز، روح ونفس ناميده مي‏شود.

3. علوم آدمي به دو دسته علوم حضوري و حصولي منقسم مي‏شوند. علوم‏حصولي آدمي، از طريق ارتباط اندام‏هاي حسي با شي‏ء معلوم پديد مي‏آيند؛ مثل تماس بينائي انسان با صفحه‏اي كه در برابر اوست و يا تماس شنوائي وي با صدائي كه از دور دست مي‏آيد و اموري از اين قبيل. به عبارتي بهتر، آنچه كه با علم حصولي‏به صيد اندام‏هاي حسي مي‏آيد، امري مادي است و به طور قطع چيزي كه به اين دام گرفتار آيد جسماني و داراي ماده‏است. از ديگر سو، براي آدمي علومي نيز حاصل مي‏گردد كه از طريق اندام‏هاي حسي پديد نيامده‏اند؛ بلكه، به يافتي‏شهودي و حضوري، اين امور معلومِ ما قرار گرفته‏اند. اموري كه با اين يافت حضوري و شهودي براي آدمي مورد علم وادراك قرار مي‏گيرند، اموري غير مادي و مجرداند. اموري هستند كه به خودي خود و ذاتاً از زمان و مكان مبري هستند وداراي طول، عرض، ضخامت نمي‏باشند.

اكنون، آگاهي از بدن و جسم خود، از جمله اموري است كه به طور حصولي معلوم ما واقع مي‏شوند و اين آگاهي باواسطه ابزار حسي رخ مي‏دهد. آگاهي از دست و پا چشم و بيني و ساير اعضا و جوارح بدين طريق بر ما حاصل آمده است.اما در كنار اين آگاهي حصولي، براي ما آگاهي ديگري از خودمان به عنوان شخصي كه در حال نوشتن اين سطور است و ياآگاهي شما از خودتان به عنوان كساني كه در حال خواندن اين نكات مي‏باشيد، مطرح است. آگاهي انسان از به اصطلاح «منِ‏نويسنده» و يا «منِ خواننده» و يا...، آگاهي‏اي است كه براي همه حاصل است و هيچ كس نسبت به آن ترديد ندارد. اما آيا اين‏من بوسيله حواس ظاهري بر انسان آشكار شده است؟ آيا اين «من»، بواسطه شنيدن، ديدن، بوئيدن، لمس كردن و يا چشيدن‏مورد ادراك قرار گرفته است؟ بي ترديد، نه. آگاهي از اين «من»، اصلاً با يافت حصولي نيامده؛ بلكه، از اموري است كه بايافت حضوري و شهودي مورد ادراك قرار گرفته است. و البته، ادراك نشدن با يافت حصولي، نشان از مادي نبودن شي‏ءمورد ادراك دارد؛ حال آن كه، جسم ما با ادراكات حسي، معلوم ما واقع مي‏شد. به ديگر سخن، اين «من»، چيزي است كه‏مادي نيست، داراي طول و عرض و ضخامت نيست. پس، بنابراين، ما در ادراك خويش با دو سنخ معلوم مواجهيم؛ يك‏سنخ معلوم حصولي كه اين معلوم همان بدن و جسم ماست و يك سنخ معلوم حضوري است كه آن چيزي جداي از بدن‏است و ما از آن تعبير به روح يا نفس مي‏كنيم. و بدين ترتيب، چيزي به نام روح و نفس بواسطه يافت حضوري ما اثبات‏مي‏شود.

4. هر چند با استدلال‏هايي كه در اين بخش براي اثبات وجود روح آورده شد، ترديدي براي اثبات وجود روح باقي‏نماند، ولي بيان ديدگاه قرآن كريم در اين ميان نيز خالي از لطف نيست. از آنجا كه قرآن كريم نيز مُثْبِت وجود روح است و براي انسان علاوه بر جسم، روحي را نيز اثبات مي‏كند، از آيات قرآن كريم نيز به عنوان شاهدي بر مطلب استفاده مي‏كنيم. پس، در اين فراز، اولاً ديدگاه قرآن مورد بررسي قرار مي‏گيرد و در مقام دوم، برخي از آيات دال بر وجود روح به عنوان ادله‏ ديگري بر مطلب، مورد نظر واقع مي‏شوند.

قرآن كريم درباره مرگ ستمكاران مي‏فرمايد:

«وَ لَو تَري اِذِ الّظالِمونَ في غَمَراتِ اْلمَوتِ وَ اْلمَلائِكَةُ باسِطُوا اَيْديهِمْ اَخْرِجُوااَنْفُسَكُمْ....» (و اگر فضاحت و سختي حال ستمكاران را ببيني آنگاه كه در سكرات موت‏ گرفتار آيند و فرشتگان براي قبض روح آنها دست قدرت و قهر برآورند و گويند كه جان‏از تن بدر كنيد...(93/ انعام))

آيه كريمه، كاملاً به اين نكته اشاره دارد كه در هنگام مرگ، پديده خاصي به نام اخراج نفس رخ مي‏دهد تا در روز عذاب و پاداش به حساب آن رسيدگي شود. به عبارت ديگر، يك روح وجود دارد و يك جسم كه در هنگام مرگ، روح و نفس ازبدن جدا مي‏شوند و به اين كار قبض روح نيز گويند.

و نيز قرآن كريم در آيات ديگري كه درباره خلقت آدم - عليه السلام - است، مي‏گويد:

« وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلاَئِكَةِ إِنِّي خَالِقٌ بَشَرًا مِّن صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ (28) فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي فَقَعُواْ لَهُ سَاجِدِينَ » (29) (و آنگاه كه پروردگار به فرشتگان عالم اظهار فرمود كه من بشري از ماده گل و لاي‏كهنه متغير خلق خواهم كرد × پس چون آن عنصر را معتدل بيارايم و در آن از روح‏خويش بدمم همه بر آن سجده كنيد.)( حجر28 - 29)

اين آيه نيز به اين نكته اشاره دارد كه، خلقت روح آدم چيزي جداي جسم اوست و نخست حق تعالي جسم او را تسويه كرد و سپس روح در آن دميد.

به هر حال، آيات قرآن كريم در اين بخش بسيار و فراوانند به طوري كه در اثبات وجود روح با توجه به مضامين وحياني‏نيز ترديدي باقي نمي‏ماند.

 



:: موضوعات مرتبط: روح متعالی , ,
:: بازدید از این مطلب : 1120
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جهان مدرن
ت : پنج شنبه 17 مرداد 1392
.

تاثیر نماز بر کاهش سكته قلبی و مغزی

سکته قلبی و مغزی

"سكته قلبی" شایع ترین علت مرگ و میر در ایالات متحده آمریكا و سایر ممالك صنعتی است. (1) این شیوع بالا در كشور ما نیز صدق می كند.

به علاوه سكته مغزی كه به عللی تقریبا مشابه سكته قلبی ایجاد می شود، نیز عامل مهمی در مرگ و بروز ضایعات متعدد روانی و جسمی، در ممالك مختلف به حساب می آید.

هر چند كه عوامل متعدد و گوناگونی، به عنوان علل ایجاد كننده" سكته " شناسایی شده اند، اما در این میان تاثیر روان بر ایجاد هر كدام از آن علل، منجر به این شده است كه امروزه سكته ها را به عنوان قسمتی از اختلالات روانی تنی (بیماری هایی كه بر اثر تاثیر روان بر جسم ایجاد می شوند) بشناسیم.

مطالعات" فلاندر زانبار" در سال 1936 و مطالعات تكمیلی پزشكان دیگر در سال های بعد تا كنون، این فرضیه را مسلم كرده است كه بین نوع شخصیت افراد و بروز سكته قلبی و مغزی در آنها رابطه تنگاتنگی وجود دارد.

به علاوه این نكته مشخص است كه استرس های مداوم و طولانی با ایجاد شرایط خاص، در رگ های خون دهنده به قلب و مغز، زمینه را برای بروز سكته در این اعضاء مساعد می سازد. در این باره، بسیاری از مؤلفین گزارش داده اند كه در موارد بسیار زیادی، فشارهای شدید حرفه ای، نگرانی های خانوادگی یا مالی، افسردگی و خستگی قبل از بروز سكته ی قلبی وجود داشته است.

این مولفین نشان داده اند كه سطح كلسترول در خون افرادی كه تحت فشار فكری هستند، بالا می رود و احتمال تشکیل لخته های خونی در رگ های قلب را که منجر به بروز سكته می شود، افزایش می دهد.

متخصصین دیگر نیز یكی از مهم ترین عوامل منجر به سكته مغزی را، تنش های هیجانی كه در پاسخ به گرفتاری ها، كشمكش های روانی و استرس ها به وجود می آید، ذكر نموده اند. (2)

بر این اساس حتی برای درمان مبتلایان به سكته كه جان سالم به در می برند، علاوه بر درمان های طبی مختلف، استفاده از داروهای روان پزشكی و حتی روان درمانی و رفتار درمانی نیز، توصیه می شود. (3)

توجه به این نكته مهم است كه هر عاملی كه سبب تخفیف استرس ها و ایجاد امنیت روانی در شخص گردد و هر عاملی كه بتواند در برقرار كردن شخصیت متعادل در افراد موثر واقع شود، می تواند تاثیر چشمگیری بر كاهش میزان سكته های قلبی و مغزی بگذارد. " نماز" با ایجاد ثبات در شخصیت و ایمنی بخشی در مقابل استرس ها، خطر ابتلا به سكته های مغزی و قلبی را به شدت كاهش می دهد.

 

ما در مطالب مختلف این مجموعه نوشتار، از احساس امنیت روانی، كه بر اثر نماز برای انسان حاصل می گردد و نقش حفاظتی كه نماز در مقابل اضطراب ها و استرس های حاد و مزمن زندگی ایفا می كند، سخن گفته ایم و خواهیم گفت. به علاوه طی مطالب بعدی راجع به تاثیر نماز بر اختلالات شخصیت و نحوه ای كه نماز از آن طریق شخصیتی باثبات و متعادل ایجاد می كند، به بحث مختصری خواهیم پرداخت.

 

با توجه به مجموعه مباحث مذكور و با توجه به این كه دانستیم در بروز سكته های قلبی و مغزی، علاوه بر نوع شخصیت افراد، استرس های حاد و مزمن زندگی نیز نقش موثری دارند، می توانیم به این نكته درخشان دست یابیم كه" نماز" با ایجاد ثبات در شخصیت و ایمنی بخشی در مقابل استرس ها، خطر ابتلا به سكته های مغزی و قلبی را به شدت كاهش می دهد.

پی نوشت ها:

(1) ترجمه مبانی طب سیسیل ـ بیماری های قلب و عروق

(2) روان پزشكی لینفورد ـ ترجمه زیر نظر دكتر عظیم وهاب زاده . صفحه 173

(3) ترجمه سیناپس روان پزشكی كاپلان ـ سادوك ـ جلد 3  صفحه 203

دکتر مجید ملک محمدی



:: موضوعات مرتبط: سلامتی , روح متعالی , ,
:: بازدید از این مطلب : 2234
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جهان مدرن
ت : چهار شنبه 16 مرداد 1392
.

تاثیر نماز بر زخم های گوارشی

زخم معده

"زخم معده" و"زخم اثنی عشر" از شایع ترین موارد مراجعه ی افراد به پزشكان داخلی و جراحان به حساب می آید كه در بروز این مشكلات، عوامل مختلفی دخالت دارند. یکی از این عوامل، وجود نوعی میكروب به نام "هلیكو باكتر پیلوری" می باشد که در دستگاه گوارش عده زیادی از مبتلایان به زخم های گوارشی، دیده شده است.

اما اعتقاد عامیانه ای در فرهنگ ایرانی وجود دارد، كه مثلا وقتی مادرها یا مادربزرگ ها، از شلوغی و آزار بچه ها و نوه های خویش، به ستوه می آیند، خطاب به آنها می گویند: بس است دیگر! از دست تو زخم معده گرفتم!؟ صحت این صحبت عامیانه یعنی وجود ارتباط میان غم و غصه و بروز زخم های گوارشی، توسط منابع علمی جدید كاملا تایید می شود:

"مشاهدات بالینی طی سالیان طولانی نشان داده است، كه علایم زخم های گوارشی ممكن است در اثر تغییرات هیجانی بیمار، یا تجربه شرایط استرس زای مختلف، شروع یا تشدید شود."(1)

در راستای این فكر، مطالعه ای كه روی هزاران نفر از افراد خوانده شده برای خدمت سربازی در ایالات متحده آمریكا، انجام گرفته است، نشان می دهد كه  زخم های گوارشی بیشتر در افرادی پیدا می شود كه هم میزان ترشحات معدی(به خصوص اسید معده) در آنها بالاتر از حد طبیعی است، وهم دچار برخی واكنش های هیجانی هستند که باعث ایجاد زخم گوارشی درآنها می شود.(2)

در این مورد"فرانس الكساندر" به ترسیم شخصیت های خاصی از نظر روانی می پردازد كه زخم های گوارشی در آنها بیشتر بروز پیدا می کند.(3)

به این ترتیب این مجموعه نكات را باید در ایجاد تسكین روانی در مبتلایان به زخم های گوارشی، در نظر داشت.

با این اوصاف می توان توجیه كرد كه عوامل تسكین دهنده ی روان،(به خصوص در صدر آنها عوامل مذهبی) می توانند نقش عمده ای در كاهش دادن زمینه ابتلا به زخم های گوارش ایفا كنند و در این مورد در كشور ما جای تحقیق ها و پژوهش های جامع آماری، كه به مقایسه معنی دار میان نمازگزاران و تارك الصلوه ها، در مورد میزان ابتلا به بیماری های مورد بحث، در طب روان تنی، از جمله زخم های گوارشی بپردازند، به شدت خالی است.

اما آنچه كه با استناد به شواهد نظری می توان استنتاج كرد(یعنی با روشی كه نویسنده این مجموعه مقالات با توجه به امكانات محدود خود، ناگزیر به آن بوده است) این است كه:

"نماز به عنوان یك واكسن قدرتمند در ایمنی بخشی در مقابل استرس ها و ناملایمات زندگی و ایجاد احساس امنیت روانی در اشخاص و مهم تر اینکه با ایجاد ثبات در شخصیت و برقرار كردن تعادل روانی، می تواند اثر شگرفی بر همه مشكلات جسمی، كه به شدت تحت تاثیرات روانی هستند بگذارد.

پی نوشت ها:

(1) مختصر روان پزشكی، تالیف: لینفوردـ ریس، مقاله اختلالات روان تنی ترجمه دكتر مرتضی مهاجر صفحه 164

(2) همان منبع صفحه 166

(3) ترجمه سیناپس كاپلان ـ سادوك جلد سوم صفحه 209

دکتر مجید ملک محمدی


:: موضوعات مرتبط: سلامتی , روح متعالی , ,
:: بازدید از این مطلب : 1137
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جهان مدرن
ت : چهار شنبه 16 مرداد 1392
.

تاثیر نماز بر حافظه و تمركز حواس

نماز

امام محمد باقر(ع): 

در نماز خود توجه و تمركز كامل داشته باش، زیرا از نماز تو، آن مقدار قبول می شود كه با توجه خوانده شود.(1)

"تمركز(concentration)" نه تنها شرط لازم، بلكه در بسیاری موارد، شرط كافی برای بسیاری از موفقیت های انسان است.

عرصه كاربرد تمركز، نه فقط در فعالیت های مادی و محسوس انسان، بلكه گاهی تا حد مسائل ماورائی و مرموز هستی، گسترده است.

به عنوان مثال، حتی در انواع ورزش هایی كه خاستگاه آنها در ممالك شرق دور می باشد( از جمله ورزش های رزمی مثل كاراته، جودو، كونگ فو و ...) شرط اصلی برای موفقیت و پیشرفت، برخورداری از "تمركز" می باشد. از این رو بخش مهمی از تمرینات این ورزش ها به "تمرین تمركز" اختصاص یافته است.

 

اما در فعالیت های مادی و عادی روزمره انسان نیز "تمركز حواس" دارای نقش بسیار كلیدی است.

از سردار افسانه ای فرانسویان، "ناپلئون بناپارت" چنین نقل می كنند كه می گفت:

" تنها زمانی موفق به پیروزی های بزرگ در عرصه سیاسی و نظامی شدم كه توانایی یافتم مغز خود را كشو بندی كنم!؟ و در مورد انجام هر كار، تنها كشوی مربوط به آن را بگشایم و بر آن تمركز بدهم و سایر كشوهای مربوط به دیگر كارها را ببندم. بدین معنا كه مثلا زمانی كه به حل یك مسئله جنگی مشغول بودم ، تنها كشوی مربوط به آن مسئله در ذهنم بیرون بود و تنها بر روی آن كار می كردم و در این زمان همه كشوهای مغزی دیگرم، حتی كشوی مربوط به عشق "ژوزفین" بسته بود!"

به همین ترتیب، چنان چه مثلا یك دانش آموز یا یك دانشجو، بتواند موقع مطالعه دروس خود، تنها بر همان موضوع درسی مورد مطالعه تمركز كند و از سایر افكار بر حذر باشد، موفق خواهد شد كه به پیروزی های چشمگیری در زمینه تحصیلی دست یابد.  یا حتی یك كارمند، یك كاسب، یك بنا، یك راننده و ... تنها زمانی در كار خود كاملا موفق خواهد بود كه از تمركز حواس كافی برخوردار باشد و به اصطلاح، حواسش به كارش جمع باشد.

به این ترتیب با این مثال ها می توان به اهمیت زاید الوصف "جمع بودن حواس" یا همان "تمركز" پی برد و توجه نمود كه اگر در امور مختلف و به خصوص در كارهای فكری، با سلاح تمركز به میدان رفت و با توجه به رابطه تنگاتنگ حافظه و تمركز حواس، دانسته های جدید را با نظم و ترتیب روی یكدیگر قرار داد، قدم بزرگی در جهت تقویت حافظه نیز برداشته خواهد شد.

مطالعات مختلف علمی و پژوهشی و نظریه پردازی های گوناگونی نیز در دانش امروز، در این مورد صورت پذیرفته است كه از آن جمله می توان به مطالعات "گاردنر مورفی" پیرامون   canalization(متوجه ساختن اندیشه و فعالیت به موضوعی معین) اشاره كرد.(3) 

اما توصیه های مؤكد و متعددی كه در تعالیم اسلامی مبنی بر "حضور قلب" در نماز و برخورداری از اقبال و توجه كامل به نماز به ما رسیده است، همگی دلالت بر آن  دارد كه نماز ارزشمند در درگاه الهی نمازی است كه با تمركز كامل و توجه دقیق به مضامین آن، به جای آورده شود و نمازی كه طوطی وار و بدون حضور ذهن و قلب خوانده شود، از ارزش بسیار كمی برخوردار است.

حتی در حدیث معصوم (ع) آمده است كه: عابدی كه بدون فهم و درك(و در نتیجه آن بدون توجه) عبادت می كند، همچون الاغ آسیاب است(كالحمار الطاحونه). (4)

بدین ترتیب اقامه كننده حقیقی نماز، با برخورداری از حضور قلب در عبادت های یومیه خویش، در واقع "تمركز حواس" را بارها و بارها در طول یك شبانه روز، تمرین می كند و این صفت حسنه را در وجود خود، ملكه می سازد تا با بهره بردن از آن در همه عرصه های زندگی، موفقیت را در همه ابعاد ممكن نصیب خویش سازد.

پی نوشت:

(1) محجه البیضاء، جلد 1، صفحه 354

(2) تعلیمات عجیب دون خوان(سرخ پوست عارف مكزیكی) به كارلوس كاستاندا(مردم شناس آمریكایی) درباره یك مكتب غنی و منحصر به فرد عرفانی كه سابقه ای هزاران ساله در میان سرخ پوستان آمریكای شمالی دارد که موضوع حدود ده كتاب جنجال برانگیز است كه كاستاندا در اواخر قرن حاضر به رشته تحریر درآورده است. مجموعه این كتاب ها توسط مترجمین مختلف به فارسی ترجمه شده است.

(3) روان پزشكی "كاپلان ـ سادوك" ترجمه: دكتر پور افكاری جلد 1، صفحه 553

(4) سفینه البحار، ذیل كلمه "عبد": این نماز، همان نمازی است كه شاعر در مورد آن سروده است: غیر از خدا كه هرگز در فكر آن نبودی        هر چیز كز تو گم شد وقت نماز پیداست!

نویسنده : دكتر مجید ملك محمدی


:: موضوعات مرتبط: سلامتی , روح متعالی , ,
:: بازدید از این مطلب : 1154
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جهان مدرن
ت : چهار شنبه 16 مرداد 1392
.

تاثير نماز بر سلامت جسمي كودكان

نماز

 

 

و أمر اهلك بالصلوه و اصطبر عليها

و خانواده ات را به نماز و صبر نمودن بر آن امر كن  

(سوره مباركه طه ـ آيه شريفه 132)

سلامت كودكان، از آرزوها و ايده آل هاي همه جوامع بشري است، از اين رو مجامع بين المللي متعددي با قصد حمايت از سلامتي كودكان به وجود آمده اند. اما آنچه كه كمتر مورد توجه همه اين مجامع بوده است، توجه به نقش عميق دستورات ديني در ايجاد سلامتي کودکان باشد.

به عنوان مثال حدود دو دهه پيش، مجامع علمي جهان، شير مادر را براي شيرخواران ، بي كفايت تشخيص دادند و اقدام به تهيه شير خشكي كه گمان مي بردند، مفيدتر از شير مادر است، نمودند و انواع شير خشك را با تبليغات وسيع به نفع آنها و عليه شير مادر، به بازار فرستادند. اين در حالي بود كه از قرن ها پيش در آيات استوار قرآن از جمله آيه شريفه 233 از سوره مباركه بقره و آيه 12 از سوره مباركه لقمان، چند بار تاكيد بر استفاده از شير مادر، آن هم تا سن دو سالگي شده بود. با اين وجود بسياري از مادران(از جمله حتي مادران مسلمان)، گول تبليغات علمي را خوردند و به كودكان خود به جاي حياتي ترين ماده غذايي كه توسط آفريدگار هستي توليد و توصيه شده بود، شير خشك بي خاصيت و مضر ساخت انسان ها را خوراندند.

اما چند سال بعد با پيشرفت دانش، برخي برتري هاي شير مادر، روشن شد و اين بود كه دامنه تبليغ عليه آن محدود تر شد و علم نسبي بشر اعلام كرد: "شير مادر، حداقل تا 6 ماهگي مفيدترين ماده غذايي براي كودكان است" كه اين دستور نيز هنوز، با دستور قرآني، كمي متناقض به نظر مي رسيد. تا اين كه آخرين تلاش هاي بشر براي بررسي هر چه بيشتر محتويات شير مادر و شناسايي اجزاي آن به نتيجه رسيد و كار به آنجا كشيد كه سرانجام در سال هاي اخير، علم به اين حقيقت اعتراف كرد كه : شير مادر ، آن هم تا دو سال، ضروري ترين، اساسي ترين و حيات بخش ترين نياز كودك به شمار مي آيد و محروميت كودك از شيرمادر، او را در معرض طيف بسيار وسيعي از بيماري هاي جسمي و رواني، قرارمي دهد و آيات شكوهمند قرآن و فرمايشات معصومين(ع) در اين مورد همچنان استوار و درخشان بر جاي خود بود.(1)

با اين مقايسه مي توان نتيجه گرفت كه وقتي يكي از ساده ترين دستورهاي قرآني تا بدين حد در تامين سلامت كودكان نقش دارد، دستورات مؤكد و مكرر آن(مثل نماز) تا چه اندازه اي مفيد و سودمندند.

واقعيت اين است كه سودمندي نماز براي سلامت جسمي كودكان، به وضوح قابل مشاهده است. از جمله اين كه با پايبندي به نماز در جامعه، مي توان به راحتي با آن گروه از بيماري هاي مادرزادي بسيار شايع در نوزادان كه بر اثر فسادهايي مانند اعتياد، الكليسم، بيماري هاي مقاربتي و ... به وجود مي آيند، مبارزه نمود.

"كودك آزاري" كه بخش مهمي از علل بستري و مراجعه كودكان به مراكز پزشكي و روان پزشكي را تشكيل مي دهد، در پرتو نماز و در جامعه نمازگزار، بي معني به حساب مي آيد.

عفونت هاي گوناگوني كه در كودكان ايجاد بيماري مي كنند، توسط نماز تعديل مي شوند؛ به عنوان مثال به اثبات رسيده است كه بخش مهمي از مرگ و مير نوزادان در بدو تولد به دليل تماس با بدن آلوده اطرافيان(از جمله دست هاي آنها) است كه طهارت دائمي ناشي از نماز مي تواند يك عامل مهم پيشگيري از اين قبيل مرگ ها باشد.

اگر به اين قبيل مثال ها، فوايد ديگر ناشي از زندگي يك كودك، در خانواده ي مذهبي را اضافه كنيم(مثلا سنت حسنه ختنه کردن نوزادان پسر كه خطر عفونت هاي ادراري را در آنها تا صد برابر كاهش مي دهد و يا عادت پيدا كردن به مسواك و ...)، خواهيم ديد كه چگونه تعاليم اسلامي، كودكان را در معرض سلامت جسماني قرار مي دهد.

از آنجا كه بخش عمده اي از بيماري هايي عفوني شايع در کودکان از جمله حصبه(تيفوئيد)، فلج اطفال ، هپاتيت A و ... از طريق مدفوعي ـ دهاني( Fecal-Oral) انتقال مي يابند، مي توان با آموزش وضو به كودكان كه در واقع نوعي آموزش پاكيزگي و طهارت است،از ميزان بروز و شيوع اين بيماري ها به شدت كم نمود، همان طور كه امروزه در ممالك پيشرفته غربي، آموزش شستن دست ها قبل از صرف غذا(كه اتفاقا با اوقات نماز، تقريبا مقارنت دارد) از اصول اوليه اي است كه به کودکان، در مدارس ابتدايي، آموزش داده مي شود.  

علاوه بر محاسن جسمي بسيار متعددي كه از زندگي يك كودك در يك خانواده مومن و نمازگزار، براي او حاصل مي شود(از جمله اين كه مادر مومن كودك، با اقتداي به قرآن و سخن معصومين(ع) كودكش را تا دو سال كامل شير مي دهد و اين وظيفه بي نهايت بزرگ را به بهانه اي ، از جمله اشتغال در بيرون منزل و ... رها نمي كند و در نتيحه كودك خود را در مقابل طيف وسيعي از بيماري هاي مرگبار جسمي و رواني، انحرافات و اعتياد و ...در آينده ايمن و واكسينه مي كند)(2)، مي توان بدين نكته مهم نيز توجه نمود كه ملكه شدن عادت حسنه نماز در خود كودك، صرف نظر از عظمت هاي معنوي بي شمار آن، به خاطر فوايد پزشکي فراواني كه در نماز يافت مي شود، سبب خواهد شد كه همه اين محاسن در آينده، كودك را همراهي كند و او را در ساختن يک زندگي سالم و موفق ياري دهد.



:: موضوعات مرتبط: سلامتی , روح متعالی , ,
:: بازدید از این مطلب : 2169
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جهان مدرن
ت : چهار شنبه 16 مرداد 1392
.

تاثیر نماز بر سلامت روانی كودكان

کودک

رب اجعلنی مقیم الصلوه و من ذریتی ربنا و تقبل دعاء

پروردگارا ! من و فرزندانم را از اقامه كنندگان نماز قرار ده و دعای مرا قبول فرما.

سوره مباركه ابراهیم ـ آیه شریفه 40

عبارت مشهور"العلم فی الصغر، كالنقش فی الحجر"(دانش در كودكی، مانند نقش پایدار در سنگ است)، امروزه با پیشرفت دانش پزشكی و روان پزشكی و به خصوص با پیدایش روان كاوی توجیه كامل علمی پیدا كرده است.

روان شناسی مدرن، با تداعی از مكتب روان كاوی فروید و نظریات "ژان پیاژه"، "جان باولف" و بسیاری از دانشمندان دیگر، به ما می گوید كه مهم ترین دوران زندگی بشر كه به وجود آورنده شخصیت نهایی او خواهد بود، دوران كودكی است. بر این اساس هر قدمی كه در جهت ایجاد سلامت روانی اطفال برداشته شود، به نوبه خود سبب ایجاد جامعه ای سالم و موفق خواهد شد.

اما بزرگ ترین موهبتی كه ممكن است در جهت ایجاد سلامت روانی نصیب یك طفل نورسیده گردد، پای گذاشتن او در خانواده ای مؤمن و  نمازگزار است.

تعالیم آیین حیات بخش اسلام كه حتی كوچك ترین مسائل بشری را بدون پاسخ نگذاشته است، از همان بدو تولد نوزاد برای او برنامه ها و روش های متعددی دارد كه عمل به آنها ضامن سعادت و سلامت همیشگی انسان است.

از جمله در بعد سلامت روانی، آیین اسلام به والدین و به خصوص پدر، مؤكداً حكم كرده است كه مثلاً نام نیك بر بچه بگذارند(1) و امروز علمای روان شناسی متفقاً به این نتیجه رسیده اند كه چگونه نام یك كودك در شكل گیری شخصیت او تأثیر گذار است و چگونه یك نام بد ممكن است،موجبات تحقیر كودك(مثلاً تمسخر او توسط همسالان) و در نتیجه تزلزل شخصیتش گردد و یا هنگامی كه روان كاوی در قرن بیستم، حكایت از حضور تظاهرات نهفته اما مقتدر جنسی در  وجود اطفال می كند ، آنگاه مفهوم عمیق آن بخش عظیم از احادیث و روایات معصومین(ع) كه مثلاً بوسیدن دختران توسط مرد نامحرم را بعد از 5 ، 6 سالگی منع كرده اند.(2)

در هر صورت كودكی كه در خانواده مؤمن و نمازگزار به دنیا می آید و زمزمه حیات بخش اذان و اقامه در گوش راست و چپش نخستین نغمه زندگی او می گردد، كودكی است كه گام در مسیری سعادت بخش گذاشته است.

تغذیه كودك تا دو سال به وسیله شیر مادر و بهره مندی كامل او از آغوش پر مهرش كه یك موهبت اسلامی است به او ایمنی محیر العقولی در مقابل بخش عظیمی از بیماری های روانی می بخشد، مثلاً احتمال اضطراب یا افسردگی كه بر اثر جدایی از مادر به وقوع می پیوندد، بسیار كم می شود. چرا كه امروزه روشن شده است اكثر كسانی كه به دام مهلك اعتیاد گرفتار می آیند كسانی هستند كه در كودكی، از شیر و آغوش مادران شان محروم بوده اند.(3)

شیوع اسكیزوفرنی كه خطرناك ترین و مهلك ترین بیماری در روان پزشكی است در بچه های خانواده های مسلمان و نمازگزار بسیار کم است، چرا كه علم امروز ثابت كرده است كه بروز اسكیزوفرنی، ارتباط معنی داری با وجود سیستم زن سالاری در اداره خانواده ها دارد(4) که مسلماً در خانواده های نمازگزار، با رعایت اصول درخشان قرآنی، از قبیل(الرجال قوامون علی النساء) و رد صریح و قاطع سیستم شوم "زن سالاری‌"، قدم بزرگی در جهت كاهش میزان ابتلا به این اختلال برداشته می شود.

همچنین درباره آثار مثبت و متعدد، قانون مؤكد اسلامی مبنی بر آزاد گذاشتن كامل كودكان تا سن 7 سالگی و پرهیز از تنبیه و محدودیت برای آنها می توان تعمق بسیار نمود.

اما بعد دیگر،تأثیری است كه نماز به طور مستقیم بر حالات روانی اطفال دارد و آن بر اثر نماز خواندن خود كودك حاصل می شود.

شروع نماز در سنین كودكی سبب می شود كه او این صفت حسنه را به صورت یك عادت معمول و سازنده در جسم و روان خود، ملكه نماید و جزو برنامه های همیشگی زندگی خود، قرار دهد و در نتیجه از همه فواید نماز، در بعد سلامت روانی در آینده برخوردار گردد.

به علاوه با شروع نماز در دوران كودكی، مفاهیمی مثل خدا و مذهب و دستوراتی مثل تعالیم اسلامی، چنان در ذهن پذیرنده و شفاف كودك كه هنوز سنگینی و تیرگی گناهان ظرفیت های فكری و مغزی او را آلوده نكرده است، جای می گیرد كه امكان شك و تردید در این زمینه در آینده بسیار كاهش می یابد.

این نكته به خصوص باید مورد توجه خانواده هایی قرار گیرد كه با وجود آن كه خود را مسلمان می دانند اما وقتی كه فرزندشان به سن تكلیف می رسد او را به بهانه این كه:

"هنوز خیلی كوچك است !" به خواندن نماز تشویق نمی كنند. این مسئله كه با كمال تأسف به خصوص در مورد دختر بچه ها كه سن تكلیف آنها پایین تر است(9 سالگی)، شیوع بیشتری دارد، مسبب عوارض مخرب بسیاری در آینده كودك خواهد شد.

در حقیقت پدر و مادرانی كه با دلسوزی ساده اندیشانه، فرزند خود را به برپاداری نماز تشویق نمی كنند، خیانت بزرگی از جهت محروم نمودن كودك خویش از این نعمت بزرگ مرتكب می شوند. چرا كه به این ترتیب گویی به آلودگی كودك خویش، به انواع گناهان و انحرافات و بدبختی ها و بیماری های جسمی و روانی، رضایت داده اند و او را به خسارت سنگین در دنیا و آخرت محكوم نموده اند.

به همین دلیل است كه آیین مقدس اسلام و به خصوص ائمه بزرگوار شیعه(ع) با توصیه های مؤكد، مسلمانان را به آموزش مرحله به مرحله نماز به كودكان فرا خوانده اند و حتی با این كه از مجازات ها و تنبیهات بدنی در مورد كودكان، به خصوص قبل از 7 سالگی، منع نموده اند در مورد ترغیب به نماز گاهی امر به تنبیه كودكان فرموده اند. در این مورد در حدیثی معتبر از حضرت امام صادق(ع) آمده است كه فرمودند: چون پسر، سه ساله شود، پدر و مادر به او می گویند كه: هفت مرتبه بگو "لا اله الا الله" و چون سه سال و هفت ماه و بیست روز از عمرش بگذرد، به او می گویند كه هفت مرتبه بگوید: "محمد رسول الله" ، پس چهار سالش تمام شود به او می گویند كه هفت مرتبه بگوید: "صلی الله علی محمد و آله" پس چون پنچ سالش تمام شود او را وا می دارند كه خدا را سجده كند.

اما چون شش سالش تمام شود. نماز را به او یاد می دهند و چون هفت سالش تمام شد، وضو را به او یاد می دهند و او را به نماز امر می كنند و چون نه سالش تمام شود وضو و نماز را به خوبی به او می آموزند و از ترك وضو و نمازاو را نهی کنند. پس چون كودك وضو و نماز را یاد گرفت، خداوند پدر و مادرش را خواهد آمرزید.(5)

مفاهیم عمیق این حدیث از جمله این كه اقامه نماز پس از اقرار به توحید و نبوت(كه اساسی ترین اصول اعتقادی اسلام هستند) قرار گرفته و این كه عمل به این حدیث ضامن آمرزش پدر و مادر تلقی شده است، باید به دقت مورد توجه خانواده ها قرار بگیرد.



:: موضوعات مرتبط: سلامتی , روح متعالی , ,
:: بازدید از این مطلب : 1562
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جهان مدرن
ت : چهار شنبه 16 مرداد 1392
.

اثر دعا بر کاهش اضطراب

دعا

دعا به معنی خواندن و حاجت خواستن و استمداد است و گاهی مطلق "خواندن" از آن منظور است. خداوند در آیه " وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْیَسْتَجِیبُواْ لِی وَلْیُؤْمِنُواْ بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ(بقره/ 186)"(1) وعده اجابت به بندگان خویش داده و با عطوفت خاصی خود را نزدیک به آنان ذکر کرده که دعای ایشان را به استجابت برساند.

نقش تربیتی دعا:

دعا یاد خدا را در دل انسان زنده نگاه می دارد: " وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَهُمْ أَنفُسَهُمْ أُوْلَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ (حشر/19)"(2)

انسان به دلیل ساختار فکری و بشری خود فراموشکار است و به دلیل همین خصوصیت، دچار انحرافات و خطاهای گاه بسیار بزرگ می شود. اگر انسان از مسیر هدایت و جاده حرکت اصیل خویش منحرف شود و اهدافش را گم کند، دچار سردر گمی عقیدتی و فکری می شود.

دعا سبب طهارت روح انسان می شود. ضلالت و گمراهی را به او تذکر می دهد، هدف و جهت اصلی را به او متذکر می شود.

با دعا، توکل در انسان افزایش یافته و وی با نیروی اعتماد بر قدرتی که همیشه همراه اوست و ناظر اعمال و گفتار وی می باشد، سعی در پیرایش تفکرات خویش و زدودن آلایش ها از اعمال و کردار نموده و در نهایت در مسیر تربیتی صحیح به حرکت درمی آید.

دعا عامل تلطیف روح:

ادعیه ای که در مکتب ما وارد شده است، سرشار از مضامین لطیف و زیباست. سخنان نغز و زیبا و سرشار از احساس در ادبیات جهان، گواهی بر این مدعاست. متون ادعیه اسلام نیز از جهت زیبایی کلام و نیز جهات دستوری و نگارش و از نظر عمق و لطافت بی نظیر است.

از دیگر مسائل دارای اهمیت، ساختارشناسی دعاست، یعنی واژه ها و پیوند آنها. ساختمان عبارات و آهنگ و موسیقی کلامی باید مورد دقت قرار گیرد. این تلطیف روح می تواند نقش بسیار والایی از جهت تربیتی در زندگی داشته باشد. به ویژه در جهان پر تنش کنونی که خشونت و بی رحمی و نبود عواطف انسانی در حال گسترش است و زندگی مادی و صنعتی، انسان را به سوی پرتگاه نیستی انسانیت پیش می برد و حیات معنوی را مورد تهاجم قرار می دهد، ایجاد آرامش و روحیه ای لطیف و سرشار از معنویت و نگرشی پر لطف به جهان هستی، تاثیر به سزایی در افکار انسان ها گذاشته و آرامش روحی را فراهم می کند.

بنابراین با دعا، دیگر مشکلی نمی تواند فرد را ناآرام کند، زیرا به حل مشکلات یقین دارد.

دست هایی را در امور جهان صاحب قدرت می داند که هیچ کس را یارای مبارزه با آن نیست. پس هر بار ناملایمی، او را در خویش فرو نمی برد و تصویر ذهنی اش، رسیدن کمک و استعانت از جانب خداوند مهربان است.

چنین فردی هراسی از آینده و اضطرابی از پیش آمدها ندارد، زیرا می داند گرفتاری های عالم با قدرت چنان قادر متعالی برطرف خواهد شد و آنچه از او بخواهد، به یقین اجابت خواهد شد.

در پایان این نوشتار به آیه ای از قرآن تمسک می جوییم که به نقش آرامش بخشی ایمان دلالت دارد:

الَّذِینَ آمَنُواْ وَلَمْ یَلْبِسُواْ إِیمَانَهُم بِظُلْمٍ أُوْلَـئِكَ لَهُمُ الأَمْنُ وَهُم مُّهْتَدُونَ (انعام/82)

آنها که ایمان آورده اند و ایمان خود را با شرک و ستم آلوده نکرده اند، ایمنی (آرامش) تنها برای آنهاست و آنها هدایت یافتگانند.

پی نوشت:

(1) چون بندگان من درباره من از تو بپرسند ، بگو که من به آنها نزدیکم و به ندای کسی که مرا بخواند پاسخ می دهم. پس به ندای من پاسخ دهند و به من ایمان آورند تا به راه راست هدایت یابند.(بقره/186)

(2)از آن کسانی نباشید که خدا را فراموش کردند و خدا نیز چنان کرد تا خود را فراموش کنند که ایشان نافرمانند.(حشر/19)

مریم آقا محمد رضا


:: موضوعات مرتبط: سلامتی , روح متعالی , ,
:: بازدید از این مطلب : 1428
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جهان مدرن
ت : چهار شنبه 16 مرداد 1392
.

تاثیر نماز بر درمان های معجزه وار

نماز

یا من اسمه دواء و ذكره شفاء و طاعته غنی (دعای کمیل)

وقتی انسان چیزی را از خدا می خواهد و به خاطر طلب آن، نماز می گذارد و در نماز به خدای خود توجه می كند و خدا نیز دو صد چندان او را مورد لطف و توجه خود قرار می دهد، آن چیز به طرز اعجاب انگیزی برای او حاصل خواهد شد. این منطقی کاملا گویا در تمامی ادیان است.

در تاریخ اسلام و ایران تا به امروز، موارد بی شماری از درمان های معجزه وار و شفای بیماران غیر قابل علاج و رو به مرگ در امام زاده ها و مساجد و درمان توسط شخصیت های مذهبی را می توان یافت.

هر چند که این موضوع ، گاهی به انگیزه سود جویی و استحمار مردم انجام گرفته و در واقع به شارلاتان بازی تبدیل شده است، اما موارد متعددی كه مورد تایید "علم و دین" می باشد را نیز، در بر می گیرد، زیرا علم پزشكی این مقولات را به وسیله پدیده نیرومند تلقین، توجیه می كند. از طرفی در دین با اعتقاد به قدرت بی انتهای الهی و ممكن نمودن هر غیر ممكن بشری توسط ذات اقدس خداوند، می توان با اطمینان كامل، شفای هر دردی، هر چند لاعلاج را از او خواست و در درمان هر بیماری كه حتی پزشكان از كنترل آن عاجز مانده اند، از رحمت بیكرانه اش استفاده کرد.

با این دیدگاه می توان گفت، زمانی که پزشكان به مادری بگویند: " برای فرزندت، دیگر هیچ كاری از دست ما ساخته نیست"، آن موقع همه چیز به پایان نرسیده است، بلكه همان خدایی كه پزشكان را وسیله ای برای انتقال رحمت خودش در درمان بیماران علاج پذیر قرار داده است، چنان چه اراده كند می تواند وسایل و واسطه های دیگری را هم كه چه بسا غیر مادی باشند، برای درمان كودك بیمار برانگیزد.

اما جایگاه نماز در بروز چنین درمان هایی خاص است. چه بسیار است شرح حال کسانی كه با متوسل شدن به درگاه نورانی ائمه دین(ع) و به خصوص حضرت رضا(ع)، و پس از اقامه نمازهای طولانی و عجز و لابه بسیار به بارگاه حضرت باریتعالی یا با واسطه قرار دادن حضرت امام زمان(عج)، چنان از چنگال بیماری های سخت نجات یافته اند، كه زبان و قلم از توصیف آن قاصر و دانش پزشكی از كشف ماهیت آن، انگشت به دهان است!

بدین ترتیب آن زمان كه همه درهای علم و طبابت، بر روی انسان های دردمند و ناتوان، بسته می شود و علم از نقص نسبی خود، شرمسار می گردد، شكوهمند ترین جلوه دین یعنی نماز است كه قادر خواهد بود دروازه هایی بزرگ از رحمت الهی را بر بنده عاجز و بیمار بگشاید و شفایی شگفت انگیز، به او هدیه كند، چرا كه نماز گفتگو با كسی است كه اسمش دوا و ذكرش شفاست.

دکتر مجید ملک محمدی



:: موضوعات مرتبط: سلامتی , روح متعالی , ,
:: بازدید از این مطلب : 1193
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جهان مدرن
ت : چهار شنبه 16 مرداد 1392
.

تاثير نماز بر بهبودي بيماري ها

نماز

 

امروزه روشن شده است كه "اميد به بهبودي" چه در مورد بيماري هاي جسمي و چه رواني، مي تواند نقشي حتي موثرتر از درمان هاي ارائه شده توسط پزشكان، ايفا كند. چرا كه ديده شده است در مواردي پزشك، در تجويز دارو به بيمار خود، دچار اشتباه گرديده است، اما بيمار به شكل غير منتظره اي بهبود يافته، زيرا نسبت به بهبودي خود، اميد كامل داشته است!

به اين ترتيب بسياري از منابع علمي، اشاره كرده اند كه: هر نوع درماني، چه به صورت تجويز يك قرص يا شربت باشد و چه به شکل هر نوع ديگري از شيوه هاي درماني، هميشه حاوي يك نيروي دروني به نام "اميد به بهبودي" است. رنگ و مزه يك تركيب دارويي گاه از طريق اين نيرو تاثير بيشتري دارد تا تركيب واقعي دارويي آن!(1)

در اين مورد خاطره اي از روستاي آباء و اجدادي ام(روستاي باصفاي گوغر، از توابع شهرستان بافت از استان كرمان) به ياد مي آورم، كه ذكر آن در اين جا، خالي از لطف نيست:

"چند سال پيش، پيرزني در روستاي "گوغر" زندگي مي كرد كه دائما از درد شديد زانو و پا نالان بود، طوري كه نوه ها و نبيره هاي او، از دست ناله هاي اين پيرزن دردمند، خواب خوش نداشتند! تا اين كه شبي از شب ها، يكي از نبيره هاي اين پيرزن كه شايد اين نبيره، دانشجوي سال اول پزشكي هم بود و از اين جهت پيرزن اطمينان بسياري به او داشت، براي  مادربزرگ پيرش، يك پماد سفيد رنگ تجويز كرد كه درد پا و زانوي او را براي هميشه ساكت كرد، طوري كه مادر بزرگ دائما به جان نبيره خير خواهش، دعاي خير مي نمود و مي گفت: تا كنون هيچ دارويي، تا اين اندازه در درمان درد پاي او موثر نبوده است! اين در حالي بود كه آن نبيره به خوبي مي دانست كه آن پماد، چيزي جز يك عدد "خمير دندان" نبوده است و خود نيز از اين درمان اسرارآميز سخت در تعجب بود."

غرض از اين خاطره اين است كه اميد به بهبودي، به طور قطع در همه درمان هاي پزشکي و روانپزشكي و حتي جراحي، مي تواند در كنار ساير روش ها و حتي موثرترين آن ها، نقش مهمي ايفا نمايد.

برخورد خيرخواهانه پزشك، لبخند پرستار، بوي مواد ضد عفوني کننده در بيمارستان، رنگ و مزه دارو، همه و همه مي توانند از طريق "اميد به بهبودي" نقش عمده اي در افزايش شانس بهبودي بيمار بازي كنند.(2)

اما بايد به اين موارد و حتي قبل از همه آن ها، تاثير اعتقادات مذهبي و اميد به شفابخشي الهي را اضافه نمود.

انسان نمازگزار كسي است كه با تمام وجود اعتقاد دارد كه درمان همه بيماري ها، نزد خداست و به اين ترتيب با اميد به رحمت خداوند، بيش از هر شخص بي نمازي، اميدوار به رهايي خود از چنگال بيماري هاست و با اين ديدگاه تمام درمان هاي پزشکي و وسايل مادي را به عنوان واسطه هايي براي اجراي اراده الهي مي داند كه در تلاش براي بهبودي او، حركت مي كنند.

شخص نمازگزار به جاي اطمينان صرف به پزشك، به وسيله نماز خود به رحمت خداوند اطمينان پيدا مي كند و ايمان دارد كه اگر خدا بخواهد، ابزار مادي در درمان او موثر خواهند بود و با اين اميدواري، "اميد به بهبودي" را در مؤثرين شكل خود، به كار مي اندازد و از آن در پيشرفت درمان هاي پزشكي مربوط به بيماري خود، بهره مي برد. البته از ابعاد ديگري نيز مي توان، از تاثير نماز بر بهبود بيماري ها سخن گفت.

امروزه به اثبات رسيده است كه يك عامل مهم در عدم پيشرفت درمان هاي دارويي و بروز اشكال در كنترل بيماري ، همكاري ضعيف بيمار، در طي درمان است.(3)

يكي از جنبه هاي مهم اين همكاري ضعيف مي تواند به شكل نامنظم مصرف كردن داروها باشد كه چه بسا بر اثر فراموش كاري بيماران يا در خواب بودن آن ها در زمان مصرف دارو، اتفاق بيفتد. اما شخص نمازگزار از آن جا كه خود را ملزم به انجام فرايض واجب يوميه به شكل كاملا منظم مي بيند، از امكان تطبيق دادن زمان مصرف داروهاي خود، با زمان نماز برخوردار است كه اين امر به نوبه خود مي تواند در پيشرفت درمان هاي دارويي موثر باشد.

اما زماني كه به اين نكته اشاره مي نمودم، باز هم خاطره اي از همان مادر بزرگ با صفاي گوغري(كه در اين مقاله به او اشاره شد) بي اختيار به خاطرم آمد و آن اين كه او هميشه، پاكت داروهاي خود را كنار سجاده نماز خود مي گذاشت، تا هيچ وقت خوردن داروهاي خود را فراموش نكند.

آري! زندگي با نماز، زندگي اي است سرشار از بركت و سلامتي و طول عمر.

دکتر مجيد ملک محمدي


:: موضوعات مرتبط: سلامتی , روح متعالی , ,
:: بازدید از این مطلب : 1208
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جهان مدرن
ت : چهار شنبه 16 مرداد 1392
.

تاثیر نماز بر خود شكوفایی

نماز

امام صادق(ع) فرموده اند:

" نمازی كه از ترس جهنم خوانده شود، نماز بردگان است. نمازی كه به شوق بهشت خوانده شود، نماز تاجران است. اما نماز اولیاء الهی نمازی است كه با عشق به خدا اقامه می شود."

"خود شكوفایی" (self–actualization) در مفهوم عمده و کلاسیک خود، نخستین بار توسط "كورت گلداشتاین"(روانپزشك آلمانی 1965ـ 1878) مورد بحث و بررسی قرار گرفت. او خود شكوفایی را به صورت توانایی ذاتی نیرومند موجود در هر فرد تعریف نمود كه موجب شكوفا شدن استعدادهای مثبت او می گردد.(1)(شكوفا كردن فطرت نیك درونی)

گلداشتاین معتقد بود، برای آن كه انسان به موفقیت های بزرگ دست یابد، باید با محیط  اطراف و زندگی خود به بهترین نحو ممكن، كنار بیاید و چنان چه محیط و زندگی، هر روز ضربه سنگین تری بر پیكره انسان وارد كنند(مثلا موجب بیماری انسان شوند)، انسان باید در بهبود روش مقابله خود با این قبیل مشكلات سعی بنماید تا بدین ترتیب به مرزهای"خودشكوفایی" (درك و فعال نمودن همه استعدادهای خود) نزدیك شود.

در این مورد، روانشناس دیگری به نام " كارل راجرز" ( 1987 ـ 1902) نشان داده است انسان هایی كه توانایی فرمان دادن به خود(self–direction) را پیدا كنند و در حقیقت بتوانند به طور كامل افكار و اعمال خود را کنترل نمایند، به خود شكوفایی، كه والاترین درجه انسانیت است، نائل خواهند شد.

از دیگر معتقدان به نظریه خود شكوفایی كه آن را با مفاهیم عالی عجین كرد و به اوج قدرت رسانید، "آبراهام مزلو" ( روانشناس آمریكایی 1970 ـ 1908 ) است. تحقیقات گسترده و مطالعات عمیق" مزلو"  پیرامون این قبیل مقولات، سبب تكوین شاخه ای قدرتمند و پویا در روانشناسی امروز، موسوم به "روانشناسی انسان گرا" گردید.

"مزلو" خود شكوفایی را بالاترین و برترین نیاز انسان می دانست، كه پس از ارضای نیازهای پایین تر انسان از جمله نیازهای جسمی(مثل غذا و مسكن)، نیازهای ایمنی، تعلق و محبت، نیاز به احترام، نیاز به دانستن و فهمیدن( كه بعدا اضافه كرد)، قرار دارد. او خود شكوفایی (نیاز به تحقق خود) را در مورد 49 نفر از اشخاص سرشناس جهان (زنده و مرده) از جمله انیشتن، آبراهام لینكلن، باروخ ایپسنوزا، بندیكت(2) و ... مورد بررسی قرار داد.

"مزلو" بیان نمود : افراد معمولی در پی جبران كمبودهای جسمانی و روانی خود هستند، یعنی آنها در صدد ارضای نیازهای پایین ترند، ولی افراد عالی (خود شكوفاها) خواستار محقق ساختن استعدادهای درونی و بالقوه خود و شناخت و فهم دنیای پیرامونشان هستند.(3)

او نیازهای عالی افراد خود شكوفا را فهرست می كند و آن ها را "فرا نیاز" نام می نهد، از جمله این فرا نیازها می توان به حقیقت، قاطعیت، یگانگی و تمامیت، فرار از دوگانگی، سر زندگی و شادابی، یكتایی، كمال، نظم، عدالت، سادگی، استغنا، جامعیت و ... اشاره نمود.

حال اگر با این دیدگاه كه "نماز كامل ترین پاسخ برای عالی ترین نیازهاست" به سراغ نظریات روانشناسان انسان گرا برویم، متوجه خواهیم شد كه چگونه مفاهیم متعالی نماز در برگیرنده ی تمامی موضوعات مطرح شده در این نوع روانشناسی است.

به عنوان مثال اگر به یاد آوریم كه نماز چگونه به انسان احساس امنیت روان می دهد و توانایی مقابله در برابر استرس ها را فزونی می بخشد، متوجه می شویم که نماز در برگیرنده ی آن قسمت از نظریات گلداشتاین است كه "بهبود روش های مقابله با مشكلات را شرط لازم برای نزدیك شدن به مفهوم خود شكوفایی می دانست"، و یا اگر نظریه كارل راجرز پیرامون  self – direction (توانایی فرمان دادن به خود) را با توانایی كه شخص نمازگزار، به مدد نماز در كنترل نفسانیات خود، پیدا می كند مقایسه نماییم، تصدیق خواهیم كرد كه همه تعالیم نظریه روانشناسی انسان گرا، را می توان در نماز پیدا كرد.

یا اگر بخواهیم در مقابل لیست 49 نفره آبراهام مزلو، فهرست افرادی را قرار دهیم كه صفات آنها، نه تنها در برگیرنده تمام ویژگی هایی باشد كه مزلو درباره خود شكوفاها، بیان می كند، بلكه از جهت ارتباط با غیب و معنویت، دارای ویژگی های برجسته تر و مزید برآن ها هم باشد، كافی است به جمع نورانی "نمازگزاران اسوه" اشاره نماییم، چرا كه همه این مؤمنین با بهره گرفتن از كامل ترین پاسخ، یعنی نماز، به تمامی فرا نیازهای خود رسیده اند.

حقیقت، قاطعیت، نیكی، یگانگی و تمامیت و فرا نیازهای دیگر، همگی در آموزش های نماز، حضور زنده و محسوس دارند و اگر هر كس برای وصول به هر یك از آن ها به نماز نزدیك شود، به فراخور حال خود، پاسخی عالی تر از حد تصور دریافت می كند. نماز تكرار شكوهمند درس خود شكوفایی در پیشگاه مبداء آفرینش است.

اما مفهوم دیگر در مورد خود شكوفایی که آبراهام مزلو به آن اشاره می كند، مفهوم تجربه اوج(peak  experience) است كه در خود شكوفاها، فراوان پیش می آید. تجربه اوج، اتفاقی دوره ای و زود گذراست كه در آن شخص ناگهان به یك احساس آگاهی و هوشیاری بسیار بالا، سرخوشی و جذبه عمیق، در آمیخته شدن و همسو شدن پر انسجام با همه عالم و دگرگونی در احساس زمان و مكان دست می یابد. این تجربه قوی غالبا در افرادی كه از نظر روانی كاملا سالم هستند، رخ می دهد و قرار گرفتن در برابر این تجربه، آثار مفید و دیر پایی برجا می گذارد.(4)

اگر بخواهیم برای "تجربه اوج"، مفهومی جامع تر و همه شمول تر را پیدا كنیم، كافی است كه باز هم به نماز روی نماییم و به آن بُعد نماز توجه كنیم كه غرق در مضامین عارفانه است.

شاید كمتر كسی به این نكته فكر كرده باشد كه منظور از كلمه "شما" در سومین سلام نماز (السلام علیكم و رحمه الله و بركاته) كه تنها سلام واجب نماز است، كیست و این "سلام بر شما" به چه كسانی اطلاق می شود؟

عارفان نماز، این سلام نماز را "سلام عارفانه" آن دانسته اند، كه خطاب به همه هستی و آفرینش و خطاب به همه موجودات حاضر در آن، از ذرات كوچك اتمی گرفته تا كهكشان های بی انتها سر داده می شود.

چرا كه همه این اجزای آفرینش، بدون استثناء مشغول حمد و ثنای الهی اند و پیوسته و مداوم، توحید را اقرار می كنند و شاید به واسطه این حمد و تسبیح دایمی، مورد خطاب تنها سلام واجب نماز قرار می گیرند.

بدین ترتیب نمازگزار، پس از فرستادن سلام بر نبی گرامی اسلام(ص) (السلام علیك ایها النبی و رحمه الله و بركاته) و سلام بر همه بندگان صالح خدا از جمله خودش (السلام علینا و علی عباد الله الصالحین)، سرانجام بر تمام اجزای آفرینش سلام می فرستند و این جلوه ای شكوهمند از در آمیخته شدن و همسو شدن پر انسجام با همه عالم را كه در تجربه اوج از آن بحث می شود، در خود دارد.

علاوه بر این، نمازگزار حقیقی، یعنی آنان كه به تعبیر امام صادق(ع)، "نماز عاشقانه" به جای می آورند در راز و نیاز با معبود خویش، به چنان جذبه و خلسه ای وارد می شوند و چنان از حیطه زمان و مكان خارج می گردند كه حتی اگر تیر دردناك و سهمگین از پای مبارك شان بیرون بكشند(منظور حضرت علی است)، هرگز از آن سرخوشی و جذبه عمیق خارج نمی شوند. چه عاشقانه بود نماز علی(ع) و چه زیباست تعبیر جاودانه علی(ع) از عشق .. آری! او كه در قبله نماز به دنیا آمد و در محراب نماز رستگار شد و این گونه عشق را برای آفرینش، عظمت و معنا بخشید و جاودانه كرد.

و چه ملكوتی است، نماز فرزند علی(ع) و حضرت امام زمان(عج)، كه جهان در انتظار عدالتش خون می گرید.

و چه عطشی است بی پایان، عاشقانش را برای اقامه نمازی با امامت او… .

 

 

پی نوشت ها:

1ـ ترجمه فارسی روانپزشكی كاپلان ـ سادوك جلد اول صفحه 545

2-"راث بندیكت" جزو استادان مزلو، در دانشگاه ویسكانن است. او همان كسی است كه تحقیقات وسیعی در مورد تاثیر اجتماع و فرهنگ بر شخصیت انسان انجام داده است( رجوع كنید به تاثیر نماز بر ثبات شخصیت)

3-"روانشناسی شخصیت سالم" اثر : آبراهام مزلو، ضمنا برای مطالعه بیشتر مراجعه كنید به مقاله اندیشمندانه آقای مسعود آذربایجانی تحت عنوان "انسان كامل" در شماره نهم فصلنامه وزین : حوزه و دانشگاه

4- رجوع كنید به نكته بیست و یكم از این سلسله مقالات (تاثیر نماز بر احساس امنیت روانی)

دکتر مجید ملک محمدی


:: موضوعات مرتبط: سلامتی , روح متعالی , ,
:: بازدید از این مطلب : 1409
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جهان مدرن
ت : چهار شنبه 16 مرداد 1392
.

رابطه ایمان و سلامت روان

 

دعا

روان‌شناسی دینی از عوامل موثر بر سلامت روان فردی و اجتماعی است.

روان‌شناسی دینی چیست و چه تفاوت‌هایی با روان‌شناسی دین دارد؟

بهتر است سه واژه را که کنار هم معنای دقیقی‌تری پیدا می‌کنند، با هم تعریف کنیم. روان‌شناسی دینی یعنی روان‌شناسی‌ای که مبتنی بر مفاهیم و آموزه‌های دینی تدوین و ارایه شده و مفاهیم الهی، روحانی و حیاتی را مبنای نظریه‌ها و توصیه‌های خود قرار دهد، در حالی که روان‌شناسی دین به معنی مطالعه رفتارهای دینی انسان‌های متدین، محافل و سنت‌های دینی و باورهای دینی و الهی به وسیله علم روان‌شناسی است. اولی وقتی از عشق مرد به زن صحبت می‌کند، آن را الهام گرفته از عشق الهی می‌داند اما دومی بررسی می‌کند فردی که ایمان دارد، عشقش به همسرش چگونه است و چه تفاوتی با دیگر عشق‌ها دارد.

واژه سوم روان‌شناسی و دین است که مطالعه و حوزه‌ای تطبیقی است.

این روان‌شناسی چه فاکتورهایی دارد و چه اهدافی را دنبال می‌کند؟

به نظر من، در حوزه روان‌شناسی دینی کاری انجام نشده است. منابع زیادی هم در دست نداریم و اظهار نظر کردن درباره آن مشکل است. روان‌شناسی دین بیشتر به جای روان‌شناسی دینی به کار می‌رود. تحقیقات زیادی نشان داده است که انسان به جز جسم و روان دارای اعتقادات، ایمان، معنویت و صفت دینداری است. این ویژگی فطری یا ارثی است و جایگاه ژنی ماندگار و انتقا‌ل‌یابنده به فرزندان و دیگر نسل‌ها را دارد. این فاکتور انسان به راحتی قابل اندازه‌گیری، تقویت، هدایت و آموزش است.

انسان خدایی و دینی در آزمایشگاه و به وسیله ابزارهای گوناگون قابل آزمون و سنجش است. فاکتورهای دینی عامل مهمی در رشد، تعالی، موفقیت و آرامش انسان است و روان‌شناسی دینی به راحتی می‌تواند رسالت حل بحران‌های اجتماعی، خانوادگی و معنوی بشری را برعهده گرفته و راه‌ حل‌های منطقی برای نابسامانی‌های جنسی، اخلاقی و سوء مصرف مواد ارایه دهد. هدف روان‌شناسی دینی شناخت این پدیده‌ها و بهره‌گیری از آنها در هدایت و تعالی انسان است.

مذهب درونی چیست؟

در روان‌شناسی و به تعریف آلپورت مذهب درونی، مذهب خالص، درونی، بی‌ریا و بی‌تظاهر است و رابطه عمیق فرد با خداوند و ارزش‌های معنوی است. در برابر آن، مذهب بیرونی مطرح است که تظاهر به مذهب یا به دنبال نفع بیرونی بودن از مذهب است. مذهب بیرونی مذهبی است برای دیگران، برای همسایه‌، دوستان، اداره و برای تایید سایرین.

تحقیقات زیادی نشان داده است که مذهب درونی همیشه با سلامتی و آرامش همبسته است و مذهب بیرونی چندان موجب سلامت نمی‌شود.

چگونه دین به ارتقای سلامت روانی انسان کمک می‌کند؟

دین با مکانیسم‌های گوناگون موجب سلامت جسمی و روانی و ارتقای بهداشت روانی می‌شود. نمونه هایی از سلامت روانی ناشی از دین عبارتند از: وجود امید، انگیزه و مثبت‌نگری در دین، ایجاد شبکه حمایتی عاطفی و اجتماعی، دادن پاسخ روشن و قاطع به مفهوم خلقت، جهان و زندگی، تبیین و تعریف لذت‌بخش و معقول از رنج، درد و محرومیت و مکانیسم‌های بسیار دیگر.

آیا معنویت روی سیستم ایمنی بدن انسان تاثیرگذار است؟

تحقیقات بسیاری نشان داده‌اند که دینداری، ایمان و عبادت موجب تقویت سیستم ایمنی در سطح ایمونوگلوبولین و کیلرسل‌ها و سایر مکانیسم‌های ایمنی می‌شود.

روی آرامش فرد چطور؟

تحقیقات زیادی نیز در این مورد وجود دارد که اثر دینداری را بر کاهش اضطراب، کاهش واکنش منفی به استرس، مقابله ایمنی موثر با عوامل استرس‌زا، کاهش بیماری‌های روان‌تنی و احساس آرامش فکری و امنیت روانی نشان می‌دهد.

لطفا درباره تاثیر آن در جلوگیری از ابتلا به افسردگی و کاهش استرس و آمار خودکشی توضیح دهید:

ثابت شده که همه آموزه‌های دینی و فرایض و رفتارهای دینی نقش موثری در تامین بهداشت روانی فردی، خانوادگی و اجتماعی دارد. روان‌شناسی دین و بهره‌گیری از روش‌های علمی در تامین بهداشت روان در جوامع مسلمان، مظلوم مانده و آموزش‌های روان‌شناسی به دور از بهره دینی و یا آموزش دینی عامیانه بوده است و دانشگاه‌ها، مراکز تحقیقات وابسته به سلامت و به ویژه مطالعات مرتبط با سلامت روان کشور اسلامی ما در محاصره سخت بودجه‌ای، سیاست‌گذاری و حمایتی در پرداختن به مطالعات بهداشت روان در دین هستند.

در خصوص روان‌شناسی دین در جوامع مسلمان چه پیشنهاداتی دارید؟

به‌نظر من اگر به سلامت واقعی و به نقش سلامت معنوی در تامین سلامت فردی، روانی، خانوادگی و اجتماعی می‌اندیشیم، باید به این بحث تا سر حد بیدار شدن برنامه‌ریزان سلامت ادامه دهیم، تا جایی که تنها یک هزارم بودجه سلامت را در جهت تحقیقات معنوی سلامت اختصاص دهند.

دکتر جعفر بوالهری- رییس انستیتو روان‌پزشکی

و عضو هیات علمی دانشگاه علوم پزشکی ایران



:: موضوعات مرتبط: سلامتی , روح متعالی , ,
:: بازدید از این مطلب : 1653
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جهان مدرن
ت : چهار شنبه 16 مرداد 1392
.

تاثیر نماز بر تعادل ناقل های عصبی

ناقل عصبی

دستگاه عصبی انسان از میلیاردها سلول عصبی( نورون) تشكیل شده است. توجه كنید كه خالق یکتا، همه این سلول ها را با نظمی خارق العاده و اعجاب انگیز، در كنار هم قرار داده است.

در این میان ناقل های عصبی(نوروترانسمیترها)، مواد شیمیایی بسیار ریزی هستند كه در هر لحظه ای از حیات انسان، دچار میلیاردها تغییر شگرف می شوند و ارتباط اجزای دستگاه عصبی را با یكدیگر و با سراسر بدن، فراهم می كنند.

با پیشرفت علم در دهه های اخیر روشن شده است كه تمام فرآیندهای جسمی و روانی بشر در ارتباط نزدیك با تغییرات این ناقل های عصبی است؛ به عنوان مثال، افزایش برخی ناقل های عصبی در سیستم اعصاب، از جمله یك ناقل عصبی به نام "دوپامین" منجر به ایجاد شادی در انسان می شود و از طرفی، كاهش "دوپامین" منجر به ایجاد افسردگی در فرد خواهد شد. لذا اگر میزان "دوپامین" خیلی افزایش یا كاهش یابد، حالت های بیمار گونه روانی را در انسان به وجود می آورد؛ از جمله "سرخوشی بیمار گونه(مانیك یا شیدایی)" و یا "افسردگی شدید"، كه هر دوی این اختلالات نیازمند بستری شدن در بیمارستان و مراقبت كامل هستند.

به این ترتیب ناقل های عصبی، نه فقط نقش تعیین كننده و بسیار موثر در بروز بیماری های جسمی و روانی ایفا می كنند، بلكه عامل اصلی تغییر حالات معمولی انسان نیز هستند و بر همه اعمال و افكار او، در طول زندگی اثر می گذارند. حتی خواهیم گفت، انسان تحت تاثیر همین ناقل های عصبی، اعمال نیك انجام می دهد و یا برعكس، به گناه آلوده می شود.  

به همین دلیل، بررسی و مطالعه ناقل های عصبی از سال 1960 به بعد، اصلی ترین تحقیقات روانپزشكی جهان را تشكیل می دهد، زیرا اگر این بررسی به نتیجه برسد، بشر قادر خواهد بود همه ناراحتی های روحی و روانی و حتی انحرافات خود را، به وسیله مواد شیمیایی(مثلا با دارو) درمان نماید!

پیشرفت های بشر در این زمینه باعث شده كه در حال حاضر، غربی ها برای بسیاری از مشكلات روحی(مثل افسردگی)، داروهای شیمیایی پیشنهاد نمایند و در جستجوی مواد شیمیایی دیگری برای درمان مشكلاتی مثل خودخواهی، دروغگویی، حسادت و .. باشند!

تحقیق پیرامون این مسئله از چندین جهت حائز اهمیت است، از جمله این كه:

الف) با این دیدگاه جدید "انسان بد"، جای خود را به "انسان بیمار" می دهد چرا كه هر بدی را می توان، نوعی بیماری به حساب آورد؛ مثلا شخص دروغگو، آدم بدی نیست، بلكه مبتلا به بیماری دروغگویی است، یا شخص حسود دچار بیماری حسادت، شخص خسیس، دچار بیماری خست و .. می باشند.

ب) غربی های ماده گرا با سوء استفاده از این بررسی ها(پیرامون ناقل های عصبی) به خود اجازه دادند كه پدیده "روح" را به عنوان افسانه ای قدیمی و خرافی، به فراموشی محض بسپارند، زیرا معتقدند برای هر آن چه كه به عنوان "فرآیند روحی" در طول تاریخ بشر معرفی شده است(مثلا حتی حس معنویت جویی)، می توان توجیهی در جسم و به ویژه در سلسله اعصاب پیدا كرد.

در راستای همین طرز تفكر بود كه عده ای از پزشكان روسی، به خاطر عقاید ماركسیستی و ماتریالیستی حاكم بر كشورشان، در صدد پیدا كردن مناطقی در مغز انسان برآمدند كه با از كار انداختن آن مناطق، حس خدا جویی را، حتی در بزرگان دینی، به كلی از بین ببرند!

ج) چنان چه تمامی 100 میلیارد سلول دستگاه اعصاب و ناقل های عصبی و روابط آن ها با سایر مناطق بدن، به خوبی برای دانش بشر شناخته شوند، می توان به وسیله ایجاد تغییر در ناقل های عصبی، مثلا با دارو، همه انسان ها را به مفهوم "انسان سالم" نزدیك كرد و انسان سالم را كسی دانست كه "تعادل ناقل های عصبی" در بدن او، به بهترین نحو برقرار باشد و این شخص كسی است كه نه تنها از لحاظ جسمی، بلكه از لحاظ روانی، اجتماعی و .. نیز كاملا سالم است و همه ضروریات لازم برای پیشرفت خود را داراست.

اما تحقق رویای "انسان سالم" تا زمانی كه مواد تغییر دهنده ناقل های عصبی به نحو مطلوب، كشف و تولید نشده اند به تعویق می افتد، چرا كه عظمت خارق العاده دستگاه عصبی انسان، برآورده شدن این آرزو را در آینده ای دور ترسیم می كند.

اما باید دید، دین مبین اسلام كه ما معتقدیم، انتهای راهی است كه علم بشر می پیماید، در این مورد چگونه دیدگاهی دارد و آیا اساسا این اكتشاف علمی بزرگ بشر را تایید می كند، یا خیر؟

پاسخ مثبت است، چرا كه( كلما حكم به العقل حكم به الشرع )، یعنی هر آن چه كه علم، به طور مسلم بدان می رسد، قطعا و به طور یقین، نه تنها مورد تایید دین است، بلكه دین، قرن ها قبل و در زمان تكمیل خود، یعنی ظهور اسلام از آن مسئله علمی اطلاع داده است.

 

ادامه دارد....

دکتر مجید ملک محمدی


:: موضوعات مرتبط: روح متعالی , ,
:: بازدید از این مطلب : 1466
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جهان مدرن
ت : چهار شنبه 16 مرداد 1392
.

تاثير نماز بر تعادل ناقل هاي عصبي

 

در قسمت اول اين مقاله درباره ي دستگاه عصبي انسان و نقش "ناقل هاي عصبي" در سلامت روحي و جسمي انسان مطالبي را گفتيم. همچنين بيان کرديم دانشمندان با بررسي و مطالعه ي ناقل هاي عصبي توانسته اند براي بسياري از مشكلات روحي(مثل افسردگي)، داروهاي شيميايي پيشنهاد نمايند و اين مطالعات همچنان ادامه دارد.

دين اسلام نيز نه تنها اين اکتشاف بزرگ را تاييد مي کند، بلکه قرن ها قبل و در زمان تكميل خود، يعني ظهور اسلام از آن مسئله علمي اطلاع داده است.

دستگاه عصبي انسان

به عنوان مثال، در اين مورد قضيه ناقل هاي عصبي را بررسي مي كنيم:

1- قرن ها قبل از آن كه غربي ها، انسان هاي خطا كار را بيمار بدانند، قرآن مجيد در آيات متعددي، از گناهكاران با عنوان كساني كه در قلب هايشان مرض وجود دارد، ياد كرده است(از جمله در آيه 126 سوره توبه، آيه 12 سوره احزاب و آيه 9 سوره بقره) و معصومين بزرگوار(ع) نيز با همين ديدگاه با هر بدي كه از انسان سر مي زند، به صورت يك بيماري، برخورد نموده اند. تا جايي كه حضرت علي(ع) از رسول اكرم(ص) با عنوان "طبيب دوار بطبه" يعني پزشكي كه براي درمان بيماري هاي بشر فرستاده شده است، ياد مي كند.

غربي هايي كه ارائه تئوري "انسان بيمار" به جاي "انسان بد" را به خود نسبت مي دهند، فراموش كرده اند كه خودشان تا همين قرن هاي اخير، حتي بيماران رواني خود را نه بيمار، بلكه ديوانه(اسير ديو) و مجنون(جن زده) به حساب مي آوردند و از طريق شلاق زدن و جن گيري و ... قصد نجات آن ها را داشتند و تازه، چند دهه است كه نه تنها ديوانه ها، بلكه اشخاص خطا كار را هم بيمار به حساب مي آورند.

اسلام، علاوه بر بيمار دانستن گناهكاران(كه به آن اشاره شد) اشخاص به ظاهر ديوانه را نيز از قرن ها پيش، بيمار تلقي مي كرده است. در خبر است كه روزي عده اي از اصحاب، مردي را به پيامبر(ص) نشان دادند و گفتند: او ديوانه است! حضرت محمد(ص) پاسخ فرمودند: به او ديوانه نگوييد، او بيمار است. ديوانه كسي است كه خداي را نشناسد.

درست به دليل همين ديدگاه مترقي اسلامي است كه در تاريخ طب، نخستين كسي كه به معالجه دقيق جسمي در بيماران رواني اقدام كرده است، حكيم ابوعلي سينا، پزشك عاليقدر شيعه است.

2- در رابطه با اين كه "انسان روح است يا جسم" نيز دين مبين اسلام، با صراحتي باور نكردني، در آيات شريف قرآن، به هر آن چه كه غرب در عصر انفجار علوم، ادعاي كشف آن را دارد، اشاره نموده است. قرآن مجيد، با اين كه وجود و حضور روح را امري حقيقي در انسان به حساب آورده است: "فاذا سويته و نفخت فيه من روحي فقعوا له ساجدين(سوره ص، آيه 72)"، اما از طرفي، بررسي و كسب اطلاعات کامل درباره ي روح را از حدود دانش کم بشري، فراتر دانسته است و آن را صراحتا "من امر ربي" يعني "امري از امور مربوط به ذات اقدس الهي"، اعلام كرده است:

"و يسئلونك عن الروح قل الروح من امر ربي و ما اوتيتم من العلم الا قليلا(سوره اسراء آيه 85) اي پيامبر از تو پيرامون روح مي پرسند، پس بگو روح از امور مربوط به پروردگار من است و خداوند از دانش، جز اندكي به شما عطا نكرده است."

به اين ترتيب آيين مقدس اسلام با اين كه هرگز بررسي پيرامون روح را توصيه نمي كند، با توصيه هاي مؤكد انسان ها را به سير در آفاق و انفس، و تفكر و تعقل و كسب علم و دانش، از جمله درباره ي مسائل جسمي بشر، تشويق مي كند. پس واضح است غربي هايي كه اسلام را به خرافات پرستي و موهوم بافي پيرامون روح محكوم مي كنند تا چه حد با نظريات اسلام پيرامون روح و جسم بيگانه اند.

و شايد براي اين ها بسيار جالب باشد، اگر كشفيات جديد علمي خود را مثلا در پرتو نظريات يكي از بزرگ ترين فلاسفه اسلامي بيابند:

صدر المتألهين، ملاصدرا كه با اتكاي به قرآن و معصومين(ع) و با تداعي از ساير فلاسفه متقدم خود به يكي از برجسته ترين و جهان شمول ترين فلسفه هاي بشري، در قرن يازدهم هجري دست يافت، در كتاب گرانقدر"اسفار اربعه" به شرحي در مورد ارتباط جسم و روح مي پردازد كه با كمترين تفاوتي، يادآور نظريات جديد علمي بشر درباره ي ناقل هاي عصبي است. حكيم ملاصدرا در شرح "تئوري حركت جوهري" و جمله ي مشهور خود پيرامون نقش انسان (جسمانيه الحدوث و روحانيه البقاء) مي فهماند كه جسم مادي انسان، رفته رفته آن قدر کامل مي شود و پيچيدگي مي يابد تا سرانجام به درجه اي مي رسد كه يك حالت غير مادي و غير جسماني تام مي شود و آثار منسوب به روح از قبيل انديشه، اراده و ... مربوط به اين درجه والاست.

در فرضيه ناقل هاي عصبي نيز ديديم كه پيچيدگي و تكامل فوق العاده سلول هاي عصبي، منجر به حالت هاي منسوب به روح مي شود؛ مثلا علم امروز ثابت كرده است كه هر صد ميليارد سلول دستگاه عصبي انسان در فرآيند "تفكر" ايفاي نقش مي كنند.

3- درباره آن قسمت از نظريات پژوهشگران غربي كه تعادل ناقل هاي عصبي را غايت آرزوهاي بشر و كليد رسيدن به مفهوم انسان سالم و ايجاد مدينه فاضله و جامعه سالم مي دانند نيز اسلام و به خصوص تشيع، از قرن ها پيش نظري مشابه داشته است. علماي شيعه قواي اساسي موجود در انسان را سه نوع مي دانند:

- قوه شهويه

- قوه غضبيه

- قوه عقليه

و قوه ديگري موسوم به  "قوه عدليه" را تنظيم كننده و متعادل كننده اين سه قوه تلقي مي كنند و توجيه مي كنند كه چنان چه هر كدام از سه قوه بالا، از حدود عدل خارج شوند و به افراط يا تفريط كشانده شوند، باعث بروز بدي و خطاكاري و بيماري در انسان مي شوند.

بدين ترتيب شيعه حتي در مسائل انسان شناسي، به اساسي ترين اعتقاد خود پس از"توحيد" يعني "عدل" جلوه خاصي مي دهد و بيان مي كند كه در بدن انسان، چنان چه عدل به طور كامل برقرار باشد، انسان به مفهومي بس والا و مافوق تصور كه همانا نزديك شدن به مرزهاي عصمت و تخلق به اخلاق الهي است، نائل مي شود.

و اين مفهوم نه تنها تمام ويژگي هاي توصيفي غرب براي انسان سالم را در بردارد، بلكه انسان را در موقعيتي بي نهايت متعالي و برتر، براي زندگي سعادتمندانه در دنيا و آخرت قرار مي دهد.

بر اين اساس، وجود "عدل در درون انسان" از نظر شيعه، همان مفهوم "تعادل ناقل هاي عصبي" در دستگاه مغز و اعصاب، براي علم امروز بشر را بيان مي دارد.

اما در اين ميان راه حلي كه غرب براي رسيدن به تعادل ناقل هاي عصبي پيشنهاد مي كند، با آن چه كه اسلام بدان سفارش مي نمايد، بسيار متفاوت است. در ديدگاه جبرنگر و ماده گراي غرب، انسان بايد فعلا دست روي دست بگذارد و به انتظار بنشيند، تا بالاخره روزي كه شايد قرن ها بعد باشد، فرا برسد و در آن روز دانش پزشكي، اعلام كند كه بالاخره مواد شيميايي لازم براي برقراري تعادل بين ناقل هاي عصبي به طور كامل شناسايي و توليد شده اند و هر انساني كه عارضه بد، يا حالت نامطلوبي در خود احساس مي كند، به پزشك مراجعه كند و آمپول يا قرص ضد دروغ، ضد شهوت، ضد خودخواهي، ضد حسد، ضد حرص و .. را دريافت كند!؟ اما هيچ بعيد نيست كه تا آن زمان همه ملاك هاي ارزشي كه فعلا برخي از آن ها براي وجدان اخلاقي غربيان معروف و مطلوب هستند، تبديل به منكر و نامطلوب شوند. چه تضميني هست كه مثلا در قرن بيست و دوم ميلادي، دزدي و دروغ همچنان صفات بدي محسوب شوند؟ مگر نه اين است كه در همين عصر حاضر هم دزدي و دروغ جزء لايننفك بسياري از فعاليت هاي بشري شده است!؟

اما در ديدگاه معنويت گراي اسلام و به خصوص با جهان بيني مبتني بر اختيار شيعه، انسان مي تواند خود، راسا و مقتدرانه در برقراري عدل در وجود خود( يا همان ايجاد تعادل ناقل هاي عصبي) يعني زدودن همه خطاها و انحرافات و منكرات از زندگي خود، قيام كند و بدون هيچ انتظار يا دست روي دست نهادني، همه صفات نامطلوب و رذايل اخلاقي خود را با ملاك ارزش گذاري دين، يك به يك، از سر راهش بردارد و به آرامش مطلق و سلامت ابدي، در دنيا و آخرت نائل شود، زيرا در اين راه، دين به انسان ابزارهاي توانمندي بخشيده است كه صد البته در راس اين ابزارهاي ترقي و تعالي، نماز جاي دارد.

نماز تعادل بين ناقل هاي عصبي را به بهترين و مطلوب ترين شكل ممكن در بدن انسان برقرار مي سازد و نه تنها از او انساني به تمام معنا سالم، در ابعاد جسمي و رواني و اجتماعي پديد مي آورد، بلكه او را به مرزهاي مفهوم متعالي "انسان كامل" نزديك مي كند.

دکتر مجيد ملک محمدي



:: موضوعات مرتبط: روح متعالی , ,
:: بازدید از این مطلب : 1336
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جهان مدرن
ت : چهار شنبه 16 مرداد 1392
.

نقش دعا در سلامت جسم و روح



:: موضوعات مرتبط: سلامتی , روح متعالی , ,
:: بازدید از این مطلب : 2226
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جهان مدرن
ت : چهار شنبه 16 مرداد 1392

دیانت و سلامت برادرند



:: موضوعات مرتبط: روح متعالی , ,
:: بازدید از این مطلب : 2220
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جهان مدرن
ت : چهار شنبه 16 مرداد 1392

نماز صبح مانع از سرطان می‌شود



:: موضوعات مرتبط: روح متعالی , ,
:: بازدید از این مطلب : 1569
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جهان مدرن
ت : چهار شنبه 16 مرداد 1392

دعا درماني براي مقابله با بيماري ها



:: موضوعات مرتبط: روح متعالی , ,
:: بازدید از این مطلب : 2194
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جهان مدرن
ت : چهار شنبه 16 مرداد 1392

کاهش اضطراب با تفکر به خدا و دین

 


:: موضوعات مرتبط: روح متعالی , ,
:: بازدید از این مطلب : 1320
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جهان مدرن
ت : چهار شنبه 16 مرداد 1392

راهی برای رسیدن به خدا؛ امتحان کنید!



:: موضوعات مرتبط: متافیزیک , روح متعالی , ,
:: بازدید از این مطلب : 1459
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جهان مدرن
ت : سه شنبه 15 مرداد 1392

اسمای حسنای خداوند چیست؟

خدا

 

این ‌که امامان اسمای حسنای خداوند هستند. آنها لسان الله، وجه الله، عین الله، جنب الله (پهلوی خدا)، یدالله(دست خدا). کافی، ج 1، ص 145. این عبارات درباره ائمه(علیهم السلام) به چه معنا است؟

این‌گونه روایات به مطلبی اشاره می‌کنند که توضیح و شرح آن ‌را باید در حکمت متعالیه و عرفان نظری جست. اما در عین حال، در این‌جا به دو نکته اشاره می‌کنیم:

1. انسان کامل، تجلی اعظم یا مظهر اتم خداوند: بر اساس این دیدگاه(حکمت متعالیه و عرفان نظری) همه‌ی عالم مظهر و جلوه حق است و موجودی نیست که تجلی حق نباشد. نکته‌ی مهم در این‌جا این است که در میان تمام موجودات که مظاهر نسبی و ناقص حق تعالی به شمار می‌آیند و بخشی از اسمای الهی را جلوه‌گر هستند؛ تنها انسان کامل است که مظهر جامع حق است و می‌تواند آن‌گونه که حق تعالی می‌خواهد تجلی‌گر تمام اسما و صفات او باشد؛ به همین دلیل انسان کامل را تجلی اعظم و مظهر اتم حق تعالی خوانده‌اند.[1]

2. انسان کامل خلیفه حق تعالی: یکی از نسبت‌هایی که عارفان میان انسان و خدا بر قرار می‌دانند، خلیفة الله بودن انسان کامل است. جانشینی از خداوند از سوی خداوند نیز تنها هنگامی ممکن است که صفات خداوند در او تحقق یابد، صفاتی که خداوند با آنها عالم را تدبیر می‌کند.[2]

منظور از لسان الله، این است که خداوند از طریق ائمه خواسته‌های خود را به مردم اعلان می‌کند و آنچه ائمه می‌فرمایند سخن خداوند است

حال با توجه به این دو نکته معنای این روایات که ائمه(علیهم السلام) اسمای حسنای خدایند، روشن می‌شود؛ زیرا معنای این روایت این است که ائمه(علیهم السلام) برترین جلوه‌گر اسما و صفات خداوند و جانشینان او هستند و به این جهت می‌توانند عالم را به اذن خداوند تدبیر کند.

بنابر این، منظور از لسان الله، این است که خداوند از طریق ائمه خواسته‌های خود را به مردم اعلان می‌کند و آنچه ائمه می‌فرمایند سخن خداوند است. مقصود از یدالله، نیز این است که خداوند از طریق ائمه(علیهم السلام) کارهای خود را انجام می‌دهد. چنان‌که منظور از عین الله این است که خداوند از طریق ائمه به مردم توجه می‌کند. وجه الله، و جنب الله بودن نیز با توجه به مقام خلافت الهی ائمه دارای معنا و قابل درک است.

 



:: موضوعات مرتبط: روح متعالی , ,
:: بازدید از این مطلب : 1309
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جهان مدرن
ت : پنج شنبه 3 مرداد 1392
.

مسجدی با چهار هدف شیطانی !

مسجد ضرار

 


 

جزء یازدهم قرآن کریم که از آیه 93 سوره توبه آغاز و به آیه 5 سوره مبارکه هود علیه السلام ختم می شود در بردارنده آموزه ها و پیام های روح افزای الهی است که این نوشته تعدادی از آنها را نقل می کند.


 

خداوند از چه کسانی راضی است؟

در آیه 100 سوره مبارکه توبه به گروهی اشاره می شود که خداوند از آنها اعلام رضایت کرده است (رَّضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ).

این عده مهاجرین و انصاری هستند که در طلیعه شکوفایی اسلام با مجاهدت های خود دین را یاری کردند (وَالسَّابِقُونَ الأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَالأَنصَارِ) و نیز کسانی اند که سیره نیکوی آنها را ادامه داده و از روش ایشان پیروی کردند (وَالَّذِینَ اتَّبَعُوهُم بِإِحْسَانٍ)

اهل سنت، همه کسانی که در همان حرکت های آغازین تشکیل حکومت اسلامی هجرت کردند و یا انصار بودند را ، جزء این گروه شمرده و بی توجه به رفتار بعدی آنها همگی شان را مورد رضایت خدا می دانند.

علامه طباطبایی معتقد است کلمه «مِن» در آیه به معنای «بعض» بوده و فقط برخی از آن مهاجران و انصار که از وصف احسان برخوردار بودند مشمول این آیه هستند.[1]

در رد ادعای معتقدان به تفسیر اول، به کلام متین علامه ره که به تفصیل در تفسیر شریف المیزان آمده است این را هم می توان افزود که در چند آیه قبل، معیار و محدوده رضایت الهی بیان شده است. در آیه 96 می خوانیم:

خداوند به هیچ عنوان از کسانی که اهل فسق و فجورند راضی نیست (فَإِنَّ اللّهَ لاَ یَرْضَى عَنِ الْقَوْمِ الْفَاسِقِینَ).

با این معیار صریح و روشن قرآنی، دیگر نمی توان کسانی را که تاریخ به ظلم و فجورشان گواهی می دهد را مورد رضایت قطعی خدا دانست و در تنزیه آنان کوشید؛ مانند کسانی که به خانه وحی یورش بردند و دختر رسول خدا صلی الله علیه وآله را مظلومانه به شهادت رساندند و یا کسانی که سوار بر شتر و یا در رکاب آن، کمر به قتل امیرالمومنینی بستند که خود با او بیعت کرده بودند.

به تصریح همین آیه و آن مسلمات تاریخی، خداوند از هیچ کدام اینها راضی نیست.

 

انفاق غرامت است یا غنیمت

آیات 98 و 99 از دو رویکرد نسبت به انفاق خبر می دهد:

رویکرد اول، انفاق را غرامتی می بیند که از جیب می رود و چیزی که باقی می ماند اندوه است و آه (مَن یَتَّخِذُ مَا یُنفِقُ مَغْرَمًا).

رویکرد دوم انفاق را سبب قرب الهی دانسته (وَیَتَّخِذُ مَا یُنفِقُ قُرُبَاتٍ عِندَ اللّهِ) از این رو آن را فرصت و غنیمتی می داند که نباید آن را از دست داد.

قرآن کریم، ریشه این اختلاف این دو نگاه را در همین آیات، نوع عقیده و باور این دو به مبدأ هستی و سرای دیگر بیان کرده است. آنانکه انفاق را غنیمت و مایه قرب الهی می دانند کسانی اند که به خداوند متعال و قیامت باور دارند (مَن یُۆْمِنُ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ).

از همین جا معلوم می شود آنان که انفاق را یک نوع ضرر و غرامت می شمارند همان هایی هستند که اساساً به خدا و قیامت باوری ندارند.

کسانی که در خود استعداد لازم در فراگیری علوم دینی از یک سو و نیازمندی شهر و دیارشان از سویی دیگر را مشاهده می کنند و برای آموختن معارف و احکام دین اقدام نمی کنند بدانند که واجب خدا را معطل گذاشته اند و باید پاسخگو باشند.

مسجدی با چهار هدف شیطانی

در زمان رسول خدا صلی الله علیه وآله منافقین برای اینکه پایگاهی داشته باشند و بتوانند با اسلام به اسلام حمله کنند، مسجدی بنا کردند تا در پوشش آن، به چهار هدف دست پیدا کنند.

آیه 107، آن چهار هدف شیطانی آنها را اینگونه بیان می کند:

1. ضرر و زیانى به مسلمانان برسانند (ضرارا).

2. تقویت مبانى كفر و برگرداندن مردم به وضع قبل از اسلام (وَ كُفْراً).

3. ایجاد تفرقه در میان صفوف مسلمانان. زیرا با اجتماع گروهى در این مسجد، مسجد «قبا» كه نزدیك آن بود و یا مسجد پیامبر صلی الله علیه وآله كه از آن فاصله داشت از رونق مى‏افتاد (وَ تَفْرِیقاً بَیْنَ الْمُۆْمِنِینَ).

4. ایجاد مركز و كانونى براى فردی به نام ابى عامر راهب[2] كه با خدا و پیامبرش از پیش مبارزه كرده بود و سوابق سوء او بر همگان روشن بود (وَ إِرْصاداً لِمَنْ حارَبَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ مِنْ قَبْلُ) تا از این پایگاه نفاق، برنامه‏هاى خود را عملى سازند.

سرانجام این پایگاه شیطانی به دستور الهی رسول خدا صلی الله علیه وآله تخریب و سوزانده شد و محل آن هم به زباله دانی تبدیل گشت.[3]

چرا برخوردی چنین سخت؟ پاسخ این است که مسجد ضرار، مسجد نبود در واقع بتکده بود؛ مكان مقدس نبود كانون تفرقه و نفاق بود؛ خانه خدا نبود بلكه خانه شیطان بود و هرگز اسم و عنوان ظاهرى و نقابها، واقعیت چیزى را دگرگون نمى سازند.

از این آیه نکات زیر فهمیده می شود:

1. اتحاد مسلمین، مبارزه با تشکلات به ظاهر اسلامی و در واقع ضد اسلامی، بسیار مهم است و تحقق آنها ضرورت دارد.

2. نباید فریب رفتارها و اقدامات مقدس مآبانه کسانی را خورد که در ظاهر، مشغول ترویج و گسترش اسلام اند و در واقع به دنبال تضعیف اسلام و نابودی آنند؛ همان رفتاری که امروز ما از سوی بسیاری از حکومتهای عربی شاهد آن هستیم.

3. برپایی مسجد، تکیه ویا هیأتی در نزدیکی مسجد، تکیه و یا هیۆتی دیگر که سبب تضعیف آن گردد رفتاری است که با این آیه سازگار نیست و به جای آن باید در تقویت محل اجتماع اول کوشید مگر آنکه جمعیت حاضر، کشش محل دیگری را داشته باشد.

این پایگاه شیطانی به دستور الهی رسول خدا صلی الله علیه وآله تخریب و سوزانده شد و محل آن هم به زباله دانی تبدیل گشت.

فوز عظیم یا همان رستگاری بزرگ چیست؟

آیه 111 به شکل مشروح به این سوال پاسخ می دهد. فوز عظیم، سود حاصل از تجارتی بی نظیر است که خدا نوید آن را داده است (فَاسْتَبْشِرُواْ بِبَیْعِكُمُ الَّذِی بَایَعْتُم بِهِ)؛ تجارتی که در آن فروشنده، شخص مومن است و خریدار، خداوند متعال (إِنَّ اللّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُۆْمِنِینَ). آنچه می فروشد جان و مالش است (أَنفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم) و آنچه می گیرد بهشت (بِأَنَّ لَهُمُ الجَنَّةَ).

در پایان می فرماید: همین، فوز عظیم است (وَذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ)

آنچه عقل از درک آن عاجز است عظمت لطف و عطای الهی در این معامله است؛ زیرا بهشت را در ازای مال و جانی می دهد که همه اش مال خود اوست و همه را خود به بنده اش عطا کرده است (ما بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ ؛ هر نعمتی که در اختیار شماست از آنِ خداست). این چه معامله ایست و این چه خرید و فروشی است؟! به واقع عقل متحیر است!

 

طلبه شدن واجب است

اگر مردمی از معارف و احکام دین بی خبر بودند و نسبت به آن مقداری که واجب است بدانند و اطلاع داشته باشند، آگاهی نداشتند باید عده ای بپا خیزند بروند و معارف را فراگرفته برگردند و به مردم آموزش دهند. این مطلب مفاد آیه 122 سوره توبه است.

آیه ابتدا با هشدار، از هر قوم و جمعیت عده ای را ترغیب می کند تا به فراگیری علوم دینی اقدام کنند (فَلَوْلاَ نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِّنْهُمْ طَآئِفَةٌ لِّیَتَفَقَّهُواْ فِی الدِّینِ).

در پاسخ به اینکه تعداد آنها باید چند نفر باشد گفته می شود این واجب یک واجب کفایی است ؛ یعنی به تعدادی که کار راه بیفتد و وظیفه ای روی زمین نماند باید اقدام کنند. گاهی برای یک روستای کوچک، حتی یک نفر هم کافی است و گاهی صد نفر هم کفاف یک شهر بزرگ را نمی دهند.

آنگاه به این عده دستور می دهد که بعد از فراگیری علوم دینی (به مقداری که مردم نیازمندند) به سوی آنها برگشته به ارشاد و آموزش مردم دیارشان بپردازند (وَلِیُنذِرُواْ قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُواْ إِلَیْهِمْ).

بنابراین کسانی که در خود استعداد لازم در فراگیری علوم دینی از یک سو و نیازمندی شهر و دیارشان از سویی دیگر را مشاهده می کنند و برای آموختن معارف و احکام دین اقدام نمی کنند بدانند که واجب خدا را معطل گذاشته اند و باید پاسخگو باشند.

و نیز کسانی که توفیق سربازی امام زمان علیه السلام نصیبشان شده و اکنون در بازگشت به دیار خود و ارشاد و تعلیم مردم به دلایل گوناگون و نوعاً واهی، تعلل می کنند بدانند که در پیشگاه خداوند، قرآن و این آیه شریفه مسئولند.

به امید روزی که در هیچ کجای ایران زمین؛ بلکه در هیچ کجای عالم، شهر و دیاری نباشد که به یک روحانی آشنا با معارف و احکام دین دسترسی نداشته باشد.

 

پی نوشت ها :

1.   المیزان فی تفسیر القرآن 9/374

2.   همان، 9/390

3.   ر.ک به تفسیر نمونه 8/144

امید پیشگر    

بخش قرآن تبیان



:: موضوعات مرتبط: روح متعالی , ,
:: بازدید از این مطلب : 1251
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جهان مدرن
ت : پنج شنبه 3 مرداد 1392
.

مصاحبه اختصاصی با قرآن


 

اگر آیه قرآن، در خصوص یك قوم خاص نازل شود و سپس آن قوم بمیرند، آن آیه نیز می‌مرد، بنابراین بدون شك از قرآن چیزی باقی نمی‌ماند ولیكن قرآن از اول تا آخرش جریان دارد مادامی كه آسمانها و زمین استمرار دارند.

 


 

بنی اسرائیل

 

س. لطفا دو مفهوم «خدایی بودن ، ابدیت » را كه در خصوصیات شما ذكر می‌كنند ،توضیح دهید.

خدائی بودن:

نكته آغاز اسلام، باور داشتن به قرآن و خدائی بودن است كه این باور باید علماً و یقیناً حاصل شود.

راه آسان ایجاد این باور دقت در معجزات علمی قرآن،پیشگوئی ها و اخبار از غیب او، فصاحت و بلاغت و ... است كه مشخص می‌كند قائل قرآن بشر نیست ، بلكه از قدرتی مافوق بشر صادر شده است.

قرآن در تمام حوزه‌های معرفت بشری وارد می‌شود و تمام نظرات را قطعی بیان می‌كند.

اگر این كتاب یك كتاب بشری باشد،از اول آن كه شروع كنی و آن را ورق بزنی به سرعت می‌توانی صدها اشكال را در آن بیابی.

دقت در پاسخ سوالی كه مربوط به اعجاز قرآن بود پاسخ این سوال را واضح‌تر می‌نماید. [بیانات شفاهی استاد دكتر نقی‌پور‌فر]

ابدیت:

آیه 31 سوره مدثر قرآن را تذكر برای بشر معرفی می‌كند. بشر،تا آخرالزمان زمانی می‌توانند از قرآن استفاده كنند كه محتوای آن اختصاص به زمان و مكان نزول نداشته باشد و در هر زمان بتوان به بهترین نحو راه سعادت را از آن برداشت كرد.

اجازه بدهید در این مورد زیاد صحبت نكنم چرا كه با دقت در محتوای آیات،خواهید دید كه زمان و مكان و جزئیات روز‌مره در حوادث مختلف ذكر نشده‌اند و این خود دلیل بر محدود نبودن به زمان و مكان خاص است.[ كتاب شریف پژوهشی پیرامون تدبر در قرآن كریم، استاد دكتر نقی‌پور‌فر،ص281]

هدایت، تذكر،ارشاد و انذار و ... هركدام یكی از روشهای درمانی این طبیب است. قرآن این مقام را انحصارا از خداوند دریافت كرده است و لذا مطمئن‌ترین و قابل اعتماد ترین طبیب است

 

امام باقر(علیه السلام): تذكری در اینجا لازم به ذكر است و آن اینكه:

«اگر آیه قرآن،در خصوص یك قوم خاص نازل شود و سپس آن قوم بمیرند،آن آیه نیز می‌مرد،بنابراین بدون شك از قرآن چیزی باقی نمی‌ماند و لیكن قرآن از اول تا آخرش جریان دارد مادامی كه آسمانها و زمین استمرار دارند[ المیزان،ج3، ص73]

 

س.ضرورت رجوع به شما در مسائل مختلف چیست؟ به عبارت دیگر بشر چه احتیاجی به شما دارد با اینكه قوه تعقل بزرگترین فرق بین انسان و دیگر موجودات است؟

اگر در خصوصیات قرآن دقت كنید و همچنین نگاهی گذرا به تاریخ تعقل بشر بیاندازید و نقصان ها،كاستی ها و اشتباهات آن را بیابید،به سادگی پاسخ خود را خواهید یافت.

پاسخی كه من در اینجا می‌دهم ،در مورد نیاز عقل به وحی است.

در تقسیم بندی ابعاد وجودی انسان دو بعد مادی و معنوی خودنمائی می‌كند.

در بعد مادی دو حیطه نیاز مطرح است:نیازهای جسمی مانند خوراك،پوشاك و...

و نیازهای روانی مانند نیازهای امنیتی و جنسی و...

در حیطه نیازهای جسمی بشر به تنهائی نمی‌تواند مسیر كمال و سعادت را بپیماید.

بطور مثال اگر وحی الهی در خوراك دخالت نكند و حیطه آنرا مشخص نكند،انسان با خوردن شراب،گوشت خوك و ... به جسم خود آسیب می‌رساند.

قرآن کریم

 

در حیطه نیازهای روانی هم اگر بخواهیم مثال بزنیم بحث نیازهای جنسی و مشكلاتی كه درتفكر بشری در آزادی و بی‌حد و مرز بودن آن مطرح است ، قابل ذكر است كه می‌بینید به راحتی خانواده و امنیت روانی بشر به واسطه این تفكر از هم پاشیده شده است.

در بعد معنوی بشر با اتكا به عقل خود نتواسته است به 4 سوال اساسی پاسخ دهد:

1- شناخت خود

2- شناخت مقصد خود

3- شناخت مسیر نیل به مقصد

4- الگوی آدمیت

شاهد آن هم وجود مكاتب مختلف بشری است كه هر كدام بعد از مدتی ناكارآمدی خود را اعلام می‌نمایند.

پاسخگوی این مسائل تنها نبوت است كه با رهنمودهای الهی و با شناختی كه از جانب خدا پیدا كرده است و تجربه‌ای كه خود شخصاً در طی مسیر نیل به هدف كسب كرده است، به این سوالات حساس پاسخ می‌‌دهد.

زبان گویای نبوت آیات الهی و قرآن است و اینجاست كه شما ضرورت رجوع عاجزانه به قرآن را در می‌یابید. [ بیانات استاد دكتر نقی‌پورفر در سمینار هم اندیشی مدیریت اسلامی در بنیاد شهید انقلاب اسلامی]

اگر آیه قرآن، در خصوص یك قوم خاص نازل شود و سپس آن قوم بمیرند، آن آیه نیز می‌میرد، بنابراین بدون شك از قرآن چیزی باقی نمی‌ماند و لیكن قرآن از اول تا آخرش جریان دارد مادامیكه آسمانها و زمین استمرار دارند

 

 

س.رسالت شما در قبال ما چیست؟

«وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاء وَرَحْمَةٌ لِّلْمُۆْمِنِینَ وَلاَ یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إَلاَّ خَسَارًا»0(82 اسراء)

قرآن در ارتباط با انسان مقام های مختلفی دارد مانند هدایت و رهبری،تذكر و ارشاد، هدایت و انذار و ... ولی آن مقامی كه اغلب مقام های دیگر را در بر می‌گیرد و مهمترین و ضروری ترین نیاز انسان است ، مقام طبابت است.

هدایت، تذكر،ارشاد و انذار و ... هركدام یكی از روش های درمانی این طبیب است. قرآن این مقام را انحصاراً از خداوند دریافت كرده است و لذا مطمئن‌ترین و قابل اعتماد ترین طبیب است.

اما ما انسانها برای اینكه بتوانیم از طبابت قرآن استفاده كنیم لازم است چند نكته را مراعات كنیم:

الف.باید از طبابت دیگر مدعیان به یأس رسیده باشیم ؛ كه تا این یأس حاصل نشود و امیدی به جای بماند نمی‌توان از طبابت قرآن بهره‌مند شد.

ب.باید خود را بیمار بدانیم،به جهل و درد خود آگاه باشیم تا احساس نیاز به درمان و طبیب پیدا كنیم.

كسی كه دردی در خود نبیند،نیازی به قرآن احساس نمی‌كند و لذا رجوع و مطالعه او جز تنفر و زدگی پیامدی نخواهد داشت.

خصوصیات درمانی این طبیب از این قرارند:

·  بیان درد و ویژگیهای آن

·  بیان درمان

·  بیان راههای پیشگیری

·  بیان عوارض

·  قطعی بودن درمان

·  مطابق فطرت بودن نسخه‌ها و ...

بخش قرآن تبیان



:: موضوعات مرتبط: روح متعالی , ,
:: بازدید از این مطلب : 1283
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جهان مدرن
ت : پنج شنبه 3 مرداد 1392
.

شیک پوش‌ترین روزه‌داران ماه مبارک رمضان

لباس شیک، لباس سفید و زیبا

 


 

هر ساله رسانه های مختلف از شبكه های تلویزیونی گرفته تا سایت ها و روزنامه های كثیر الانتشار در سرتاسر دنیا به معرفی افرادی كه در آن سال زیبا ترین و گرانبها ترین لباس ها را به تن كرده اند،می پردازند كه این موضوع حكایت از اهمیت این مسئله در جهان كنونی و افرادی كه در قرن بیست و یكم زندگی می كنند دارد.


 

اینكه افراد علاقه دارند،بهترین و زیباترین لباس ها را به تن كنند، دقیقا همان مطلبی است كه دین مبین اسلام نیز بر آن تاكید داشته و روایات اسلامی به عنوان نمونه اعلا، رسول خدا صلی الله علیه و آله را معرفی می كنند كه در زیبایی و نظافت لباس های خود زبانزد عام و خاص جامعه آن روز بود.

البته تاكیدهای دین اسلام تا زمانی است كه شیك پوشی و اهمیت به پوشاك به حد اسراف و گرایش به تجمل پرستی نرسد، چرا كه در این صورت قطعا این عمل مذموم خواهد بود.

در دعای روز دوازهم ماه مبارك رمضان پیامبر خدا صلی الله علیه و آله با معرفی یك دعای بسیار زیبا و خواندنی، به بیان ویژگی های شیك پوش ترین روزه داران این ماه مهمانی خداوند متعال می پردازد، روزه دارانی كه با به تن كردن چهار لباس جذاب و محبوب، به عنوان شیك پوشترین روزه داران این ماه انتخاب می شوند.

در دعای روز دوازدهم ماه مبارك رمضان اینگونه می خوانیم:

اللّهمّ زَینّی فیهِ بالسّتْرِ والعَفافِ: خدایا زینت ده مرا در آن با پوشش و پاک‌دامنی

واسْتُرنی فیهِ بِلباسِ القُنوعِ والکَفافِ: و بپوشانم در آن جامه قناعت و خودداری

واحْمِلنی فیهِ علی العَدْلِ والإنْصافِ: و وادارم نما در آن بر عدل و انصاف

وامِنّی فیهِ من کلِّ ما أخافُ بِعِصْمَتِکَ: و آسوده‌ام دار در آن از هر چیز که می‌ترسم

یا عِصْمَةَ الخائِفین: به نگاه‌داری خودت ای نگه‌دار ترسناکان

 

لباس اول: لباس پوشش و پاك دامنی « اللّهمّ زَینّی فیهِ بالسّتْرِ والعَفافِ »

خداوندا در روزگاری كه برای برخی ،بازی با آبروی افراد،از خوردن یك لیوان آب نیز راحت تر است و به راحتی تهمت می زنند و عیوب مردم،حتی عیب هایی كه هنوز ثابت هم نشده و تنها بر سر زبان ها افتاده است، را فاش می كنند، به من لباسی را عنایت فرما كه با پوشیدن آن ،اولا عیوب خود را نصب العین قرار بدهم و دوما عیوب دیگران را بپوشانم.

لباس گرانبهایی كه پیامبر خدا صلی الله علیه و آله پیرامون آن می فرماید: «من علم من اخیه سیئه فسترها،ستر الله علیه یوم القیامه: هر كه از برادر خود گناهی بداند و آن را بپوشاند، خداوند در روز قیامت گناهان او را بپوشاند»[الترغیب و الترهیب،ج3،ص239]

خداوندا در روزگاری كه برای برخی ،بازی با آبروی افراد،از خوردن یك لیوان آب نیز راحت تر است و به راحتی تهمت می زنند و عیوب مردم،حتی عیب هایی كه هنوز ثابت هم نشده و تنها بر سر زبان ها افتاده است، را فاش می كنند، به من لباسی را عنایت فرما كه با پوشیدن آن ،اولا عیوب خود را نصب العین قرار بدهم و دوما عیوب دیگران را بپوشانم

 

در همین فراز از دعا به معرفی یكی از زیباترین لباس های دنیا پرداخته شده است،لباسی به نام عفاف و پاكدامنی،چرا كه در جامعه ای كه شیطان برای برخی از افراد برهنگی را زینت داده است و فرهنگ برهنگی و برهنگی فرهنگی در حال ترویج است ،اهمیت این لباس به مراتب بیشتر می شود.

 

لباسی كه از طرف خداوند متعال،به طور ویژه و خاص برای جوانان توصیه شده است،جوانانی كه به سن ازدواج رسیده اند و به هر دلیل شرائط تشكیل زندگی مشترك برای آنها فراهم نشده است:

«وَ لْیَسْتَعْفِفِ الَّذینَ لا یَجِدُونَ نِكاحاً حَتَّى یُغْنِیَهُمُ اللَّهُ مِنْ ....: و كسانى كه [وسیله‏] زناشویى نمى‏یابند، باید عفت ورزند تا خدا آنان را از فضل خویش بى‏نیاز گرداند. [النور:33]

جوانی كه در سن ازدواج،چنین لباس زیبا و فاخری را بر تن كند،به فرموده امیر المومنین علیه السلام به درجه ای می رسد كه مقامش از كسی كه در راه خداوند جهاد می كند و در این راه به شهادت می رسد بیشتر خواهد بود:

«مَا الْمُجاهِدُ الشَّهیدُ فی سَبیلِ اللهِ بِاَعْظَمِ اَجْراً مِمَّنْ قَدَرَ فَعَفَّ، لَكادَ الْعَفیفُ اَنْ یكُونَ مَلَكاً مِنَ الْمَلائِكَهِ؛ مجاهدی كه در راهِ خدا شهید شود پاداش او بیشتر از كسی نیست كه بتواند كار حرامی را انجام دهد ولی عفّت بورزد، حقّاً شخص عفیف و پاكدامن نزدیك است فرشته‎ای از فرشتگان گردد.»[ نهج البلاغه، حكمت 474]

 

لباس دوم: لباس قناعت و كفاف « واسْتُرنی فیهِ بِلباسِ القُنوعِ والکَفافِ »

دومین لباسی كه در این دعای شریف به معرفی آن پرداخته شده است،لباس قناعت است،لباسی كه با به تن كردن آن،انسان به توانگری خواهد رسید ،لباسی كه به فرموده روایات یك ثروت تمام نشدنی است و هیچ گنجی بالاتر از ان نخواهد بود.

اما سوال مهمی كه در این زمینه مطرح می شود این است كه چگونه می توانیم این لباس گرانبها و قیمتی را به تن كنیم؟

در پاسخ به این سوال مهم ،امام صادق علیه السلام یك راه كار ویژه برای تهیه این لباس ارزشمند، بیان می كنند: اى حمران به كسانى كه پائین‏تر از تو هستند و توانائى آنها از شما كمتر مى‏باشد توجه كنید و به بالاتر از خود هرگز توجه نداشته باشید، اگر چنان كنى به آنچه در دست دارى قناعت خواهى كرد. در این صورت شایستگى زیادت از سوی خداوند، پیدا خواهى كرد

 

لباسی كه با به تن كردن آن انسان به حیات طیبه دست پیدا می كند ،همان زندگی پاكیزه ای كه خداوند متعال برای بندگان ویژه خود قرار داده است:

«مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى‏ وَ هُوَ مُۆْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا یَعْمَلُونَ : هر كس -از مرد یا زن- كار شایسته كند و مۆمن باشد، قطعاً او را با زندگى پاكیزه‏اى، حیاتِ [حقیقى‏] بخشیم، و مسلماً به آنان بهتر از آنچه انجام مى‏دادند پاداش خواهیم داد.»[ النحل:97]

«چنانچه امیر المومنین علی علیه السلام در پاسخ به پرسش از آیه فوق فرمودند كه مقصود قناعت است»[نهج البلاغه حكمت 229]

اما سوال مهمی كه در این زمینه مطرح می شود این است كه چگونه می توانیم این لباس گرانبها و قیمتی را به تن كنیم؟

در پاسخ به این سوال مهم ،امام صادق علیه السلام یك راه كار ویژه برای تهیه این لباس ارزشمند، بیان می كنند:

«یَا حُمْرَانُ انْظُرْ إِلَى مَنْ هُوَ دُونَكَ فِی الْمَقْدُرَةِ وَ لَا تَنْظُرْ إِلَى مَنْ هُوَ فَوْقَكَ فِی الْمَقْدُرَةِ فَإِنَّ ذَلِكَ أَقْنَعُ لَكَ بِمَا قُسِمَ لَكَ وَ أَحْرَى أَنْ تَسْتَوْجِبَ الزِّیَادَةَ مِنْ رَبِّكَ عَزَّ وَ جَلَّ: اى حمران به كسانى كه پائین‏تر از تو هستند و توانائى آنها از شما كمتر مى‏باشد توجه كنید و به بالاتر از خود هرگز توجه نداشته باشید، اگر چنان كنى به آنچه در دست دارى قناعت خواهى كرد. در این صورت شایستگى زیادت از سوی خداوند، پیدا خواهى كرد.»[بحار الانوار، ج‏1، ص529]

 

لباس سوم: عدل و انصاف« واحْمِلنی فیهِ علی العَدْلِ والإنْصافِ »

در این فراز تنها به بیان روایتی از وجود مبارك رسول خدا صلی الله علیه و اله اكتفا می كنیم كه فرمودند:

«هر كه در رفتار خود با مردم به ایشان ستم نكند و هرگاه با آنان سخن بگوید، دروغ نگوید و چون وعده شان دهد، خلف وعده نكند،انسانیتش كامل و عدالتش آشكار و دو ستیش لازم و غیبتش حرام است»[الخصال:208]

به تحقیق می توان لباس امنیت و آرامش را از جمله گرانبهاترین لباس هایی دانست كه انسان به تن می كند، چرا كه با فقدان این لباس ، هیچ لذتی برای آدمی قابل درك نخواهد بود و هرگز در زندگی خود احساس آرامش نمی كند و به همین دلیل در فراز آخر دعای روز دوازهم ماه مبارک رمضان از خداوند متعال می خواهیم تا این ویژگی مهم را نیز به ما روزی فرماید

 

لباس چهارم: امنیت و آسایش« وامِنّی فیهِ من کلِّ ما أخافُ بِعِصْمَتِکَ »

 

به تحقیق می توان لباس امنیت و آرامش را از جمله گرانبهاترین لباس هایی دانست كه انسان به تن می كند، چرا كه با فقدان این لباس ، هیچ لذتی برای آدمی قابل درك نخواهد بود و هرگز در زندگی خود احساس آرامش نمی كند و به همین دلیل در فراز آخر دعای روز دوازهم ماه مبارک رمضان از خداوند متعال می خواهیم تا این ویژگی مهم را نیز به ما روزی فرماید، اما از آنجا كه برای بدست آوردن هر نعمتی انسان باید تلاش و كوشش كند، خداوند متعال برای افرادی كه خواهان این ویژگی مهم هستند چهار شرط مهم بیان می فرماید تا با فراهم آوردن این شرائط به این نعمت ویژه دست پیدا كنند،ویژگی هایی از جمله ایمان و عمل صالح و اقامه نماز و پرداخت حقوق واجب مالی از جمله زكات كه در آیه 277 سوره بقره آن اشاره شده است:

«إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُون: كسانى كه ایمان آورده و كارهاى شایسته كرده و نماز بر پا داشته و زكات داده‏اند، پاداش آنان نزد پروردگارشان براى آنان خواهد بود؛ و نه بیمى بر آنان است و نه اندوهگین مى‏شوند.»[البقرة : 277]

در پایان ذكر این نكته لازم است كه آنچه از فراز های این دعای شریف و سائر دعاهای ماه مبارك رمضان با توجه به بررسی قرآنی و روایی فهمیده می شود،این است كه برای تحصیل برخی از ویژگی ها مانند عفاف و پاكدامنی و قناعت و یا آرامش و امنیت تنها نباید به دعا اكتفا كرد،بلكه علاوه بر آن باید در صدد بدست آوردن معیارها و شرائطی كه برای هر یك از این امور در آیات الهی و روایات اهل بیت بیان شده است اقدام كرد .

امین ادریسی  

بخش قرآن تبیان



:: موضوعات مرتبط: روح متعالی , ,
:: بازدید از این مطلب : 1203
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جهان مدرن
ت : پنج شنبه 3 مرداد 1392
.

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 10 صفحه بعد

موضوعات
نویسندگان
آرشیو مطالب
مطالب تصادفی
مطالب پربازدید
پشتیبانی